-
آهنگ اتوبان گردی
شنبه 11 تیرماه سال 1384 20:29
خنده های زورکی اشکای یواشکی شب و روزی بی هدف لحظه های الکی ساعتای پر سوال دلخوشیها تو خیال حسرت پرنده دل که نداره پر و بال می دونم خسته شدی مرغ پر بسته شدی می دونم طاقت نداری، واسه سوز تشنگی می دونم دیگه بریدی، تو هوای خستگی نه خط خطی نه ساده مسافر گم و گیج یه جاده سخت و دشوار به مقصد پر از هیچ هوای تازه میخوای نگاه...
-
نگفتم اینجوری میشه؟!
سهشنبه 7 تیرماه سال 1384 14:51
اینا کامنتهای مطلب قبلیه به علاوه جوابهای من. خودش مطلبیه . نه؟ هر کاری برای غمت کردی بگو. اگر یک راه زنانه تر هم به ذهنت رسید بگو شاید من هم همان کار را کردم . پاسخ شما : تو یه دونه از این تستهای اینترنتی !! من فهمیدم ۵۴٪ مرد و ۴۶٪ زن هستم. آنیما بود آنیموس بود چی بود؟ در هر حال اگه جواب نمیده میتونی یه خورده واسه...
-
مشارکت حداکثری برای مطالبات حداقلی
سهشنبه 31 خردادماه سال 1384 12:19
زمان دقیقش را اگر بخواهم بگویم میشود چهارشنبه عصر. حول و حوش ساعت ۶. همان وقت که هنوز سر هر چهار راه انبوهی از برچسب های هاشمی ۲۰۰۵ را چه میخواستی و چه نمیخواستی میریختند توی ماشینت، همان وقت که هنوز اظهار نظر ها از موضع قدرت بود و بیشتر سعی در به رخ کشیدن شم پیش بینی افراد داشت( نه مثل امروز که موضع ضعف دارد و به...
-
لطفا با تربیت ها نخندند!
سهشنبه 17 خردادماه سال 1384 17:09
نوبتم که میشود میگویم: دوتا چیزبرگر، دوتا نوشابه، یه سیب زمینی با یه سالاد فصل. شماره ۸۳ را میدهد دستم. یک میز سه نفره خالی میشود. زنم به میز نزدیکتر است. اشاره میکنم: بشین دیگه! تا تکان بخورد جوانی از پشت سرش رد میشود و یک دومتر مانده به میز کیفش را تقریبا پرت میکند روی میز و طوری که ما بشنویم صدا میزند: مامان!...
-
طرح یک تیزر
چهارشنبه 4 خردادماه سال 1384 18:01
آقا عینکیه با آقا چاقالوهه میرن یه جای با صفا دوغ بخورن! تو منو نوشته: ۱- دوغ پگاه رفسنجان (با نام تجاری جانی خاکستری) ۲- دوغ پگاه لرستان (با نام تجاری نیمه اصلاح شده) ۳- دوغ پگاه گرمسار (با نام تجاری زیبای خفته) ۴- دوغ پگاه مسجد سلیمان (با نام تجاری به خدا من دکترم ) ۵- دوغ پگاه لاریجان (با نام تجاری جانی کوچیکه) ۶-...
-
گلشن راز !*
یکشنبه 1 خردادماه سال 1384 17:15
بنا به دلایلی از جمله بعضی کامنتهای مطلب قبلی دلم خواست تفسیرش کنم: ۱- قسمت اول میگه اگه شما عشق رو صدا کنید حتما به طرف شما میاد و تا کسی خودش نخواد نمیتونه عاشق بشه. ۲- تو قسمت دوم میخواستم اینو بگم که برای داشتن عشق حتما باید بهایی پرداخت و اینکه عشق یه حادثه است که تو مقطع زمان اتفاق میافته و چیزی به نام نگه داشتن...
-
...Love is
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1384 16:58
Love is like a pizza man ;if you ask for !He will knock on your door hatman You pay and he will give you the good ,then Never try to keep him more even if you could ! Because the only favor he can do ! Is to eat slices of your pizza, yes he would همین! hatman=حتمن ، Surely ، مرد کلاه دار!
-
خالی بندی هالیوودی و سایت جاداستانی
شنبه 17 اردیبهشتماه سال 1384 18:28
اول: فیلم اسکندر ساخته الیور استون رو دیدم. من از نقد فیلم چیزی سرم نمیشه ولی به نظرم یک فیلم کاملا تبلیغاتیه که نه تنها توش هیچ خبری از واقعیات تاریخی مثل انداختن برده ها جلوی حیوانات درنده نیست بلکه همه دستاوردهای تمدن اونروز ایران رو به یونانیها نسبت میده. در مقابلش ایرانیها رو به عنوان نماینده شرقیها و بربر خطاب...
-
پیشنهاد بی شرمانه
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1384 18:13
از هفت سال پیش که گواهینامه ام تو جاده هراز به خاطر سبقت غیر مجاز پیوست شد تا حالا هر بار پامو تو هر جاده و اتوبانی میذاشتم فحشو میکشیدم به جون پلیس راه*. نه واسه اینکه گواهینامه نداشتم و هر پلیسی رو میدیدم رزد میکردم بلکه واسه اینکه اینا رسمشون این بود که پشت یه پیچ خطرناک قایم میشدن و هرکی سبقت میگرفت و البته زیر...
-
تعطیلات عید را چگونه گذراندید یا باز خوانی یک پرونده
یکشنبه 28 فروردینماه سال 1384 21:06
چهارشنبه ۲۶/۱۲/۸۳: شمارش معکوس سال ۸۳ داره به طرز شهوتناکی به پایان میرسه. دیشب چهارشنبه سوری بود و از فردا تعطیلات شروع میشه. امسال چهارشنبه سوری با یه سری از بچه هایی بودیم که لینکشون هم این بغل هست. خداییش بعضیا رقصشون خیلی بهتر از وبلاگ نویسیشونه. اینم از معایب به زور ارزشی زندگی کردنه . من خودم اگه میتونستم به...
-
نقش شما در پیشرفت کشور چیست؟
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1383 14:06
مدتی پیش در یکی از شرکتهای پیمانکاری خصوصی پروژه ویژه ای طرح می شود و به تمام کارمندان اعلام می شود در صورتیکه بتوانند این پروژه را پیش از عید به اتمام برسانند پاداش قابل توجهی معادل سه برابر حقوق ماهیانه به آنان پرداخت خواهد شد. مبلغ این پاداش برای مدیران معادل شش ماه حقوق و مزایا خواهد بود. در کمال ناباوری این پروژه...
-
پزشکی ایده آل یا تصویر مادی بهشت در منابع اسلامی
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1383 20:20
تو کتاب آموزش زبان ایتالیایی یه متنی هست به نام پزشکی ایده آل. جریانش اینه که یه نفری برای دوستش که مریضه (یا حالش خوب نیست) یه نسخه می پیچه به این مضمون: <<دوست عزیز متاسفانه باید بهت بگم اگه همین طور ادامه بدی بیشتر از چند ماه زنده نمی مونی. اگه میخوای حالت خوب شه باید این رژیمی رو که من بهت می گم رعایت کنی....
-
به خودم...
دوشنبه 5 بهمنماه سال 1383 15:48
هر بار نگاهم می کنی جرعه ای از آن شراب بیست و چند ساله ناکجاآبادی را می ریزی توی حلق خشکم و تلخ و شیرین می سوزاند و می رود تا جایی که مستم میکند. آن وقت است که نگاه می کنم و می بینم نه تویی بوده و نه نگاهی. تنها من بودم. فقط من خواهم بود. کورمال کورمال دست میکشم روی دیوار. روی خواب فرش ابریشمی پر گل. نیستم. نیستی. بگو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 دیماه سال 1383 14:36
دستت ناگهان روی کیبورد می چسبد و خیره می شوی به نمای دود یا مه گرفته کوهها و چند تا کلاغ سیاه بالای سر شهر. دیروز کسی تو را برده به جایی که صدای غولش را بریزی روی میزت و همه پروژه هایی که به اندازه تمام تصمیم هایت ناتمام مانده. سوز سرما از درز پنجره می زند تو و تمام اجزاء روحت را می لرزاند. خاتمی دیروز اعلام کرد که...
-
شریعتی، سر ظفر!
چهارشنبه 16 دیماه سال 1383 12:34
همه چی از اونجا شروع شد که مهندس زمانی، این مرتیکه بساز بنداز، اون خونه قبلی رو مفت از چنگمون در آورد و این آپارتمان رو انداخت بهمون*! خونه ما چهار طبقه داره و هر طبقه یه واحد. یه واحدم زیر زمینه که قرار بوده سونا و جکوزی بشه ولی فعلا شده یه واحد نصفه نیمه و چون جواز نداره، سند های بقیه طبقات هم گیر رفع خلافی اونجاست....
-
داستان کوتاه: Last tango in Dubai
سهشنبه 8 دیماه سال 1383 12:39
کمی جلوتر از ساختمان شماره 35 زن جوانی با پالتوی مشکی و روسری کوچک طلایی از تاکسی پیاده شد و به راننده گفت منتظر بماند. نگاهی به اطراف انداخت. چراغ کوچک کم نوری سر در ساختمان قدیمی را روشن می کرد. زیر چراغ و کنار ورودی صندوق میوه ای بود که روی آن چند بسته نیمه پر سیگار و یک جعبه آدامس پخش شده بود و پشتش حجم سیاهی که...
-
تولدم مبارک
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1383 04:21
این شاهکار ادبی رو پارسال به مناسبت روز تولدم نوشتم. اونایی که نخوندن بخونن و اونایی هم که خوندن یه آه بکشن که زمان چقدر زود می گذره. واقعا انگار همین دیروز بود! بیست و هشت(امسال میشه بیست و نه) سال پیش در چنین روزی مثل همه آدمهای بزرگ در خانواده ای فقیر ،متدین و اهل علم و هنر چشم به جهان گشود. از دوران نوزادی او...
-
تا ده سال دیگه هم اگه نمینوشتم هیچ اتفاق مهمی نمی افتاد
شنبه 21 آذرماه سال 1383 21:02
خیلی جالبه که یکی که اصلا نمیشناسیش و نمیدونی دختره یا پسر یا چند سالشه و کجا زندگی میکنه بهت ایمیل بزنه و فقط یه جمله بنویسه: آقا آپدیت! تو هم جواب بدی: نمیاد! و بعد اون جواب بده: یه شیشه روغن کرچک* بخور، زور بزن! میاد. بعد تو بنویسی بی تربیت! اونم بنویسه: مگه خودت پارسال تو وبلاگت ننوشته بودی تو به همون علتی می...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 11 آبانماه سال 1383 19:54
<<هیچ چی برای شما جوونا مثل این نیست که تجربه های بزرگترا رو تو زندگی به کار بگیرید. اینطوری در واقع انگار دوبار یا سی چهل بار زندگی کردید.>> برگرفته از مثنوی منثور و شفاهی نصایح بابام به من. در همین رابطه می خوام یه داستانی رو براتون تعریف کنم از خدا بیامرز مادر بزرگم. البته من هم احتمالا مثل همه دوتا...
-
داستان کوتاه: پاول کنستانتینویچ-ویرایش دوم
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1383 16:00
سه چهار بار چشمها یم را باز کرده بو دم و دوباره بیهوش شده بود م . نگاهی به ساعت آبی رنگ دایره ای شکلی که درست روبروی تخت روی دیوار آویزان است می اندازم . ده و چند دقیقه . بعد بلافاصله ساعت کوچکی که روی تاقچه تخت است را برمیدارم و نگاه میکنم. این یکی کامپیوتری است. ده و هشت دقیقه. - چرا ساعت زنگ نزده؟ این اولین سوالی...
-
بابکفارسی
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1383 13:46
احتمالا همه تون میدونید فیلمفارسی چیه. من هم فکر میکردم میدونم. یه چند تایی ام جسته گریخته و نصفه نیمه دیده بودم. یه زمانی وقتم ارزش بیشتری داشت. یعنی اگه مثلا فیلم یا تلویزیون نمیدیدم به جاش یه کاری میکردم که بیشتر حال میداد. حالا که بختک زندگی کارمندی خفتمو چسبیده شبا گاهی مثلا یکی دوشب در هفته تا دیر وقت میشینم و...
-
دوست داشتین چیکاره بودین؟
دوشنبه 6 مهرماه سال 1383 17:47
قبل از اینکه برم مدرسه یعنی وقتیکه ۵-۶ سالم بود خودم اصلا نمیدونستم میخوام چیکاره بشم. ولی از بس مامانمینا به هرکی که ازم می پرسید میخوای چیکاره بشی به جای من جواب داده بودن دکتر، منم فکر میکردم میخوام دکتر بشم. البته از اون دوره به غیر از دوچرخه مهدی که سبد داشت و مال من نداشت و سگ سیاه همسایه مون که یه بار دنبالم...
-
به یک اطو کش مجرب تمام وقت با حقوق مکفی نیازمندیم
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1383 16:18
راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکر شکن شیرین گفتار چنین حکایت کرده اند که در زمانی نه چندان دور یکی از توانگران ملک عجم را پسری بود یکی یه دونه و هفده سال مراد. از ظواهر دنیوی به غایت بچه خوشتیپ و از جهات باطن به تازگی مدرک دانشگاه آزاد خریده و مامی بر سر در اتاقش کوبیده. لکن این جوان را عیبی عظیم بود و مامی و...
-
مردی که سبیلاشو بزنه غیرت نداره!
شنبه 14 شهریورماه سال 1383 12:04
چند روز پیش صبح تو پاسداران یه مینی بوس و یه پراید مالیده بودن به هم. من هم یه جوری گیر افتادم پشت اینا و یه چند دقیقه ای معطل شدم. ملت پشت هم بوق میزدن و بعضیام وقتی راهشون باز می شد و داشتن در می رفتن یه تیکه ای چیزی می پروندن. بعضیا راجع به این که کی مقصره اظهار نظر می کردن و تقریبا همه علما معتقد بودن که مینی بوس...
-
المپیک( ادامه مطلب قبلی)
شنبه 7 شهریورماه سال 1383 15:09
مطلب قبل بسیار زود اکسپایرد!!! شد. رضا زاده و ساعی تا این لحظه طلا گرفتن. البته همه دیدیم که بلافاصله بعد از طلای رضا زاده نوحه یا ابوالفضل گذاشتن و عکس مقام معظم رو پخش کردن. همین سرود ورزشکاران دلاوران نمیدونم نام آوران چیچی ام که اصلا هیچ اشاره ای به ایران نمیکنه هم حتی نذاشتن. خب خیالی نیست. بازم دم این دونفر گرم....
-
المپیک
چهارشنبه 4 شهریورماه سال 1383 18:41
به نظز من قضیه اینطوریه: هر ورزشکاری که تو المپیک مدال می گیره باعث این میشه که مردم اون کشور احساس غرور کنن. یعنی به عبارت فنی تر موفقیت های بین المللی باعث بالا رفتن غرور ملی میشه. حالا من اگه بخوام بزنم تو سر یه ملتی ترجیح میدم اون ملت اصلا یه اپسیلون هم غرور ملی نداشته باشه. چون اگه داشته باشه ممکنه بهش بر بخوره و...
-
داستان کوتاه: وقتی فکر میکنیم ایران هم امروز از چین می بازد
پنجشنبه 22 مردادماه سال 1383 15:15
زنم از بوی صابون نخل طلای داروگر خوشش نمی آید و معتقد است وقتی حمام می کنی خود حمام و به دنبال آن کل خانه بوی حمام عمومی می گیرد.وقتی از او می پرسم مگر تو تو حمام عمومی هم رفته ای می گوید نه! این موضوع به دو جهت مرا عصبانی می کند. یکی به این دلیل که من دقیقا به همین علت که خانه بوی حمام های عمومی میگیرد از صابون نخل...
-
روزی هزار بار...!
شنبه 10 مردادماه سال 1383 16:24
باز هم از اتفاقات روزمره و باز هم در تاکسی ولی یک طور دیگر: لباس پوشیدنش به بیست و پنج ساله ها می خورد اما فرورفتگی موهایش روی شقیقه ها و چین های دور چشمش لا اقل از آن زاویه ای که من می دیدم سی و پنج ساله نشانش میداد. دختر کوچکی که روی پاهایش نشسته بود و از پنجره محو تماشای بیرون بود پرسید: - بابا داری منو کجا میبری؟...
-
عاقبت ولگردی در روز عزیز
یکشنبه 4 مردادماه سال 1383 16:58
روز چهارشنبه یه اتفاقی افتاد که اگه مطلب زن آبی رو نخونده بودم شاید لابه لای بقیه اتفاقات نیمه جالب زندگی گم می شد یا فوقش برای یکی دو نفر از بر و بچ تعریف می کردم و یه لبخندکی میزدیم. ولی حالا که اینطور شد( چطور شد؟!) اینجا می نویسم شمام بدونید. چهارشنبه که میدونید تعطیل بود. یعنی وفات حضرت فاطمه بود. تا لنگ ظهر خواب...
-
داستان کوتاه- عروسک
شنبه 27 تیرماه سال 1383 18:30
نظیر دستمال کاغذی های مچاله شده را یکی یکی توی حلق زن فرو می کرد. با همان دستانی که تا چند قیقه قبل با حرارت بدن او را نوازش می کرد و با همان دستمالهایی که میان سینه های اورا پاک کرده بود. یک تراول پنجاه هزار تومانی روی زمین افتاده بود و نگاه زن از روی آن می چرخید از روی چشمان نظیر ملتمسانه رد می شد و می افتاد روی کیف...