دوست داشتین چیکاره بودین؟



قبل از اینکه برم مدرسه یعنی وقتیکه ۵-۶ سالم بود خودم اصلا نمیدونستم میخوام چیکاره بشم. ولی از بس مامانمینا به هرکی که ازم می پرسید میخوای چیکاره بشی به جای من جواب داده بودن دکتر، منم فکر میکردم میخوام دکتر بشم. البته از اون دوره به غیر از دوچرخه مهدی که سبد داشت و مال من نداشت و سگ سیاه همسایه مون که یه بار دنبالم کرده بود و چند تا تک تصویر چیز زیادی تو ذهنم نیست.
مدرسه که رفتم چون از هواپیما خوشم میومد دلم میخواست خلبان بشم. حالا چرا از هواپیما خوشم میومد درست نمیدونم. اما فکر کنم به خاطر این که برادرم عاشق هواپیما بود و چند تا ماکت هواپیما ساخته بود و آویزون کرده بود تو خونه. یه کتاب خارجی ام داشت که عکس هواپیما ها رو انداخته بود و کنارش اسمشونو درشت نوشته بود. منم اسم هواپیما ها رو یاد گرفته بودم. مثلا میدونستم اف ۱۴ دو تا بال کوچیک رو دمش داره. فقط مشکلی که داشتم این بود مامانم دوست داشت من خلبان هواپیمای مسافری بشم و خودم هواپیمای جنگی رو ترجیح میدادم.
بعدش یه مدت می خواستم مخترع بشم. احتمالا چون به هرچی فکر میکردم قبلا اختراع شده بود تصمیم داشتم مغز مصنوعی اختراع کنم. مامانم زیاد چیزی نمیگفت ولی بابام بهم می خندید و اسمم رو گذاشته بود خیال پر!
همینجور تو دوره های مختلف هی شغل عوض می کردم. یه دوره هم که دوست داشتم مهندس بشم شانسی خورد به کنکور و ما اینی شدیم که الان هستیم. هرچند حالا تازه فهمیدم مهندسی اصلا شغل نیست. مثلا مهندس میتونه مدیر عامل، دلال، بساز بفروش و یا دزد باشه.
حالا اینارو واسه چی میگم؟
واسه این که چند وقته صبح که میخوام بیام سر کار همه اش فکر میکنم این شغل اونی که من دوست دارم نیست.  به هر کاری هم که فکر میکنم یه گیری داره. به دکتری و خلبانی و اینا که اصلا فکر هم نمیکنم. ولی مثلا فوتبالیست شدن یا عطاری که یه وقتی دوست داشتم هم دیگه جذابیتی نداره. هنر پیشه شدن و بقیه کارهایی رو هم که باعث شهرت میشه دوست ندارم. چون حداقلش اینه که دیگه نمیتونم تو میدون ونک یه گوشه وایسم و مردم رو نگاه کنم. 
نویسندگی هم تنها بدیش اینه که اینم شغل نیست. یعنی پول ازش در نمیاد.
خلاصه آخرش همه فکر هامو که کردم دیدم از یه کاری خوشم میاد.
اونم رقاصیه!
اینا رو دیدین تو کلیپ ها و کنسرت ها می رقصن؟ مثلا اونایی که با بریتنی اسپرز یا با این سیاه پوستا گروهی میرقصن. واقعا به نظرم کار محشریه.
از همه جهاتی ام که برای من مهمه خوب جواب میده. نه صبح زود باید پاشی.نه یکنواخته. نه سرمایه میخواد که من ندارم و نه خیلی چیزای دیگه.
حالا اگه فرض کنیم مامان من چون خودش نتونسته دکتر یا خلبان هواپیمای مسافری بشه دوست داشته پسرش به جاش دکتر یا خلبان بشه و هی سعی کرده اینو تو مخ من کنه و فرض بعدی این باشه که منم بالاخره مثل مامان بابام آدمم و دل دارم و دوست دارم خوشبختی بچه هامو ببینم و این حرفا ، در نتیجه احتمالا منم باید سعی کنم بچه ام رقاص بشه دیگه.
جون فاطی خودم خنده ام گرفت. واسه این که یاد اون جریان میرداماد و پسرش افتادم. که پسره به میرداماد میگه: پدر من میخوام وقتی بزرگ شدم مثل شما بشم. بعد میرداماد میگه: پسر جان! من میخواستم امام صادق بشم، این شدم. تو که میخوای مثل من بشی گوزم نمیشی!
حالا تصور کنید بچه من چی از آب در میاد. ولی من پیشنهاد می کنم به جای این، یه لحظه تصور کنید شغلتون رقاصیه!

 خدا وکیلی حال نمیده؟! 
نظرات 18 + ارسال نظر
کوزه دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 07:31 ب.ظ http://koozeh.org

از اون اول که شروع کردم به خوندن فکر کردم اون ایده مغز مصنوعی ات چه باحال بوده ولی بعد رسیدم پایین. این رقاصی ات محشره!!! آدرس بده خودم میام هم به خودت و هم به پسرت شتیلی میدم!!!!

سارا دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 10:50 ب.ظ http://cottage.persianblog.com

هه هه ....کلی جالب بود ..اما من دوست داشتم معمارشم ..هنوزم دوست دارم

ماهزداه دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 11:22 ب.ظ http://kalogary.persianblog.com/

هر وقت این پنجره باز می شه ( که به ندرت پیش میاد) زودی سرک می کشم که بگم سلام وخسته نباشید. رگه های طنز خیلی تو ی کارهایت زیاد شده. خیر ه

داوود-فریبا دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 11:27 ب.ظ http://hermaphrodite.persianblog.com

نویسنده ی آماتور سلام! ....اول از لطف زیادت بابت اون پیام ممنون.....دوم زیاد هم آماتور نیستی.....ولی پیشنهاد می کنم کارهای سیلور استاین را هم بخونی.....باز هم به این دوجنسی تنها سری بزن......و در خاتمه این را هم بابت شوخی نثار تو:((نویسنده ی آماتور......تو رو دیدم رو موتور!))

امیرحسین سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 01:06 ق.ظ http://amireghlimi.blogsky.com

پایتم....ما یه جمیله داریم تو آشناها خوب میرقصه..معرفیش کنم بابک؟

مهدی سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 01:15 ق.ظ http://u2.persianblog.com

سلام بابک. خوبی آقا؟ ممنونم از این کامنتت توی جا داستانی... خب اینو اگه آدم دیگه ای می گفت، شاید زیاد برام مهم نبود، ولی شما... دستت درد نکنه... این جریان رقاصه های بریتنی هم... موافقم، اصلن از قیافه هاشون معلومه که اوضاعشون رو براهه، از قیافه همین رقاصا...

زن آبی سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 03:00 ق.ظ http://zaneabi.blogspot.com

قند سیری دو عباسی ..شکر سیری چهار عباسی آدم مفلس رو چو من وا می داره به رقاصی

hamed سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 11:58 ق.ظ http://varteh.persianblog.com

بانو سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 05:34 ب.ظ

رقاصی؟به نظر بدک نمیاد! رقص من مثل ورحه وورحه قورباغه تو آب حوض!

رامین سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 08:44 ب.ظ http://www.bia2pol.tk

سلام برای کسب درآمد بالا از اینترنت حتما به سایت ما سر بزنید www.bia2pol.tk

مائده جمعه 17 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 08:52 ق.ظ http://rima-34.persianblog.com

چشمم روشن . دیگه چی ؟؟؟ / می دونستی از نوشته هایی که درباره ی گذشته می نویسی خیلی خوشم میاد ... آخه تصور یه بابک کوچولو با یه عالمه افکار و آرزوهای جالب ، واقعآ هیجان انگیزه !
راستی بابا امروز میاد !!!

داوود-فریبا(دوجنسی) جمعه 17 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 12:45 ب.ظ http://hermaphrodite.persianblog.com

سلام....آمدیم تشریف نداشتید.....کجا سیر می کنی عزیز!......در مرام ما خبر گیری از آشنا طولانی نمی شود......به امید.

سورا شنبه 18 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 01:41 ق.ظ

درود / چند بار وبلاگتان را باز کردم نشد و بلاخره الان شد خوب دورادور بودن بده اما بودن مهمتره/ راستی بدم نیستا ادم بدنش همیشه نرمه و امادگی داره اما من همیشه دوست داشتم نقاش بشم بعد منجم بعد فیلسوف بعد نویسنده بعد فیزیک دان و معمار و مسیقیدان و منتقد و بهتر از همه جهانگرد / اما خوب حالا می دونم واقعا موسیقدان نمی شم اما هنوز نمی دونم شاید بقیه شدم خدا را چی دیدی!!!!!

هما شنبه 18 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 03:35 ب.ظ

وبلاگ جالبی دارین .

یه کله پوک یکشنبه 19 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 09:39 ق.ظ

بابک صب شده ، پاشو ! با سلام ...

مریم دوشنبه 20 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 12:32 ق.ظ http://zolalparast.persianblog.com

سلام .یادداشتتان طولانی بود من هم اف لاین انرا می خوانم اما باز هم به این جا خواهم امد .

شاهزاده ی سرطانی دوشنبه 20 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 10:16 ق.ظ http://mahoordad.persianblog.com

جالبیه قضیه میدونی چیه بابک جان من هنوزم نمیدونم چکار میخوام بشم و قبلن هم یعنی وقتی بچه بودم هم بهش فکر نمی کردم و تازه حالا هخ بهش فکر نمی کنم . فکر کنم فقط نفس می کشم . زمانی می رقصیدم خیلی حال می کردم ولی حالا بهم میگن مثل فرفورژه می رقصی !!!! دلگیر نمی شم ولی خیلی خنده ام میگیره . پس راست میگن . بدم نمیاد مارمولک شناس بشم . تازگیا یه جنمی از خودم نشون دادم .

آوات دوشنبه 20 مهر‌ماه سال 1383 ساعت 03:36 ب.ظ http://awathiva.persianblog.com

ولی به نظر نمی آد خوب رقص بلد باشی تا درآمد داشته باشه ها :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد