مشارکت حداکثری برای مطالبات حداقلی

زمان دقیقش را اگر بخواهم بگویم میشود چهارشنبه عصر. حول و حوش ساعت ۶.
همان وقت که هنوز سر هر چهار راه انبوهی از برچسب های هاشمی
۲۰۰۵ را چه میخواستی و چه نمیخواستی میریختند توی ماشینت، همان وقت که هنوز اظهار نظر ها از موضع قدرت بود و بیشتر سعی در به رخ کشیدن شم پیش بینی افراد داشت( نه مثل امروز که موضع ضعف دارد و به التماس شبیه تر است تا دعوت به شرکت)، همان روزها که من بین رای دادن به معین و چیزی که نمیدانم روی چه حسابی اسمش شده بود تحریم، مردد بودم.
از همان بعد از ظهر کذایی شروع شد هجوم دوباره این غم غریب و در عین حال آشنایی که این چند روزه مثل تب راجعه میرود و می آید. 
غمی که مال نفرت است. نفرت از وارد شدن به بازی ای که دو سر باخت است.  مال حس ضعیف بودن، مال ترس است از مقابله با کسی که زورش از تو بیشتر است، میخواهد در عشق باشد یا در سیاست .

خیلی هامان فهمیده بودیم داریم وارد این بازی می شویم. ته دل خیلی هامان این نگرانی وجود داشت که اینها نمی گذارند در این بازی برنده شویم.
شاید برای همین هم بود که حتی همین ده بیست تا وبلاگی که دور و برم هست و شناخته و نشناخته میخوانمشان هم، با همه نزدیکی فکری که دارند نتوانستند به توافق برسند. همین ها که امروز اینجا و آنجا به هم می توپند و از رفاقتشان برای فریاد کشیدن هزینه میکنند. همین ها که  اگر قرار باشد آدمهای دنیا را به خاطر حس های مشترکشان به مجموعه های هزار تایی تقسیم کنیم بیشترشان در یک مجموعه قرار میگیرند.

وقتی کسی دستانت را با طناب فقر روحی و جسمی می بندد و تفنگ تهدیدش را روی شقیقه حقوق اولیه انسان بودنت میگذارد و بعد مجبورت میکند با مهره امید یا طمع برای یک لحظه زندگی بهتر بازی کنی چاره ای نداری جز اینکه برای همین حداقل وارد میدان شوی با اینکه میدانی می بازی.
من هم به معین رای دادم. معلوم است که اگر دستم باز بود حرکت بهتری میکردم. آنها که رای ندادند هم اگز دستشان باز بود حرکت بهتری میکردند. و همینطور  آنها که به هاشمی و کروبی و و بقیه هم رای دادند. 
ولی موضوع این است که این بار بدجوری باختیم. هزار به هیچ!
در جریان مشروطه هم باختیم.
۲۸ مرداد هم باختیم. ۲۲ بهمن هم. ۲خرداد هم. اما لااقل آن روزها هزار به ۲ و هزار به ۱ باختیم.    

     ما بد جوری باختیم چون یادمان رفت قرار نیست ببریم. 

و اما امروز بیشتر از مرحله اول، از ورود به این بازی متنفرم. میگوییم بین دزد و قاتل باید دزد را انتخاب کرد. اما من از این شوخی گریه ام میگیرد چون هم دزد قاتل است و هم قاتل دزد. وقتی فکر میکنم مجبورم فقط برای اینکه نفس بکشم به کسی رای بدهم که نه به قولهایش،  نه به گریه فیلم تبلیغاتی اش، و نه حتی به تواناییش اعتماد ندارم و فکر میکنم این رای امضای تایید من زیر هر آنچه که قرار است در چهار سال آینده در کشورم اتفاق بیافتد، همه اعدامها، سنگسار ها، امام امام گفتن ها، تجاوزها، دزدی ها و ... است به خودم، به ترسم و به ضعفم لعنت می فرستم.
ولی این بار هم چاره ای ندارم جز اینکه بازی کنم حتی اگر مرد ریشوی پشت صندوق بهم لبخند بزند.  برای اینکه هنوز هم ناامیدی در مرام و مسلک من کفر است، برای اینکه روبسپیر! سرمان را نبرد زیر گیوتین، برای اینکه معتقدم جنگ تمام شده و جای شهدا
پیش خداست نه در میادین، برای اینکه قهرمان نیستم و ترس و ضعفم را قبول دارم، برای اینکه دلم به چاپ مجموعه غروب سه شنبه ها خوش است، برای وبلاگم، برای بلوز آستین کوتاه سورمه ای نارنجی ام و برای همان یکی دو امتیاز برای کشورم ناچارم به هاشمی رای بدهم.  

با غمم هم یک کاری میکنم. شاید ریختمش توی گیلاس مشروب و مثل آل پاچینو پرتش کردم که بخورد به دیوار و خرد شود با ریختمش توی سیگار و مثل همفری بوگارد با دو پک غلیظ فوتش کردم توی هوا!

 

نظرات 16 + ارسال نظر
مریم گلی سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:29 ب.ظ http://maryamgoli.blogspot.com

هر کاری برای غمت کردی بگو. اگر یک راه زنانه تر هم به ذهنت رسید بگو شاید من هم همان کار را کردم.

تو یه دونه از این تستهای اینترنتی !! من فهمیدم ۵۴٪ مرد و ۴۶٪ زن هستم. آنیما بود آنیموس بود چی بود؟ در هر حال اگه جواب نمیده میتونی یه خورده واسه زیدت ناز کنی. مثلا بهش بگی من مطمئن نیستم دوستی ما کار درستی باشه. بعد هم یه قرار تو کافی شاپ و یادت میره همه چی!!!

سایه سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:07 ب.ظ http://saye.nevesht.net

بابک، این نوشته واقعا درد داشت. جا ندارم اینجا برای گریه کردن، حیف!

حالا خوبه تو اینجا جا نداری من چی بگم که هیچ جا جا ندارم. از لینک هم مرسی.

علیرضا سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:36 ب.ظ http://lbahram.blogspot.com

((حاج غدیر..حاج غدیر..فلان چیز رو بگیر!)) :)
گفتم شاید در کاهش موضعی درد جانکاهت تاثیر داشته باشه!..غصه باشه واسه شنبه...می گم ببینیمتون هم خیلی ضرر نداره ها!

کامنت که نداری قربان. یادته این ترانه ! حاج قدیر هم سر انتخاب خاتمی ساخته بودیم. زندگی سیاسی به سبک خودمون.اونم هر چهارسال یه بار.

نسترن سه‌شنبه 31 خرداد‌ماه سال 1384 ساعت 05:10 ب.ظ http://chaykhaneh.persianblog.com

بابک اینقدر از خشم سرشارم که نمیتونم گریه کنم و ناراحت باشم فقط فکر میکنم باید جنبید تا دیرتر نشده. ولی چه خوب گفای درد دل ما رو.

تا اومدیم بجنبیم جنبوندنمون دکتر!

امین چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 01:32 ب.ظ http://aminhimself.blogspot.com/

سلام بابک
کاش لااقل کسی رای نداده بود.
میگم به نظر تو رفسنجانی وبا حتی معیین چی می خواد یا می خواست بده که تو و دیگرانی که بهش رای دادین یا می خواین بدین رفتین به درصد آدمهای کم فهم جامعه اضافه کردین(ببخشین قصد توهین ندارم)
ما خودمون یه بار مره این جور انتخابهای بین بد و بدتر رو چشیده بودیم و متاسفانه بدتر رو انتخاب کردیم.حالا بازم د
دوباره...

دلم کپک زده آه
که سطری بنویسم از تنگی ی دل






مبارک باشه وبلاگ امین خان! اضافه شدن من به درصد آدمای کم فهم جامعه هیچچی رو عوض نمیکنه. درست مثل جمع کردن عدد با بی نهایت!

کوزه چهارشنبه 1 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 07:13 ب.ظ http://koozeh.org

:(

:((. بی خیال لاشاته می کانتاره رو بذار با صدای زیاد!

مهدی پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 10:05 ق.ظ http://u2.persianblog.com

این تیکه ی ناامیدی در مرام و مسلک و اینا خیلی خوب بود. خوبه که امیدتو از دست نمی دی.

تیکه چیه استیو؟! با چیزای مقدس چیز نکن دیگه. البته یه خورده اشم به ضرورت داستان بود وگرنه پاش بیافته واسه ات چت میکنم خفن!

شهرام بشرا جمعه 3 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 01:32 ق.ظ http://www.gilmakh.com

سلام ... برای کارگاه داستان ما هم کار بدهید ... بدرود ...

من که تو جلسه کارم پاک کردن تخته سیاه و توالته و همینطور مسئول امور تشویق جوانان هستم. برای کارهای جدی با سایت تماس بگیرید!

محمدرضا (ممزی) جمعه 3 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 09:22 ق.ظ

مرسی از نوشتت که قشنگ و واقعی بود و مرسی از شعور سیاسیت که اسیر این بچه بازی احمقانه ی تحریم نشدی. اگر همه ی این وری ها دم به این تله ی تحریم داده بودند دیگه کار به مرحله ی دوم نمی کشید و حضرت احمدی نژاد رییس جمهور بود!

چاکرتیم دایی! چه هندونه ای گذاشتی زیر اونجای ما:))

لیمویی جمعه 3 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 04:53 ب.ظ http://pacific.clogsky.com

یعنی آینده کشورت فقط به اندازه پوشیدن یه آستین کوتاه سورمه ای نارنجی برات اهمیت داره؟!یعنی مردم ما تا این اندازه سطحی فکر میکنن.....؟! (جسارت نباشه...).....تو مطکئنی با اومدن احمدی نژاد حق پوشیدن اون لباستو از دست میدی یا توام گوشتو چشتو عقلتو سپردی دست یه سری شایعات؟

نه. مطمئن نیستم نتونم آستین کوتاه بپوشم. ولی برای اینکه بفهمم آینده کشور میتونه برای شما چقدر مهم باشه وبلاگتو خوندم. ازاون جهت که واسه شما مهمه جای نگرانی نیست. فیلم هندی کماکان در دسترس خواهد بود!! بعدشم ما اینیم. همینقدر کوچیک که می بینی.

آوات شنبه 4 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 10:30 ق.ظ http://www.awathiva.persianblog.com/

فاتحه بخوانیم

برای چی؟ یا کی؟

نسیم شنبه 4 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 12:55 ب.ظ http://www.abandokht.com

حالا دیگر اتفاقی که نباید افتاد... راستی مردم از احمدی نژاد چه می خواهدن ؟ چرا مثل منجی نگاهش می کنن ؟ چرا دیگر این مردم را ذره ای هم حتی نمی فهمم ... متهمشان نمی کنم اما عجیب میانمان فاصله افتاده است....

شایدم بد نباشه نسیم جان. بالاخره مردم هم آدمن. اگه اونا ما رو نمیبینن خیالی نیست ما مجبوریم اونا رو ببینیم. ببخشید خودمو قاطی شما کردم!!!

طناز یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 09:40 ق.ظ http://www.tannazhash.persianblog.com

خیلی نوشته ات به احساس من نزدیک بود . انگارخود من این مطلب رو نوشتم . نمی دونم بین اسمون و زمین موندم . تمام دیروز رو گریه کردم نمی دونم ازدرد یا از شدت بهت و ناباوری .هیچ چیزی هم نیست که بتونم باهاش خودم و آروم کنم . نمیدونستم این همه ضعیفم
موفق باشید

حالا خیلی هم ناراحت نباش. تا ضعف هامونو نپذیریم نمیتونیم به قدرت واقعیمون ایمان داشته باشیم! شما هم موفق باشید.

محمدرضا (ممزی) دوشنبه 6 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 05:15 ق.ظ

تسلیت به عموم مردم ایران!!!

منو قاطی مردم نکن ممزی جون. من بچه نارمکم!!

نیکی سه‌شنبه 7 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 09:46 ق.ظ http://nikravan.blogspot.com/

خواستم بگم ما خیلی وقته باختیم یادتون رفته؟
به من سر بزنین خوشحال میشم

داشت یادم میرفت. ولی دوباره یادم افتاد! سر زدم!

م شنبه 11 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 04:22 ق.ظ

ولی من دلم حال اومد که رفسنجانی دزد حیله گر کثافت رای نیاورد... دوست عزیز؛ شان رییس جمهور منتخب و عزیز ما دکتر احمدی نژاد خیلی بیشتر از این هست که بخواد به آستین کوتاه و اینترنت و این چیزها گیر بده... اینها هیچ اشکالی نداره... آزادی حق هر فردی هست... مطمئن باش اون چیزهایی که نگرانش هستی هیچ تعرضی بهش نمیشه و اون چیزهایی که براش ناراحتی ازت هیچوقت گرفته نمیشه... اینها همش تبلیغات رفسنجانی آخوند خبیث کثافت بود که چهره یک فردی رو که به دردهای واقعی مردم یعنی معیشت و... فکر میکنه رو پیش شما خراب کنه. احمدی نژاد درسته که اصلا طرفدار دوست دختر/پسر بازی نیست ولی هرگز کسی رو بخاطر اینکار در حکومتش از هیچ حقی محروم نمیکنه. خیالت راحت باشه و نگران هیچ چیزی نباش. یک رییس جمهور دکترا بهتره یا یک رییس جمهور آخوند بیسواد عمامه به سر دزد کثیف؟؟؟ حمایت شما از دولت عدالت احمدی نژاد باور کن باعث خوشحالی و کار بیشتر برای همه مردم میشه و مطمئن باش که آزادی پیرهن آستین کوتاه سرمه‌ای نارنجی ات رو هر وقت خواستی بپوشی و با دوست دخترت هم هرجایی خواستی بری و هیچ کس متعرضت نمیشه. اینها همش تبلیغات رفسنجانی کثافت عمامع به سر هست تا با تحمیق افراد جامعه دوباره بتونه بر مسند و کوس قدرت یکه تازی کنه و بر غارت مردم و جامعه بتازه.
مرگ بر رفسنجانی غارتگر
درود بر هر کسی که به فکر آسایش و رفاه مردم و عدالت و مبارزه با تبعیضها هست.
خدا نگهدارت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد