چند روز پیش صبح تو پاسداران یه مینی بوس و یه پراید مالیده بودن به هم. من هم یه جوری گیر افتادم پشت اینا و یه چند دقیقه ای معطل شدم.
ملت پشت هم بوق میزدن و بعضیام وقتی راهشون باز می شد و داشتن در می رفتن یه تیکه ای چیزی می پروندن. بعضیا راجع به این که کی مقصره اظهار نظر می کردن و تقریبا همه علما معتقد بودن که مینی بوس مقصره. بیشتریام اعتراض میکردن که چرا راه رو بند آوردین و بزنین کنار و از این حرفا.
راننده مینی بوس یه آدمی بود قد بلند و لاغر. یه سیبیل خاکستری مایل به زرد نسبتا کلفت داشت و یه سیگار گوشه لبش بود. در کل خیلی تر و تمیز به نظر نمیرسید. تکیه داده بود به سپر ماشینش و منتظر بود که افسر بیاد.
هر کی که رد میشد و یه چیزی می گفت قشنگ معلوم بود شاکی می شد. منتها هیچ چی نمی گفت و هی به سیگارش پک میزد.
بغل دست من یه سمند بود که توش دو تا مرد حدودا چهل و پنج ساله نشسته بودن. کولر رو زده بودن و دود سیگارشونو از درز لای پنجره که باز بود میدادن بیرون. همچی بگی نگی هم یه نمه خوشتیپ هم بودن هم یه نمه هیکلی. موهای جو گندمی صاف و سوف و سبیلهای مرتب.
سمنده که رسید بغل مینی بوسه شیشه رو یه خورده داد پایین و با لحنی که به تیپش نمی خورد گفت:
- دایی! بکش کنار ملت رد شن دیگه! معلومه مقصری.
مینی بوسیه باز جواب نداد و یه طرف دیگه رو نگاه کرد.
راننده سمند یه خورده بلند تر گفت:
- با شماما! می گم بکش کنار راه رو بند آوردی.
مینی بوسیه یهو یه تکونی خورد سیگارشو انداخت و اومد جلو تر. سمندیه هم سریع ترمز دستیشو کشید و شیشه اشو کامل داد پایین.
مینی بوسیه یه نگاه به این دوتا کرد و با یه صدای کلفت و خش دار گفت:
- تا حالا با زن تصادف کردی؟
- چی؟
- میگم تا حالا بازن تصادف کردی؟ نکردی دیگه؟
مردهای تو سمند هم دوتایی یهو زدن زیر خنده و یکیشون به مینی بوسیه گفت:
- طرفت زنه؟ پس با هم کنار بیاین دیگه! و دوباره خندید.
مینی بوسیه هم یه لبخند کوچولو از زیر سبیلاش زد.
راه سمند باز شد و راننده اش داد زد:
حاجی برو ماچش کن از دلش درآر . خنده کنان گاز داد و رفت.
مینی بوسیه ام یه لبخند دیگه زد و به طرف راننده پراید که در درو نیمه باز گذاشته بود و رو صندلی ماشینش نشسته بود رفت و گفت:
- چی شد آبجی شوهرت نیومد؟بیا خسارت مارو بده شر رو بکن دیگه!
خانمه از ماشین پیاده شد. صورتش گل انداخته بود و موبایلش دستش بود.با عصبانیت گفت: به شوهرم زنگ نزدم. دارم پلیس رو میگیرم...
که متاسفانه راه من هم باز شد و در عرض کسری از ثانیه اینقدر پشت سرم بوق زدند که نتونستم بقیه مکالمه رو بشنوم و راه افتادم.
من برای اینکه قضاوت مستقیم نکنم فقط سه تا سوال می پرسم شما به خودتون جواب بدید:
۱-به نظر شما اگه راننده مینی بوس حس میکرد زورش به دوتا سمندیا میرسه هیچ وقت این دیالوگ بین این آقایون پیش میومد.
۲-همسر یا دختر راننده مینی بوس برای اینکه گواهینامه رانندگی بگیره چقدر باید زحمت بکشه تا پدرشو راضی کنه؟
۳- به نظر شما همسر راننده سمند چه شکلیه؟ چادر سرش میکنه یا موهای زردشو شینیون میکنه و با سمند آقاشون میره کلاس بدنسازی؟
ای والله بابک شدی یه مرد واقعبین
دوست من . بسیاری از تصادفات متاسفانه در کشور ما انیجوریه دیگه . مراعات نمی کنن و به حق خودشان هم راضی نیستند . هنور در رانندگی فرهنگ داشی حاکم است واعصاب ها جواب نمی دهد
هر ۳ مورد مذکور!
1 be nazare man bale..2 dokhtar va ya khanoome in agha aslan be zehneshoon khtoor nemikoneke in karam mitoonan bokonan..3ye dadame mamooiy ke lazem basshe to saresham mizanan!
سلام
می خواستم تشکر کنم که حتی این زحمت را به خودتون ندادین که یه آف بذارین بگین نمی تونم .
اشتباه هم ننوشتم. برای آقای بابک نویسنده آماتور دارم می نویسم.
بابک جان . فقط اومدم بگم یه وقت نگران نشی ، من حالم خوبه ! می دونم که دلت برام تنگ شده ولی خب می دونی که معروف جماعت سرشون شلوغه ! خلاصه ببخشید . می بینمت . با سلام ...
سلام بابک جان. سوالات منو یاد یه استادی تو دانشگاه انداخت که همیشه اخر مبحث یه سری سوالات رو واسه تحقیق مطرح میکرد و به عنوان راهنمایی هم جواب سوالها رو کامل میداد... تهنا چیزی که میخواست این بود که ما بخاطر کشف علت وجود اون سوال و اون پاسخ که تو قالب راهنمایی حل اون سوال بود به درک و شعور بالاتری تو اون زمینه دست پیدا کنیم... حالا با خوندن متن تو و سوالات به ارزش کار اون استاد و کار زیبای تو بیشتر پی بردم. ممنونم ازت.
سوال۴:
آیا لزوما بین شعور و فرهنگ کسی که پشت سمند میشینه و کسی که پشت مینی بوس میشینه تفاوتی هست؟
۱- تو دغدغه داری؟ ۲- من فمنیست هستم. اما نه از نوع اینها.
خیلی عالیه ... فقط وقتی نویسنده باشی این جوری خیالت پرواز می کنه تا کجاها
چه نگاه ریز بینی داری !
۱- به نظر من نه! اگه حس میکرد زورش میرسه به کل دیالوگی رد و بدل نمیشد . بالطبع سمند هم اگر میدید زورش نمیرسه اصلاً شیشه را نمیداد پایین.
۲-تا آخر عمرشون
۳- نظری ندارم.
و فلسفه از اولین چرا شروع می شود ....
as harfet tou weblog-e-saye koli khandidam ( dar morede medal-e-Reza zade!)weblogeto dige moratab mikhounam!hamishe shad bashi be hagh-e-5tan
ببخشید که این کامنت رو برای همه می زنم.
خوب بلاگ منم به آخرش رسید . از این بابت هم شرمنده که میومدیم و کامنت میذاشتین اما من این چرت و پرتارم برای کسایی نوشتم که بلاگشونو میخونم .
خوب مام رفتیم دیگه.
زت زیاد.
بابک جون ایول انتخاب اسم!
سلام دوست عزیز... داستانهاتُ خوندم،خیلی جالب بود، نوع نگاه و پارادوکسهایی که وجود داره خیلی روان و ساده بیان شده .....و اما در مقابل سوالهای شما در ذهن من سوالهای تازهتری مطرح شد....شاد و پر توان باشید.
به نظرت بابک گواهینامه داره؟
namnam.blogdrive
جهت رو کم کنی.........
ممنون بابک جان. خدمت می رسیم.
بلاخره این صفحه باز شد و حالا می تونم سلام کنم.
اسمش خیلی خوب بود.خودش هم خوب بود.شروع خوب،جمع بندی خوب،داستان نبود البته:) و یک سوال شخصی:غیرت یعنی چی؟