عاقبت ولگردی در روز عزیز

روز چهارشنبه یه اتفاقی افتاد که اگه مطلب زن آبی رو نخونده بودم شاید لابه لای بقیه اتفاقات نیمه جالب زندگی گم می شد یا فوقش برای یکی دو نفر از بر و بچ تعریف می کردم و یه لبخندکی میزدیم. ولی حالا که اینطور شد( چطور شد؟!) اینجا می نویسم شمام بدونید.
چهارشنبه که میدونید تعطیل بود. یعنی وفات حضرت فاطمه بود. تا لنگ ظهر خواب و بعد هم نهار و یه خورده مارکز و یه چرت خواب دیگه. تلویزیون هم یه تریپ نوحه محمود کریمی گذاشت که من به واسطه رگ جوادم تماشا کردم. همون که میگه: عشق یعنی ... نمیدونم چی چی.
بعد از ظهر سروناز رفت خونه عمه اش . به مناسبت سالگرد وفات حضرت فاطمه مراسم گرفته بودن. یادم نیست اسمش چی بود ولی ختم انعام و مولودی نبود. یه چیزی دیگه گفت که یادم نیست.
آقا ساعت هفت که شد یک چت خفنی کردم که دیگه نتونستم دوام بیارم. کتونی رو ور کشیدم و زدم بیرون ولگردی. کافه هم که تعطیل بود. یه سر ونک زدم و سر جای همیشگی دو تا بهمن کوچیک دود کردم. دیدم راه نداره. یه تاکسی و  ویژی پارک ملت. یه دوری هم اونجا زدم و خلاصه رسیدم سر میرداماد که سوار تاکسی شم. تا اینجا همه اش مقدمه چینی بود. اصل داستان از اینجا شروع شد:
یه خورده جلوتر یه ماشینه داد میزد شریعتی دو نفر. صندلی عقب دو نفر نشسته بودن. یه جوری هم چسبیده بودن به هم انگار زن و شوهری چیزی باشن.
مام در عقبو باز کردیم و نشستیم. بوی عطر ملایمی هم تو ماشین می اومد.پسره که بغل من بود یه تکون کوچولو به خودش داد و یه خورده جا باز کرد. در حال نشستن دیدم یه گل سرخ رو پاهاشه. گفتم تریپ زید بازی و این حرفا و یاعلی دیگه و گوشهامو تیز کردم شاید سوژه ای ، تیکه ای چیزی یاد بگیرم. تا اینجا حتی صورت پسره رو هم ندیده بودم. فقط از پاچه شلوارش که بالا زده بود فهمیدم باید مثلا هفده هجده ساله باشه.
ماشین که راه افتاد پسره با یه صدای یه خورده کش دار به زیدش گفت: عزیزم شرمنده کردی دستت درد نکنه برام گل آوردی.
طرف هم با یه صدای خیلی کش دار ولی پسرانه جواب داد: قربونت برم. قابلی نداره. برگ سبزی است تحفه درویش!
آقا ما رو میگی کوپ کرده بودم. زنهای صدا کلفت دیده بودم ولی این دیگه نوبر بود.
به بهانه خاروندن پشت گردنم سرمو یه نمه برگردوندم دیدم دو تا شون پسرن!
حالا تریپ نشستن چی بود؟ این که دو تایی دستهای همدیگه رو گرفته بودن. این دست اونو گذاشته بود رو پاش اونم دست اینو. همینجورم همدیگه رو ناز می کردن.
همه سلولهای بدنم بسیج شده بودن که هر جوری هست قیافه های اینا رو ببینم. همینجور دائم هم با هم حرف میدن و نخودی میخندیدن.
اون که بغل من نشسته بود انگار یه سری عکس از تو کیفش در آورد و داد به اون یکی. پنجره باز بود و سر و صدا زیاد. اون یکی عکس رو نگاه کرد و یه چیزی گفت که من اینو شنیدم: اینم گیه؟(این هم گی GAY هست؟)
دیگه نتونستم طاقت بیارم. یه دونه از این بنز کروکا که ازدوبی اومدن از اون طرف خیابون رد شد و من هم به هوای این که بنزه رو ببینم سرمو قشنگ برگردوندم و زل زدم تو صورت آقایون یا خانوما یا هرچی. پسره هم یه نگاهی تو مایه: واااه بی ادب، به من کرد و به اون یکی جواب داد: پارسال گرفتم. من فهمیدم اشتباه شنیدم و طرف پرسیده بوده :این مال کیه؟( مال چه وقتیه؟)!
ولی ماشالله هر دو تاشون زیر ابروشونو قشنگ تر و تمیز کرده بودن و هر کدوم هم یه ریش کوچولو رو چونه اشون داشتن.
من از اینکه مثلا همه اینا ساخته و پرداخته ذهن بیمارم باشه و اصلا هیچ جریان غیر عادی وجود نداشته باشه خنده ام گرفته بود و داشتم به عنوان یه موضوع جالب فکر میکردم کدوم به کدومه!
یعنی مثلا اینوری مرده یا اونوریه؟ یا هردوتاشون یا اینکه مثلا نوبتیه.   
تو این مدتی که من در سیر و سلوک احوالات بچه ها بودم اونی که بغل من نشسته بود یواش یواش یه خورده قل خورده بود طرف من و پاش چسبیده بود به من. ( خودتون کنترل کنید داستان اصلا قرار نیست سکسی مکسی بشه)
میدون محسنی که رسیدیم یکیشون گفت:آقای راننده ما همینجا پیاده می شیم، و دوباره به هم لبخند زدن.
موقع پیاده شدن هم دو تاییشون به من گفتن: ببخشید آقا.
پیاده شدن و ماشین راه افتاد. من هم برگشتم و نگاشون کردم تا رسیدیم به سر شریعتی و من هم پیاده شم. پیاده که شدم یهو به فکرم رسید ای دل غافل  نکنه اون که پاش چسبیده بود به من مرده بوده ؟!
من که به این برکت یه موی بدنم هم تکون نخورد!  ولی حالا شما اگه فقیهی روضه خونی چیزی می شناسین یه لطفی بکنین بپرسین من باید چیکار کنم. به احتیاط واجب غسل که کردم ولی نمیدونم کفاره ای چیزی ام باید بدم یا نه؟ شوخی شوخی یهو دیدی مثل قوم لوط شب خوابیدیم صبح پاشدیم دیدیم سوسک شدیم!


نظرات 14 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 07:18 ب.ظ http://1golesorkh.persianblog.com

سایه یکشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 10:43 ب.ظ http://afsoon.blogspot.com

فکر کنم یه چیزی تو مایه های مکروه باشه!
ببین این مکروه رو از همون بچگی که معلم دینیمون گفت من باهاش حال می کردم! کار بدی بود ولی می شد انجامش داد!!!فکرشو بکن...

سارا دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:57 ق.ظ http://cottage.persianblog.com

((: ...اینقدر خوب می نویسی که آدم همسفر می شه باهات ...سلام ...( چشمک ) فتوا ی آنلاین هم شاید باشه ..

باران دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 07:27 ق.ظ http://behindblueeyes.persianblog.com

زیاد خودتو درگیر نکن .........

آرین دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:38 ق.ظ

اولا ...عشق یعنی ناله های حیدری دختری دنبال نعش مادری ... دوما داداش بیرون می ری چشم تو درویش کن ....

همشهری کاوه دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:22 ب.ظ http://citizenkaveh.blogspot.com

من فکر میکنم احتیاط واجب است که شما ۵ بار خودتان را خاک مال کنید. یعنی عین کرم توی خاک (۵ بار) و هر بار به مدت ۱۸.۵ دقیقه باید بغلتید تا بدنتون خون بیفتد . بعد خونتون رو به سر کوه قاف ببرید و به مدت ۳و۷۶۸ تانیه رویش بشاشید (باید دقت کنید که زمان کم و زیاد نشود)
برای اطلاع از بقیه مراتب به رساله بنده که الآن در میدان انقلاب (در کتاب فروشیها) موجود می باشد رجوع کنید

دامت برکاتک

بانو دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 12:36 ب.ظ

وای خدا مرگم بده ننه آخر زمون شده!آقا خودشون ظهور میکنن تو بیست دقیقه همه اینا سوکس میشن میرن هوا!واه واه روم به دیفال!

پدرام دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 08:31 ب.ظ http://natoor.persianblog.com

خوبی استاد ؟

ریحانه دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 11:56 ب.ظ http://rihan.persianblog.com

استغرالله ربی اتوبوالیه ...... آخرالزمونه مادر .. میگن چرا زلزله می شه ... سیل می آد ..... اونا اون کارارو می کنن .. شمام این چیزارو می نویسین بلا از زمینو و آسمون می باره دیگه ... پناه برخدا !!!!!!

یلدا چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 02:06 ق.ظ http://www.yeshabemahtab.persianblog.com

اینجا کجاست ؟من کی ام؟ یعنی خدا می بخشتش؟واقا آخر زمونه..وای وای وای..من برم به یه نفر سفارش کنم زن آبی بیاد بهشت...وای وای...

پونه پنج‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 01:35 ق.ظ http://saaghi1.persianblog.com

ببخشید ولی اول یک عالم خندیدم نمیدونم چرا الکی حس طنز بهم دست داد. بعدش هم خدا برای هم نگهشون داره ... درباره حکم شرعیش هم من والا نظری ندارم ولی اگر دیدی طرف خودشو ول کرده بود و دائم پاش میچسبید بهت! شک نکن اون مرد (male) بوده !!!! (باور نداری از همه دختر های تهروون که تاکسی سوار میشن بپرس) اگر یک کمی گاهی خورد بهت و اونجور که گفتی گل هم رو پای اون بوده اون زن بوده(female) ! اینم از کشفیات . والا ما را چه به این فوضولی ها!

آوات یکشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 02:15 ب.ظ http://awathiva.persianblog.com

نوحه ؟؟؟ وای وایُ البته عیبی نداره خاطره های بچگیه ها؟ به سروناز بگم تنهات نذارهُ اینجوری می زنی بیرون:)

ممزی دوشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1383 ساعت 09:42 ق.ظ

تو هم که هلو!!! ؛)

[ بدون نام ] سه‌شنبه 12 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 12:34 ق.ظ

برات متاسفم کوته بین. بهتر بود به جای نوحه خونی چند تا کتاب سکسولوژی می خوندی اونوقت این مسیله که حکم شرعیت چیه برات به وجود نمی اومد. من یک gay هستم ولی حدقل خوشحالم که مثل تو بیمار نیستم که به حیطه ی خصوصی دو نفر وارد بشم. ب چند تادکتر روانشناس در مورد Homosexual ها صحبت کن و نظرشون رو در مورد بیمار بودن یا نبودنشن رو بپرس استاد. برای بقیه دوستان هم که نظرات سکسی گذاشتند متاسفم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد