پزشکی ایده آل یا تصویر مادی بهشت در منابع اسلامی

 
تو کتاب آموزش زبان ایتالیایی یه متنی هست به نام پزشکی ایده آل. جریانش اینه که یه نفری برای دوستش که مریضه (یا حالش خوب نیست) یه نسخه می پیچه به این مضمون:
<<دوست عزیز
متاسفانه باید بهت بگم  اگه همین طور ادامه بدی بیشتر از چند ماه زنده نمی مونی. اگه میخوای حالت خوب شه باید این رژیمی رو که من بهت می گم رعایت کنی.
لطفا دیگه سبزیجات و میوه های پخته و گوشت سفید نخور! به جاش غذاهای اشتها آور بخور. اینقدر هم فقط شیر نخور. من بهت توصیه می کنم شراب و ویسکی بخوری . البته برای آدمی با وضعیت تو ویسکی بهتر از شرابه. 
بعد هم هیچ دلیلی نداره خودتو همه اش بندازی رو تخت. پاشو برو بگرد. اگه یکی دوشب هم دیر خوابیدی یا نخوابیدی عیب نداره.
در اخر بهت بگم چیزی که برای خوب شدنت خیلی ضروریه اینه: زن ، زن ، زن!>>
خط آخر درس هم احتمالا واسه اینکه جنبه بدآموزی متن رو کم کنه می پرسه به نظر شما چرا چنین درمانی امکان پذیر نیست؟
خانم ریتا که یه زن حدودا ۳۵ ساله ایتالیایی و معلم کلاس ماست یکی یکی از بچه ها همین سوال رو می پرسید که چرا چنین درمانی وجود نداره.
از ردیف اول که بیشتر دخترای بچه مثبت می شینن جوابا شروع شد.کلاس ما بیست تا دختر داره و پنج تا پسر!
 من هم تا نوبتم بشه جوابم رو به ایتالیایی آماده کردم. حتی تا یکی دو جمله از مکالمه احتمالی و لغتهایی که باید به کار می بردم رو هم از دیکشنری در آوردم و منتظر شدم نوبتم شه.
بیشتریا می گفتن مثلا چون طرف زود می میره. یا این فقط یه شوخیه. یه دختر زشت هم 
 که دانشجوی پزشکیه یه خورده وارد جزئیات شد و از اثر بد الکل روی سلامتی حرف زد. یه دختر دیگه هم که من از روز اول از قیافه اش! حدس میزدم باید باهوش باشه گفت: این متن رو باید برعکس کرد. یعنی هر چی این گفته خوبه در واقع بده. البته الان به نظرم خیلی هم جواب هوشمندانه ای نداد ولی هر چی میگفت بازم با توجه وجناتش به نظر من باهوش ترین دختر کلاسه!
یکی از پنج تا پسر کلاس هم گفت: ممکنه امکان پذیر نباشه. ولی اگه حتی درمان یه بیماری هم تو دنیا این باشه من آرزو دارم همچین بیماری ای داشته باشم. و همه خندیدن.
نوبت من شد. 
گفتم: به نظر من چنین درمانی وجود داره. ولی تو این دنیا نه. تو بهشت.
ریتا ( خانم معلم) گفت: نه ! کی گفته بهشت اینجوریه؟
گفتم: آخه بهشت ما مسلمونا با بهشت شما فرق داره. این چیزایی که این آقا به دوستش توصیه کرده تقریبا مشخصات بهشتیه که برای ما توصیف کردن. اگه یه خورده حوری هم بهش اضافه کنی که دیگه خود بهشته!
( تو پرانتز بگم فکر نکنید من همه اینا رو به ایتالیایی سلیس گفتما. یه جوری چپ و چوله منظور خودم میرسوندم. تنها لغتی که تو دیکشنری نتونستم پیدا کنم حوری بود!! که به فارسی گفتم)
بچه ها خندیدن. حداقل اونایی که تو دوتا ردیف آخر بودن. ریتا پرسید حوری چیه؟
همون پسره گفت: کاترین زتا جونز!
ریتا فهمید و خندید. بعد گفت پس بهشت شما فقط مال مرداست.
یه دختر شیطون که ردیف آخر می شینه و اونم وضعیت هوشیش به نسبت خوبه !! به فارسی گفت: نه خانم بهشت براد پیت هم داره!
ریتام خندید و به فارسی لهجه دارش گفت پس به من بگید چه جوری باید مسلمون شد!
یه پسر دیگه که کنار من میشینه و در حالت عادی خیلی کم حرف میزنه یواش گفت:پس باید یه برنامه بذاریم ریتا رو به دین مبین اسلام دعوت کنیم! با اینکه یواش گفت ولی بازم چند نفر تو دوتا ردیف آخر خندیدن.( البته بگم که من نخندیدم!)
ریتا پرسید چی گفت که شما خندیدین؟
من مثلا ! اومدم بحث رو عوض کنم گفتم: خانم میگه تازه یه دونه حوری ام نداره. به هر کی صد تا حوری میرسه.
پسره ام گفت: یهو بگو بهشت جنده خونه است خودتو راحت کن دیگه!
که دیگه غیر از دو سه نفر هیچ کس نخندید و ریتا با لبخند گفت: خیلی خب تمرین بعدی!


پ.ن:
میگم ریتا که مثلا یه زن اروپایی امروزیه و نمیدونم چی چی... که اینو میگه( حالا شوخی یا جدی که البته میدونین هیچ شوخی خنده داری نیست که ریشه ای تو واقعیت نداشته باشه )پس اعراب بیابانگرد حق داشته ان اسلام رو با چنین آغوش بازی (خیلی باز!!) بپذیرن دیگه! نه؟ 
نظر شما چیه؟ 
البته لطفا نظرتون رو راجع به این جمله آخر تو دلتون بگید! 
                                           ... وصلی الله علی محمد و آله الاطهار
                                                 والسلام علی من التبع الهدی
 

به خودم...


هر بار نگاهم می کنی
جرعه ای از آن شراب بیست و چند ساله ناکجاآبادی را می ریزی توی حلق خشکم و تلخ و شیرین می سوزاند و می رود تا جایی که مستم میکند.
آن وقت است که نگاه می کنم و می بینم نه تویی بوده و نه نگاهی.
تنها من بودم. فقط من خواهم بود. 

کورمال کورمال دست میکشم روی دیوار. روی خواب فرش ابریشمی پر گل.
نیستم. نیستی.
بگو کجای خیالم سفیدی مانده که نقش تو را آنطور که میخواستم دوباره بکشم نه آنطور که بودی.  
دیگر نه به زور زاناکس چشم بر هم میگذارم و نه به ضرب سیتالوپرام چشم  میگشایم، که نمیدانم وقتی خوابم تو را می بینم یا وقتی بیدارم خودم را.

کاش یالهایم را بریزم روی داغ روی گونه ام و بتازم به جایی که اسبها را جفت جفت به گاری می بندند .
تاختن نه کار من بود نه کار تو.

                بزن بی رحم! بزن!

                         درد هیچ شلاق دیگری نمیتواند خط خون را زیر یالهایم نقش بزند.

                                    بزن روح استخوانی ام را که تا نزنی نمیروم. 

                                              نه! 
                                                                
                                                   تاختن نه کار من بود نه کار تو.