اطلاعیه

 

بدینوسیله به اطلاع عموم بر و بچ می رساند که دور اول بازی هیجان انگیز لاو اند لیترچر! هم اکنون آغاز شده. پادشاه و ملکه هفته بی صبرانه منتظر دریافت متون شما هستند.

برای دریافت سوژه های هفته باز هم به وبلاگ ویژه بازی یعنی:

 آماتورها خوشبختانه به بهشت نمیروند

 مراجعه فرمایید.

حضور شما چه به عنوان بازیکن و چه به عنوان تماشاچی گرما بخش دور اول بازی خواهد بود.

بشتابید که برای هر سوژه تنها و تنها سه نفر میتوانند متن ارسال کنند.

                                                                     عشق و حال!‌

... و بالاخره بازی جدید!

 

دوستان! سروران!

خانم ها! آقایان!‌

سرانجام انتظار به پایان رسید و پیش نویس اساسنامه هیجان انگیز ترین بازی ادبی جنایی عشقی قرن تدوین شد.

بدون شک این همان چیزی است که مدتها در انتظار آن بودید. یک بازی که نه تنها هیجان انگیز و پر حادثه است بلکه به اندازه یک عمر زندگی، به تجربیات شما می افزاید.

اشتباه نکنید!  برای برنده شدن نیازی به هیکل ورزشی ندارید! در مدینه فاضله این بازی نیازی به پول و زیبایی هم ندارید. آنچه که شما را لایق برنده شدن میکند تنها و تنها ذوق و خلاقیت ادبی شماست.

پس از همین امروز دست به کار شوید و سنت پسندیده قرض الحسنه ... ببخشید... همون دست به کار شوید و با مراجعه به وبلاگ آماتور ها خوشبختانه به بهشت نمی روند! شانس خود را برای برنده شدن در بازی و یافتن پارتنر ادبی خود بیازمایید!‌

و اینک این شما و این هم بازی ال اند ال یا همان

                                                              !Love and Literature   

 

                            .... و صدای کف و سوت حضار! 

پاییز روی دیوار روبرو

 

وقتی یکی اینجوری یه پله میره بالاتر و از اون بالا به گذشت زمان نگاه میکنه، یاد قدیما میافتم. و بعدشم آینده. نه خیلی قدیم. همین چند وقت پیش. و نه خیلی آینده. مثلا همین فردا. 

بعدش فلج میشم. از گردن به پایین. یهو دلم میخواد یه جای دیگه باشم. کجاش مهم نیست. یا تو یه زمان دیگه. کی اش هم مهم نیست. اسمشو گذاشتم کرم فرار از لحظه. وقتی جویدن رو شروع میکنه تمام وجودم از کار میافته. عین مرده نفس کش، ذل میزنم به دیوار روبرو که دیگه ترکی روش نمونده که بالا و پایین و آغاز و انتهاشو صدبار زیر رو رو نکرده باشم. آره!  دیوارم دیوارای قدیم. این یکی رو موافقم. زیر بار رفتن، همت مردونه میخواد. اونم واسه سی چهل سال.  

نمیخواستم اینا رو بهت بگم. ترسیدم فکر کنی عاشقتم. کی بود میگفت با هر کی درد و دل میکنی یعنی عاشقشی؟ حالا تو فکر کن اسمش مثلا خاطره است. واسه خاطره تعریف کردن که عشق لازم نیست. هست؟ 

میدونی؟ چند وقته زود غروب میشه. این چند روز آخر که از صبح غروبه. خنده ام میگیره. میدونی چرا؟ ... واسه اینکه تنهایی ام نکشیدم که عین آدمای غمگین بگم تنهایی عالمی داره.

شاخه بالای اون ترک سمت راستی تو این چند روز یه خورده پیشرفت کرده. من فکر میکردم به سمت بالا کج شه. اما به سمت پایین چرخیده. خیلی چیزا هست که اونجوری که من پیش بینی میکردم نشده. اینم رو بقیه.

بعضی وقتا ماسک چیز خوبیه. میذاری رو صورتت و دیگه لازم نیست فکر کنی. میتونی مثل آدمای دنیا دیده سرتو تکون بدی و بگی: ای روزگار!‌ ماسکو که بزنی خودش می بردت. خودش به جات حرف میزنه. به جات کار میکنه، خلاصه میشه پشت ماسک چشماتو ببندی و یه چرت راحت بخوابی. فکر میکنی چه ماسکی الان بیشتر به من میاد؟ یه روشنفکر درونگرا؟ یا یه بیزینس من اکتیو؟ یه شکست خورده دپرس، یا یه برنده خوشحال؟ یه بچه مایه دار ناراضی؟ یا یه کارمند امیدوار؟ یه بچه پرروی دختر باز، یا یه عاشق پیشه زن ترس؟  

غیر از اینا یه چیزای دیگه هم بود که میخواستم بهت بگم. پوزخند نزن!‌ هنوز پشیمون نشدم.‌ چند روز پیش عین زنای حامله قدیم، هوس خاک کردم. انگشتمو کردم زیر اون ترک بزرگه که از همه عمیق تره. از گوشت و پوست رد کردم و فرو کردم تو قلب دیوار. یه تیکه کاهگل کندم. گذاشتم رو زبونم. خیلی چسبید. فکر کن! طعم چای سرد و سیگار و بغض رو که چشیده بودی لابد. بهش طعم خاک مونده رم اضافه کن. قلب دیوار اما یخ یخ بود. درست عین قلب خودم.

با کلمات خوب بازی میکنم؟ گفتم که اگه کسی عاشق بشه تقصیر حماقت خودشه.  البته یه کمش هم تقصیر ماسک من بود: عاشق پیشه خوش آتیه. خوراک دختر بچه های تو کف شوهره. سوت ثانیه طرفو عاشق میکنه. نگفتی حالا چه ماسکی بزنم؟

میتونم فکر کنم اون ترک راستیه مرده و اون ترک چپیه زن. به این درد میخوره که اونجا که به هم میرسن میشه بچه. خیلی رمانتیکه. نه؟ ببین چه ترک نازیه! هنوز نازک و ظریفه. طفلک وقتی بزرگ شه حتما میپرسه من چه گناهی کرده بودم که ترک به دنیا اومدم. نمیشد پدر و مادرم مثلا دوتا شکلات بودن یا دوتا کامپیوتر. خوب شد که اینا خیالاته وگرنه چه جوابی میخواستم بهش بدم.

فکر میکنی بهار که بشه این ترکها چه شکلی میشن؟‌ اگه برگ در بیاره،‌ شاخ و برگش میاد جلوی پنجره رو میگیره. اما عیب نداره. بیرون که خبری نیست. بهارم خیلی وقته که هر سال میاد. اگرم نیاد خیالی نیست. شنیدم یه کسایی هستن که شبا میان عکس یه برگ سبز روی دیوار نقاشی می کنن.      

خوب شد باهات درد و دل نکردم. نه فقط به خاطر اینکه فکر نکنی عاشقتم. خاطره یه خوبی بزرگش اینه که حتی بدش هم بعد از یه مدت خوب میشه. وقتی خاطره میگی همه حرفا خوبه. اما درد و دل که میکنی همه اش حرف از گله و شکایته.

دیگه بهتره چیزی نگم. آخه یواش یواش دارم یه چیزایی می بینم که اگه بگم باور نمیکنی. آخه قلب دیوار، همونجا که یه تیکه ازش کندم و گاز زدم انگار خیس شده. یه چیزی داره ازش میچکه. یه چیزی تو مایه اشک یا خون یا اشک و خون با هم. با کلمات خوب بازی میکنم؟  این که خوبه. اگه بگم صدای گریه اشم میشنوم که دیگه هیچ چی!  

نگفتی چه ماسکی بیشتر بهم میاد؟!