حکایت


می گفت:

روز اولی که برای تحویل گرفتن بخش به بیمارستان روانی رفتم با رزیدنت بخش یه گشتی تو بیمارستان زدیم.
تو بخش اول یه پسره رو دیدم که نشسته بود کنار پنجره و به افق خیره شده بود.گفتم این چشه؟
گفت: این طفلک عاشق یه دختری به نام مریم شده بوده. بعد از دو سه سال عشق و عاشقی دختره میذاره میره با یه نفر دیگه ازدواج میکنه.پسره هم افسردگی ماژور میگیره و میارنش اینجا. حالش بهتره . تا چند وقت دیگه مرخص میشه.

در حین اینکه تو بیمارستان میگشتیم یهو دیدم یه نفر لخت مادر زاد داره میدوه و میزنه تو سر خودش و تهدید میکنه که میخاد خودشو بکشه. چند تا پرستار مرد هم دنبالش بودن. بالاخره یه گوشه گرفتنش و یه مرفین بهش چپوندن و کشون کشون بردنش تو بخش مریضای خطرناک.
گفت: این یه کیس سایکوز حاده*.
- مثل هامون؟
-مثل چی؟
-هیچ چی. حالا دردش چیه؟

لبخندی زد و گفت این همون کسیه که با اون مریمه ازدواج کرده!!!


*سایکوز حاد= یعنی خیلی وضعش خرابه.
نظرات 6 + ارسال نظر
هامون سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 03:42 ب.ظ http://shouka.blogsky.com

۱) امان از...
۲)در هامون میگه :‌« کیس سیکوتیک حاد»!

صبا سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 05:04 ب.ظ http://antimemory.blogsky.com

سلام دوست خوبم نمی دونم چی بگم پسر اولیه خدا یارش بوده!!!
من منظورتون و ا کامنتتون نفهمیدم ببخشید یه خورده خنگم!!!
کافه بلاگ؟
سبز باشید

تکیلا سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:53 ب.ظ http://tequila.persianblog.com

تو کافی شاپت ٬تکیلا مکیلا هم پیدا میشه؟؟؟ د نمیشه دیگه...حالا چیکار کنیم؟؟؟

شاهین چهارشنبه 16 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:11 ق.ظ http://kakawaki58.persianblog.com

سلام افتتاح کافه بلاک رو تبریک میگم اگر قابل بودم به من هم سر بزنید

مهران چهارشنبه 16 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 02:07 ب.ظ http://www.azadikhah.blogsky.com

سلام عزیز بابا خیلی وبلاگت باحال بید دمت...

[ بدون نام ] شنبه 19 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 04:14 ق.ظ http://TAQEER.PERSIANBLOG.COM

سلام‌
بامزه‌‌بید
خسته‌نباشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد