... و بالاخره بازی جدید!

 

دوستان! سروران!

خانم ها! آقایان!‌

سرانجام انتظار به پایان رسید و پیش نویس اساسنامه هیجان انگیز ترین بازی ادبی جنایی عشقی قرن تدوین شد.

بدون شک این همان چیزی است که مدتها در انتظار آن بودید. یک بازی که نه تنها هیجان انگیز و پر حادثه است بلکه به اندازه یک عمر زندگی، به تجربیات شما می افزاید.

اشتباه نکنید!  برای برنده شدن نیازی به هیکل ورزشی ندارید! در مدینه فاضله این بازی نیازی به پول و زیبایی هم ندارید. آنچه که شما را لایق برنده شدن میکند تنها و تنها ذوق و خلاقیت ادبی شماست.

پس از همین امروز دست به کار شوید و سنت پسندیده قرض الحسنه ... ببخشید... همون دست به کار شوید و با مراجعه به وبلاگ آماتور ها خوشبختانه به بهشت نمی روند! شانس خود را برای برنده شدن در بازی و یافتن پارتنر ادبی خود بیازمایید!‌

و اینک این شما و این هم بازی ال اند ال یا همان

                                                              !Love and Literature   

 

                            .... و صدای کف و سوت حضار! 

نظرات 27 + ارسال نظر
مرتضی شنبه 10 دی‌ماه سال 1384 ساعت 06:38 ب.ظ http://crazypc.blogsky.com

سلام اگه می شه به ما با عنوان هر چی که فکر کنی تو این وبلاگ هست یه لینک بدید ممنون می شم خواستار دوستی بیشتر هستیم

فعلا تریپ بازیه. باشه باشه!‌

(ن) شنبه 10 دی‌ماه سال 1384 ساعت 07:00 ب.ظ

سلام
میشه بیشتر توضیح بدید؟!!

لطفا به صورت دقیق سوال کنید که کجای قضیه براتون مبهمه تا من توضیح بدم.

هما شنبه 10 دی‌ماه سال 1384 ساعت 07:31 ب.ظ http://homatavakoli.blogspot.com

سلام ، هر دو لینک فیلتر هستش . ( اگرچه من بازیکن نیستم اما تماشای بازی رو دوست دارم ) .

نه بابا!؟‌ بازه. با یه اکانت دیگه چک کن. اگه نتونستی باز کنی بگو که از دبیرخونه برات ایمیلش کنن! البته راستش اسم این سایت هم یه جورایی با پارتی بازی قبول کردن. اولش گفتن نمیشه همچین اسمی انتخاب کنی. فکر کن؟!
چرا بازی نمیکنی؟ البته تا همین الان دور اول و دوم پر شده. میتونی دو سه دور تماشاچی باشی ، شاید خوشت اومد بازی کردی. در ضمن اینکه تماشاچی هم خیلی نقش مهمی داره!

ایکار شنبه 10 دی‌ماه سال 1384 ساعت 08:47 ب.ظ

یعنی این جا درش تخته شد و منتقل شد به اون جا یا چی؟

نه بابا اینجا سر جای خودش. اونجام سر جای خودش. اونجا یواش یواش تبدیل به یه وبلاگ گروهی میشه واسه تفریحات و سرگرمی. اینجام همون وبلاگ بابک میمونه.

شاهزاده ی سرطانی شنبه 10 دی‌ماه سال 1384 ساعت 09:19 ب.ظ http://mahoordad.persianblog.com

ایول ا... آماتورا و این چیزا! بریم بازی. اینجا هم حرفهای جدی تو زمینه ی دیوار خراب کردن بذاریم نظرت چیه بابی فشفشه!؟

موافقم. بساط عشق و حالو میبریم اونجا و تبدیلش میکنیم به یه وبلاگ گروهی. شمام باید همکاری کنین. دور اول بازی که تموم شد یه اصلاحاتی تو ساختار بازی انجام میدیم و شروع میکنیم به تبلیغات. لینک و این حرفا. اینجام باشه واسه اینکه عین روشنفکرا توش دپ بزنیم و داستان ماستان بنویسیم.
نظرت راجع به پیش نویس اساسنامه چیه؟
چرا فرم پر نمیکنی؟

هلی شنبه 10 دی‌ماه سال 1384 ساعت 10:09 ب.ظ

واااااااااااایی چقدر این بازی سخته :((

اوا هلی جون کجاش سخته؟ دیگه از این راحت تر نمیشه. اگه بخوای ملکه باشی که کافیه یه اسم واسه خودت پیدا کنی و دو سه تا سوال ساده رو جواب بدی. اگرم بخوای بازیکن باشی که باید ببینی از سوژه و مشخصات کدوم پادشاه خوشت میاد و بعدم بشینی یه متن دلبرانه (‌از نظر ادبی البته!)‌ واسه طرف بنویسی دیگه. حالا دور اول رو تماشا کن ببین چه حالی میده!‌ ملکه که دیگه واسه دور اول و دوم نمیتونی باشی. ولی میتونی شانستو تو بازی امتحان کنی. اگرم ببازی هیچ کی نمیفهمه. حتی من. اگرم ببری هم هیچ کی نمی فهمه. غیر از پادشاه خوشبختی که متن تو رو انتخاب کرده. به همبن سادگی ، به همین خوشمزگی، ماکارونی رشد!‌

یوتو یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:50 ق.ظ http://u2.persianblog.com

من با هلی موافق‌ام. بازی‌اش سخته. یعنی فکر می‌کنم سخت باشه.

یوتو داداش تو دیگه چرا؟ حالا اگه میخوای به یه بهانه ای با هلی به تفاهم برسی مسئله ای نیست! اما بازی خداییش راحته.

یوتو یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:20 ق.ظ http://u2.persianblog.com

بیاید روپولی بازی کنیم. یا بیست و یک.

یوتو خشمگینم نکن لطفا!‌

بهار یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1384 ساعت 10:20 ق.ظ

مشت اول ۱۰۰۰ تومان نبود!!!!

خانم دوره زور بازو دیگه گذشته. یعنی همونطور که گفتم تو مدینه فاضله ای که ما داریم میسازیم دوره اش گذشته. اینجا بحث بر سر عشق و ادبیات و داستان و این حرفاستو مشت دیگه کدومه؟ :)

نرگس یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1384 ساعت 02:27 ب.ظ

بابک ببک من نمیدونم اینا چیه میگی ولی اگه پارتنر بازیه من حسینو میخوام من حسینو میخوام دیگم هیچی نمیخوام:))

ایول!‌ اونی که میگی یه بازی دیگه بود که تموم شد. حالا یه بازی دیگه شروع شده. اگه دوست داری میتونی توش شرکت کنی. اگرم حال بازی مازی نداری که هذا حسین هذا نرگس!‌ لی لی لی ... !

یوتو یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1384 ساعت 03:27 ب.ظ http://u2.persianblog.com

بابک جون‌ام، خشمگین نشو. منظور من هم همون تفاهم و اینا بود. چقدر باهوشی آخه تو، آدم نمی‌تونه نفس بکشه.

هما یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1384 ساعت 07:26 ب.ظ http://homatavakoli.blogspot.com

بابک جان ، منو چه به بازی کردن ! من بازی بلد نیستم .امیدوارم از همون تماشا هم محروم نشم .
حتما با اکانت دیگه چک می کنم . ممنون بابت همه چیز .

باز شما ماسک گاگولی زدی استاد! اصلا شما باید بشی کارشناس بازی. ‌

پریسا یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:04 ب.ظ http://www.anaparisa.persianblog.com

سلام میگم نمیشه تو هر دو گروه بازی کنیم؟؟ در ضمن تا کی وقت داریم برای دور اول؟؟؟ ولی کار جالبی کردی از ابتکار قشنگت ممنون

چرا نمیشه؟ شما میتونی در عین اینکه خودت ملکه ای تو بازی یه حاکم متن بفرستی.
دور اول با توجه به استقبال خوبی که شده تو همین هفته شروع میشه.

پریسا یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:27 ب.ظ http://www.anaparisa.persianblog.com

بابک من نتونستم فرم پر کنم ببخشید من یه کم خنگم کمکم میکنی لطفا؟

بگو کجاش نامفهومه تا بهت بگم.

گرگ بیابان یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:47 ب.ظ

گرگ بیابان یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:50 ب.ظ

من می‌خواستم یه حرفی بزنم، ولی یهو دست‌م خورد به اینتر. الان یادم رفت چی می‌خواستم بگم. شاید فقط می‌خواستم خودی نشون بدم.

حرف شما شنیده شد! :)

باران دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1384 ساعت 02:10 ق.ظ http://www.razuramz.persianblog.com

شااااااااااااازده صبر کن دارم می آم. می گم کجا با این عجله؟ بابک این چیزا دیگه چیه گذاشتی؟ از اون چیزای بی ناموسیه که شازده همیشه ازشون حرف می زنه؟ اینطور نیست مگه؟ می گم این فیلترلینگ ایران چند روزه تعطیله؟ پیش شماهام همینطوره؟ به نظر من اولین پست وبلاگ باید مربوط باشه به نظرسنجی در مورد اینکه بازی چطور اجرا بشه؟ یعنی موضوع برای پیشنهادات سازنده! باز باشه. ولی حالا که شروع کردی و ما هم پول نداریم بلیط بگیریم از بالای نرده ها می آیم تو و نگاه می کنیم ببینیم چه خبره؟!

باران جان جون(‌به تقلید از بعضیا!) این دور آزمایشیه. بعد از این دور نظرات همه رو می رسیم. حامکا و بازیکنا و حتی تماشاچیا. بعد اساسنامه اصلی رو تدوین میکنیم. چون میدونی که تا وارد عمل نشی اشکالات رو نمیشه در اورد. به هرحال این بازی مثل یخ غنچه نوشکفته میمونه (‌عووووق!)

شاهزاده ی سرطانی دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1384 ساعت 09:17 ق.ظ http://mahoordad.persianblog.com

آهان دارم روی فرم کار میکنم. اگر قراره با یه فرم بیام تو بهتره اساسی بیام تو. آره اینجا هم دپ داستنی بزنیم یه وقت از جدیت در کار داستان کم نشه! یه چیزه دیگه اساسی نظر دادم تو وبلاگ آماتور و پیشنهاد دادم خوندی؟ اصلن رسیده؟ و دیگه اینکه نرگس جان آدم تابلو اینطوری بازی نمیکنن دختر میرن فرم پر میکنن و بعد سعی میکنن مخ بکوبن یا اگر ملکه شدی کاری کن من مختو بکوبم خلاصه اینقدر رو بازی نمیکنن. نمیدونم از روحیه شهرستانیته یا خودتو زدی به اون راه. پارتنر هم برای بعد از اعلام نتایج بایه. بابا یکی این دختر رو توجیه کنه. این بد قمیه ساده ی یه لا قبا رو. حالا بیا جلو گارد گرفتم. بزنی در میرم. یه چیزیم برای هم بگم: ببین فکر نکن میری بالا وایمیستی میگی من بازی بلد نیستم یعنی ماها بچه ایم ها. منم بازی بلد نیستم ولی بازی میخوام یاد بگیرم. تازه شم شما خودت ده تا ملکه ای بابا. شکسته نفسی میکنین. برای باران عزیز: ایول دستتو بده بریم بازی. داره دوباره مثل قدیما میشه. یادته با مینا و هلی میرفتیم لب رودخونه ... الهی... ماها میرفتیم با سر شیرجه میزدیم تو رودخونه و اونوقت هلی و مینا الکی غش غش میخندیدند و بهمون افتخار میکردن. یادته تو کله ت ته رودخونه گیر کرد. مینا برات گریه کرد. هلی بهت خندید! ولی من کشیدمت بیرون. یادته مسابقه گذاشتیم سمندر درختی جمع کنیم و تو بردی و هلی بعدن بهم گفت مایه ی ننگه جماعته مردم! ... آخی ... الهی... نوستالی زدم... ( خب چخه دیگه شازده جون. چخه... )

:)))) آقا این فیلمنامه رو کجا فایم کرده بودی؟! خیلی باحال بود.
نرگس با من!‌ توجیهش میکنم. البته اگه شاکی میشی میخوای بگیم مریم گلی توجیهش کنه. ( بدین وسیله یادی از مریم گلی ام شده باشه !)
حسین بهتره در جریان باشی که استقبال خوبی از بازی شده. همین الان دور اول آماده برگزاریه. برای دور های بعدی ام تو نوبتن. جالب اینه که هیچ کدوم از حاکمایی که تا حالا ثبت نام کردن تو بازی قبلی حضور نداشتن.

بهار دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1384 ساعت 09:20 ق.ظ

از شما بعید بود مگه مشت حتما باید پنج انگشت مشت شده که متصل به دست میباشد به گونه یا فک (سلطان) بخوره باشه
استاد ۱۰ انگشتی که روی صفحه کیبورد کار می کنه در عصر الکترونیک یعنی همان مشت اگه کمی دقت کنید (ضربات الکترونیکی) نه فیزیکی در ضمن نوشتن خودش یک
ضربست اگه کسی بفهمه بازم توضیح بدم
ذهن خلاقت کجا رفته ؟؟؟؟؟ْ!!!!!!!

خانم مت در واقع ار کامنت شما استفاده ابزاری کردم تا بازی رو تبلیغ کنم. . وگرنه نوغ نگاهتون بی اندازه جالبه!‌ مدرن و در عین حال با تخیلات عمیق! :)

د دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:49 ق.ظ

دیروزی دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1384 ساعت 11:51 ق.ظ

سلام آخه منکه ایمیلتو ندارم داستان بفرستم که ممنون می شم اگه بگی.

برو به وبلاگ آماتور ها به بهشت نمیروند. آدرس ایمیل من با خط نستعلیق اونحا نوشته شده!

ناما جعفری دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1384 ساعت 06:45 ب.ظ http://www.koko61.blogfa.com

سلام مهربانانه....خانم منشی چشم های سگه چه رنگی بود...قهوه ای.....!!!
قهوه ای)قهوه ای.......................
آدم های هنری مثل یک قسمت ازیک داستان یایک فیلم ویایک نمایش هستندکه توسط یک خواننده یا یک بیننده بد/بدخوانده یادیده می شوند....به دیداری دوبارامیدوار

وبلاگتان را دیدم دوست عزیر.


گرچه در ظاهر من رنگ چشمهای سگ را پرسیده بودم اما بیشتر حواسم به رنگ چشمهای خود خانم منشی بود. چیزی بین سبز و قهوه ای. باید همان عسلی باشد. با خودم گفتم بیخود نیست هر وقت خانم منشی آن جانور مفلوک را آن طور سفت بغل میکند سگ بیچاره آب از لب و لوچه اش فوران میکند. این شد که همانروز عصر وقتی خانم منشی در اتاق رییس بود و بقیه هم رفته بودند آن ضربه جانانه را نثار پوزه هنوز نمناک آن پودل نجیب زاده کردم و سگ هم بی خداحافظی از شرکت فرار کرد و هنوز که هنوز است پیدایش نکرده اند.
( اینم یه داستانک با الهام از جمله اول پست جناب ناما جعفری، تقدیم به بر و بچ!)

شاهزاده ی سرطانی دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1384 ساعت 07:37 ب.ظ http://mahoordad.persianblog.com

فیلمنامه رو که فی البداهه رفتم. در مورد توجیه نرگس هم چه خیالیه شما توجیهشون کنید بابک خان. من به فکر خوشبختی این جوونها هستم. فکرشو بکن اگر تو وسط توجیه موبایلتو نشون بدی یا ساعتت رو اونوقت حسین نیست در جهان خواهد بود ولی من ساقدوشتون میشم. برات جفتک چارکشت هم میزنم بدون آب شنگولی ( جون خودم پسر عمه هام تو اراک به این بیناموسیا که میخورن و قاطی میکنن میگن اب شنگولی! ) راستی با این چیزایی که گفتی خر شدم و فرم رو هم پر کردم و فرستادم تا عقب نمونم. در ضمن تو هم بازی کن سرت گرم شه برای مزاجت خوبه. اینقدر نشین جلوی پنجره بگو حسینم حسینم! من هنوز گارد گرفتم بخوای بزنی در میرم!!!! بیا بازی. من گچ آوردم و خونه هاش رو میکشم. تو هم چون بزرگتر از منی شماره هاش رو تا ۸ بلدی بنویس. سنگ مرمر هم داریم. گذاشتم توی باغچه ی مینا اینا. عدد ها رو هم پررنگ بنویس که پامون میره روشون پاک نشه. راستی مواظب باش مینا خیلی جرزنی میکنه ها. پاش میره رو خط ولی میگه نسوختم! اول اول اول اول اول اول ....

اوا حسین جون از شما بعیده. اگرم از تو بعید نیست از من دیگه حتما بعیده!‌من فقط گفتم در مورد بازی توجیهش کنم.
منم ممکنه بازی کنم!!‌ چه در جای حاکم چه در جای بازیکن. منتها مزه اش به اینه که تونجا ناشناس باشیم. راستی اگه اسم بهتری برای بازیکن به ذهنتون میرسه بگید.

پریسا دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1384 ساعت 09:52 ب.ظ http://www.anaparisa.persianblog.com

سلام باز بابک من به اون میل یه چیزایی فرستادم ولی نمیدونم درست بود یا نه من نمیدونم چه جوری فرم پر کنم یعنی از کجا؟

در واقع منظور از فرم همون اطلاعاتیه که اونجا هست. باید اونا رو ایمیل کنی. وگرنه هنوز فرم درست و حسابی تو اکسل و این حرفا نداریم. اگرم خواستی شرکت کنی اینجا چیزی نگو. چون کسی نباید بفهمه که تو کی هستی. مزه این بازی به اینه که تا لحظه آخر ندونی طرفت کیه. ایول؟؟!

باران سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:24 ق.ظ http://razuramz.persianblog.com

ای دل غافل. همه اش به این فکر می کردم که شازده این روزا را یادش رفته؟! پس نگو که اینطور نبوده. همه ی این خاطره ها برای من فراموش نشدنی شده اند. دیگه حتی بخشی از زندگی ام شدند. چه روزایی بود یادش به خیر! راستی بابک شب اون روزو یادت می آد که رفته بودیم شنا. همون روزی که خاطره اشو گفتی؟ یادت می آد می ترسیدی تنهایی بری پشت درخت ها و اینا.... می ترسیدی٬ می گفتی اینجا خرس داره و گرگ داره و این حرفا؟! یادت می آد بعد از اینکه باهات اومدم و کارت تموم شد یه ساعت گیر داده بودی که این قضیه را به هلی نگم. خوب حالا می خوام اعتراف کنم اون قضیه را من مستقیما به هلی نگفتم. ولی پیش مینا گفتم و کلی هم خندیدیم. دیگه این که چرا مینا رفته و اینا را به هلی گفته من نمی دونم. فکر کنم هنوز هم که هنوزه به خاطر این قضیه از دستم ناراحت هستی. نگفتی ها٬ اما احساس می کردم به غیرتت برخورده. هر چند هلی می گفت حسین من اهلی غیرت و این حرفا نیست. خوب شازده جون مرسی که این روزها را فراموش نکردی. (می گم کیف کردی بابک؟ هر کی بخونه تو واقعی بودنش شک نمی کنه؟ مگه اینطور نیست؟) در ضمن آقا شازده مینا کی جر زنی کرده٬‌ کی پاش رفته رو خط و می گه نسوختم؟‌ (با ذکر زمان و مکان ـ بدون تخفیف و با خط درشت بر تابلوی بزرگ قهوه ای رنگ «رفاقت تعطیل٬ دارم غیرتی می شم» تابلویی که بر در همون کلبه ای زده بودی که تو خاطره ای که تعریف کردم حرفی ازش نرفت) منتظر جوابتون هستم شازده!!! با تقدیم احترامات زیر سبیلانه... باران

من که باور کردم. اما در هر حال اینا همه الان تبدیل به خاطره شده. خاطرات هم ممکنه واسه آدم آب بشه ولی نون نمیشه. اینه که بهتره همگی به فکر نون باشیم که خربزه واسه فاطی تمبون ... نمیدونم چیچی!

با این قدرت تخیلی که تو و شازده دارید اگه تو مسابقه شرکت کنید فکر نکنم کسی بتونه رو دستتون بلند شه. البته باید ببینیم تازه واردین چند مرده حلاجن!‌ .... وای چه رقابتی! ( بازار گرم کنون! )

ف.ی.پ سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1384 ساعت 05:13 ب.ظ

سلام آقا بابک.
دارم راجع به بازی فکر می کنم٬‌ اما راستش اومدم اینجا از خلق الله بپرسم کسی هست که خواننده زن عرب Elisa رو بشناسه و آلبوم یا آلبومهایی ازش داشته باشه و یا بدونه که کجا می تونم چیزی ازش گیر بیارم؟ و سوال کلی تر اینکه کسی هس که خوانندگان عرب رو به طور حرفه ای بشناسه؟

خیلی ممنون میشم اگه کسی کمکم کنه.

ایعذار چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1384 ساعت 02:44 ب.ظ http://ilazar.blogdpot.com

مرسی بابک ....رفتم که ببینم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد