-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 آبانماه سال 1382 10:39
-خب! دیدیش؟ خوشت اومد؟ - آره . قیافه و ایناش خوب بود. ولی... - ولی چی؟ - ببین یه چیزایی هنوز برام مبهمه. -اینقدر گیر نده پسر. دختر به این توپی! خدا وکیلی حال کردی قد و هیکلو . یه اپسیلون گوشت اضافی نداره. - نه منظورم چیز دیگه اس. - گفتم که از نظر خانواده و کلاس خیالت راحت باشه. - آخه... - بابا اینقدر نترس . درسته...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 آبانماه سال 1382 12:37
چقدر دلم میخواست خالق موزیک به این زیبایی باشم. شما نمیشنوید. داشتم فکر میکردم چرا می نویسم. نشخوار کردن چیزهایی که قبلا خورده ام چه فایده و سرانجامی دارد. به طور خیلی بی ربطی یاد زن چشم چپی افتادم که پریروز توی صف نانوایی سنگکی سر و سینه اش را از زیر چادر گل گلی بو گندویی که من بوی گندش را از نیم متری حس میکردم برای...
-
پاول کنستانتینویچ
چهارشنبه 14 آبانماه سال 1382 19:06
سه چهار بار چشمهاشو باز کرده بود و دوباره بیهوش شده بود. نگاهی به ساعت انداخت. ۱۰ . -چرا ساعت زنگ نزده؟ این اولین سوالی بود که از خودش پرسید. قبی از اینکه نگاه کنه حس کرد زنش نیست. اولین باری هم بود که وقتی از خواب پا میشد زنش نبود. با خیال راحت میتونست ناشتا سیگار بکشه. اینکارو کرد و سیگاری روشن کرد. پنجره رو باز...
-
راهکارهای جلوگیری از جرم و جنایت در جامعه اسلامی.قسمت ۱۲۶، زندان
سهشنبه 6 آبانماه سال 1382 15:26
خیلی ساده است. فکرشو بکنید... یه شب با برو بچ جمع شدید .یه اینترنت نامحدود مجانی هم دارید. بعد از اینکه دو سه ساعت حسابی همه جای دنیا رو زیر و رو میکنید (و اگه به سایتهای سکسی سر زده باشید که حتما اینکارو کردید خودتون هم دو سه بار زیر و رو میشید)حوصله تون سر میره. به فکرتون میزنه یه سایتی رو حک کنید. از یه وبلاگ که به...
-
داستان کوتاه-آنتالیا
سهشنبه 29 مهرماه سال 1382 15:59
ثریا در را باز کرد و داخل شد. همیشه همینطور بی سر و صدا می آ مد. قفسه ها ر ا نگاه میکرد تا سر رضا خلوت شود . رضا روی دستهایش تکیه کرده بود و روی پیشخوان خم شده بود .زن جوانی روبروی او یک بلوز ارغوانی رنگ را روی سینه اش انداخته بود و با دست نگه داشته بود. رضا به سمت در برگشت . زن جوان پرسید: گفتی بهم میاد؟ رضا ناگهان...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 مهرماه سال 1382 18:32
تو دفتر درست روبروی من یه پنجره است که وقتی توش نگاه میکنم عکس خودمو میبینم. همین الانم همینطور. دلقک ازت متنفرم!
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 مهرماه سال 1382 12:50
۱- کتاب وبلاگستان شهر شیشه ای که مجموعه ای از مطالب نوشته شده در وبلاگ هاست پس از مدتی سرگردونی در وزارت ارشاد بالاخره منشر شد. برای اطلاعات بیشتر میتونید به ا ینجا مراجعه کنید. ۲- امشب شیرین عبادی میاد تهران. ساعت نه . فرودگاه مهر آباد. شاید ما هم بریم. ۳- یه فال حافظ گرفتم .شما هم بخونید .باحاله: دامن کشان همی شد در...
-
انجمن وبلاگ نویسان
چهارشنبه 16 مهرماه سال 1382 13:40
شب افتتاح کافه چند نفر از دوستان کارت عضویت نگرفتن. پرس و جو کردیم که قضیه چیه. کاشف به عمل اومد که آقایون موسسین اولین انجمن وبلاگ نویسان ایران هستند. به این صورت که خودشون همدیگه رو به ما معرفی کردن. مثلا نفر سمت راستی دستشو گذاشت پشت سر نفر سمت چپی و گفت ایشون اقای مهندس ... ( واقعا یادم نیست) رییس و موسس و صاحب...
-
حکایت
سهشنبه 15 مهرماه سال 1382 10:53
می گفت: روز اولی که برای تحویل گرفتن بخش به بیمارستان روانی رفتم با رزیدنت بخش یه گشتی تو بیمارستان زدیم. تو بخش اول یه پسره رو دیدم که نشسته بود کنار پنجره و به افق خیره شده بود.گفتم این چشه؟ گفت: این طفلک عاشق یه دختری به نام مریم شده بوده. بعد از دو سه سال عشق و عاشقی دختره میذاره میره با یه نفر دیگه ازدواج...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 مهرماه سال 1382 17:58
غروب پاییز و هوایی که یه نمه نمدار باشه با نیمساعت مجال برای وب بازی. حال میده ، نه؟ حیف که اینترنت شرکت مال پارس آنلاینه و به بر و بلگ ( به فتح باء به معنی بر و بچه های وبلاگ نویس) پرشین بلاگ نمیتونم سر بزنم.اگه پرشین بلاگ بهم اینترنت مجانی بده برمیگردم تو همون خونه ییلاقی بنویسم.اونجا آرشیوش هم درسته. تازه ضایع هم...
-
همینطوری واسه اینکه یه چیزی نوشته باشم
چهارشنبه 9 مهرماه سال 1382 12:15
تازه میخواستیم یه نفس راحت بکشیم که نمایشگاه شروع شد. یعنی از فردا شروع میشه. از صبح تا شب بدو بدو. اوضاع کافه هم بد نیست. هر شب یه ده پونزده نفری میان. در سدد( یا صدد) ردیف کردن برنامه جلسه آشنایی با وبلاگ نویسی هستیم. ایشالا تو هفته آینده اولیش برگزار میشه. یه برنامه توپ دیگه هم داریم که تا وقتی قطعی نشده فاش...
-
معرکه بود . معرکه!!
دوشنبه 7 مهرماه سال 1382 11:41
پسر چه معرکه ای بود دیشب!! خود خدا هم کفش بریده بود. سابقه نداشته تا حالا اینهمه وبلاگ نویس اونم خوشتیپ باهم یه جا جمع شن. نمیدونم از کجاش براتون بگم؟ مریم سپاسی میگفت امشب برای شما مثل شب عروسی میمونه. یه جورایی راست میگفت. آخر شب که همه رفتن کم مونده بود من برقصم. میگفت گل گاوزبون هم سرو کنید. شهاب مباشری با سایت...
-
باز هم کافه بلاگ
سهشنبه 1 مهرماه سال 1382 19:47
این روز ها همه چیز تحت تاثیر راه اندازی کافه است. من و مازیار وهومن و سروناز و ساحل بلا نسبت شما ها مثل خر داریم سگ دو میزنیم. برای همین مطلب پطلب فعلا تعطیله. دیشب یه سری بر و بچ اومده بودن. همه بریده بودن. راستش خودم هم بریدم. عجب کافه ای شده این کافه بلاگ. امروز برای یک سری از دوستان شخصا کامنت گذاشتم و برای یکشنبه...
-
از پنجره کافه بلاگ
شنبه 29 شهریورماه سال 1382 09:57
خستگی و پنجره ای رو به خیابان. باز هم نگاه جستجو گر در میان رفت و آمد مردم و ماشینها می کاود و هر جنبنده ای را در گذشته- حال و آینده اش به تصویر می کشد. از کجا آمده اند و اینجا چه می خواهند. من چه میخواهم؟ اصلا چقدر اهمیت دارد که از چه پیشینه تاریخی و وراثتی برخواسته باشند. در نگاه اول هیچ تفاوتی میان آنها و من نیست....
-
سفرنامه
یکشنبه 23 شهریورماه سال 1382 10:27
ساعت ۴و۳۸ دقیقه صبح جمعه. اول جاده چالوس: - بابک عین حاج بابا وقتی حب می کرد چرتک مرغی میزنه. - من که بیدارم . شما ها مستین حالیتون نیست. دکتر این آهنگ sexy lady آهنگ توه ها. دوستش داری؟ -آره دوستشون دارم.همه دخترای دنیارو. همه رو باهم میخام.آخ جنیفر لوپز ، کاترین زتا جونز، سی بل جان! واقعا معذرت میخام نمیتونم هیچ...
-
امکانات
سهشنبه 18 شهریورماه سال 1382 15:51
چند وقته حسابی در گیر راه اندازی کافه بلاگ هستیم. یواش یواش صدای رییس هم در امده و هر روز میپرسه :چی شد ؟ بالاخره راه افتاد . خیلی کارات مونده ها. و یه چیزای دیگه تو همین مایه ها. قرار بود تو همین هفته افتتاح بشه ولی متاسفانه ایرانی بازی اینجا هم کار دستمون داد و یه عالمه بدقولی و تنبلی کار رو عقب انداخت. به هر حال...
-
برای چی؟
شنبه 1 شهریورماه سال 1382 16:36
کاش شما هم بودید و می دیدید که یه نفر چطور میتونه تو نیم ساعت از این رو به اون رو بشه. از یه لبخند تا بناگوش باز تا نم بغضی که خیلی راحت میشه ببینیش هرچقدر هم که طرف از جونش مایه بذاره که کسی نفهمه. وقتی منیرو بهشون گفت داستانتون برای مجموعه داستان کولیها انتخاب شده ،باور کنید راست میگم شاید چند سال بود خوشحالی یه نفر...
-
کوروش کبیر
یکشنبه 26 مردادماه سال 1382 14:01
ای کوروش کبیر! آسوده بخواب که زمان خسبیدن فرا آمد. و ای انوشیروان دادگر! زنجیر دادخواهی ببر که داد ها همه خواسته شد. بابک خرمدین! از قلعه فرود آی که قلعه ستم فرو سوخت. ای ابو مسلم ! رخت سیاه از تن بکن که سیاهی از آسمان این خاک رخت بر بست. و ای ابوالقاسم فردوسی! رستم را بگو که زین پس بیاساید که دیو سپید سر به خاک...
-
چهارشنبه ها
شنبه 18 مردادماه سال 1382 11:34
چهارشنبه پشت چهارشنبه میاد و میره .از وقتی چهارشنبه ها تو شرکت لوبیا پلو میدن این روز شده نشانه گذر زمان.چشم به هم میزنی می بینی نشستی پشت میز و شکمتو صابون زدی برای اینکه قد یه خرس یا گاو ( هرکدومو بیشتر دوست داری) بخوری. البته بچه هایی که منو از قدیم می شناسن میدونن که من خیلی وقته نسبت به چهارشنبه ها ارادت...
-
گزارش تعطیلات
یکشنبه 12 مردادماه سال 1382 18:22
۱-هر چند اینکه یک نفر اوقات فراغتش (یا شاید فرافت) رو چه جوری بگذرونه یه مسئله کاملا شخصیه ولی به استحضارتون میرسونم که به دلیل متوقف شدن خودروی اینجانبان در پارکینگ راهنمایی و رانندگی تهران بزرگ از میان برنامه های مذکور در مطلب قبلی فقط تونستیم به زور به جلسه نقد ادبی یا به قول منیرو روانی پور گروه کولیها و کوه نوردی...
-
تعطیلات
سهشنبه 7 مردادماه سال 1382 18:40
اولی:بچه ها شنبه تعطیله. بیاین یه برنامه باحال بریزیم.دو سه روز تعطیلی اونم واسه عزا بد جوری حوصله آدم سر میره. بیاین از این تهران لعنتی بزنیم بیرون! دومی: بد نیست ولی به شرطی که زیاد دور نباشه.من که حال رانندگی ندارم. سومی: من هم موافقم .یه جایی تو شعاع ۲۵۰ کیلومتری تهران.تو خونه تون نقشه ندارید؟ دومی:چرا بذار بیارم...
-
دل!
شنبه 4 مردادماه سال 1382 11:29
قبلا نوشته بودم اگر فقط تا دو سه روز دیگر صبر کنید داستان جدید به نام آرایشگاه مردانه را می توانید در این وبلاگ بخوانید. ولی با این اوضاعی که در بلاگ اسکای پیش آمده بهتره صبر کنم تا قضیه کامنتها هم راه بیافته. البته ما که فقط برای دلمون می نویسیم!!
-
برای برادرم حتی اگر ...
پنجشنبه 19 تیرماه سال 1382 15:31
سال 59 با شروع جنگ دانشگاه را رها کرد و به فرمان امام به جبهه رفت.فقط 18 سالش بود. تا پایان جنگ یاد ندارم که سه شب پشت سرهم به خانه آمده باشد. یا جبهه بود و یا اگر هم برای مرخصی یا پذیرایی از چند آهن پاره که خوب تشخیص میدادند پاک ترین بدنهای دنیا کجاست به تهران بر میگشت شب ها راهم در مسجد و خیابان به پاسداری می...
-
اگهی استخدام
سهشنبه 17 تیرماه سال 1382 18:36
داروخانه ای در محدوده خیابان دولت جهت تکمیل کادر خود از متقاضیان واجد شرایط ذیل دعوت به همکاری می نماید. ۱-نسخه پیچ مرد،۲ نفر. متاهل ، سن ۳۵ تا ۵۰ سال، ۵ سال تجربه کاری مفید . ۲-کمک داروساز مرد ، ۱نفر ،متاهل، سن ۳۰ تا ۵۰ سال،۷ سال تجربه کاری مفید. ۳-فروشنده لوازم بهداشتی-آرایشی ، ۱ نفر،متاهل ، سن ۳۰ تا ۴۵ سال، ۳ سال...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 تیرماه سال 1382 09:55
هر کاری میکنم وبلاگهای پرشین بلاگ رو نمیتونم باز کنم.میترسم دوستامو از دست بدم!!!
-
تکمله
چهارشنبه 11 تیرماه سال 1382 11:24
دوستان! سروران! لیدیز! جنتلمن! جسارتا لازم میدونم با توجه به استقبال چشمگیر از مطالب این وبلاگ و پیغامهای ریز و درشتی که از اقصی نقاط دنیا دریافت کرده ام مطالبی رو به عرض برسونم. آقا ما اگه میایم اینجا میگیم یه کسایی هستند که یک میلیون تومن تو یه شب خرج هوا رفتن و زمین زدنشون میکنن معنیش این نیست که تو کفشون موندیم یا...
-
یک گزارش کوتاه از استخر هتل استقلال(هیلتون سابق)
شنبه 7 تیرماه سال 1382 14:16
از لابی رد شدیم و بعد از عبور از زیر زمین و زیارت عتیقه فروشی مظفریان وارد محوطه استخر شدیم. هوای گرم و آفتاب تند بعد از ظهر و آب آبی استخر ذوق زده مون کرده بود.لباسها رو کندیم و تحویل رختکن دادیم.البته بعد ازاینکه ۳۱۰۰ تومن پیاده شدیم. همین که شیرجه زدم تو آب یهو مایوم از پام در اومد .یادم افتاد این همون مایوییه که...
-
هیچی!
پنجشنبه 5 تیرماه سال 1382 13:48
هیچ جا نبودم. گرفتار هم نبودم. کار هم نداشتم. نمیدونستم چی باید بنویسم.اصلا حرفی برای گفتن نداشتم.نه که نداشتم حال نداشتم حرف بزنم. چی میخواستم بگم؟ اونایی که دیگران دوست دارن بشنون رو همه قبلا گفتن.اونایی هم که من میخام بگم رو حتی خودم دوست ندارم بشنوم.خیلی از خودم شنیدم.دیگه خیلی تکراری شدن.شاید بهتر باشه فراموششون...
-
نگاه یک نویسنده آماتور از سولاخ یک کلیشه!
دوشنبه 26 خردادماه سال 1382 11:49
چند روز بعد در لابه لای کتاب های نتیجه پسری ام یا شاید نوه ام دختری کتابی دیدم با این عنوان: تاریخ ایران.سال هشتم پیش دانشگاهی.چاپ ۱۴۸۲ خورشیدی. با اینکه صد سال به چاپش مانده بود ولی هنوز مثل روز اول کهنه و رنگ و رو رفته بود. در حین ورق زدن کتاب به این متن برخوردم: ۱۳۵۷-۱۳۸۲ -دوره حکومت مذهبی در درس پیش توضیح دادیم که...
-
جلسه نقد ادبی
شنبه 24 خردادماه سال 1382 13:11
درست یادمه روزی که اولین داستانم (داستانهای میدان ونک )رو وارد وبلاگ کردم با خودم فکر کردم چه باحال میشه یه روز یه نویسنده معروف اونها رو بخونه و پیغام بذاره : سری به وبلاگت زدم .وقت داری فردا یه سر بیای دفتر من. میخام راجع به نوشته هات صحبت کنم. فرداش هم بگه : نویسنده جوون از آشناییت خوشحال شدم.هر چند تجربه ات کمه...