- من دروغ نگفتم!
- یعنی چی دروغ نگفتم. تو گفتی ازش خوشت میاد. غیر از اینه؟
- آره گفتم. اما اینم گفتم که از یه چیزاییش خوشم میاد. یعنی براش توضیح دادم از تمام اون آدم من از یه بخشی اش خوشم میاد.
- خب همیشه همینجوره. یعنی هیچ کس پرفکت نیست. ولی اگه گفتی چرا این اینقدر شاکیه؟ از دیروز داره بهت فحش میده.
- خب واسه اینکه جنبه نداره.
- حالا از چیش بدت میاد؟
- میخوای بگم از چیش خوشم میاد؟ این راحت تره.
- بگو.
- در واقع من از همه اون آدم فقط از یه بخشش خوشم میاد و اونم اون بخشیه که از بالای گودی کمر شروع میشه و به انتهای قوس باسن ختم میشه!
- و تو با کمال صداقت اینو بهش گفتی؟ آره؟!
- آره.
-و توی احمق نمیدونی چرا ناراحت شد؟
- چرا میدونم. واسه اینکه انتظار داشت حالا که دماغشو عمل کرده یه چیزی ام راجع به اون بخشش که تو صورتشه بگم که نگفتم!
همین که راه افتادم یه نمه صداشو زیاد کردم.
مامان و بابا هنوز داشتن با هم حرف میزدن. حرف که چه عرض کنم کل کل میکردن. سر یه چیزی که معلوم نبود چی هست. من معتقدم این یه جور تفریح سن بالاییه که ماها الان نمی فهمیم. مثل همون کارایی که وقتی بیست سالمون بود سی ساله ها می کردن و ما یا فکر میکردیم خیلی لوسه یا خیلی لاشی.
تا جایی که من فهمیدم مامانم می گفت چرا این که اومده کابینت نصب کرده چسبوندتش به زمین طوری که نمیشه زیرشو با شلنگ شست. بابام ام اصولا داشت تکرار می کرد که آب اگه بیاد کف خونه از سقف طبقه پایین چکه می کنه. این بحث البته در چهارچوب سلسله بحثهاییه که از وقتی آپارتمان نشین شدن شروع شده و خیلی گسترده است.
از آسیب شناسی رمپ پارکینگ تا ارتفاع آیینه توالت مهمون. از صدای اتاق خواب خانم بختیاری تا صدای تلویزیون اتاق بابا. اتاق بابا همون جاییه که بابای بنده خدامو شبا تبعید میکنن اخبار ببینه تا خوابش ببره و بقیه یعنی مامانم با خیال راحت PMC و ME CHEF ببینن. اونم با صدای کم یا کلا بی صدا. کلا زن ها دوست ندارن صدای تلویزیون زیاد باشه. چرا؟
من یه کم صدای ضبط و زیاد تر کردم. کماکان توجهی که انتظار داشتمو نگرفتم. اما بحث ظاهرا متوقف که نه ولی به بعد موکول شده بود.
بعد از حدود یک دقیقه سکوت که باعث شد همه بشنون که موزیک چیه مامان گفت: این چقدر جیغ جیغ میکنه. ورش دار!
من گفتم: مامان حمیرا ست دیگه.
گفت: وا! میدونم حمیراست. اونو که دیروز مریم گذاشته بود نداری؟
گفتم: بابا شما دوست نداری؟
بابام گفت: این یاحقی خیلی هنرمند بود. خدا رحمتش کنه.
گفتم: حالا مریم چی گذاشته بود؟
مامانم گفت: همین پسره که خیلی زشته.
- پسره؟ یعنی جوونه؟
-آره همون مو سیخ سیخیه!
من که ضد حال خوردم که حتی ننه بابام ام پایه نیستن با هم حمیرا گوش بدیم رادیو رو روشن کردم و اولیاء محترم بعد از چند دقیقه یه سوژه دیگه پیدا کردن که تا دماوند تفریح کنن.
تو بقیه راه به مریم اس ام اس زدم که دیروز تو ماشین واسه مامان چه موزیکی گذاشتی که هم خوشش اومده و هم می شناخته؟ زد ساسی مانکن!
گفتم مامان لیدی گاگا رو می شناسی؟
از وسط بحث شلنگ کردن زیر کابینت جواب داد: همون سیاه پوست خوشگله؟ و بدون اینکه منتظر جواب من بشه رو به بابام ادامه داد: پس چرا تو اون خونه سی سال زندگی کردیم سقف زیر زمین خراب نشد؟
خنده ام گرفت و فکر کردم هیچ خیالی نیست مامانم وقتی ملافه تختو عوض میکنه بابامو تا به نیت ملافه تمیز حموم نره تو تخت راه نمیده چون در هر حال با بابام کاری به جز کل کل نمیکنن. و هیچ خیالی نیست اگه بیانسه رو با لیدی گاگا اشتباه بگیره چون باسن و لنگ و پاچه در مبحث موسیقی تفاوت ساختاری با هم ندارن. و بازم خیالی نیست که هنوز براش سخته تو آپارتمان زندگی کنه چون به هر حال از پس خودش و بابام بر میاد. کاری که از 16 سالگی کرده.
اما این که من کسیو پیدا نمی کنم که باهاش با صدای بلند حمیرا گوش بدم کماکان مشکل بزرگیه. نه؟!