اشکال فنی

بعید میدونم این قضیه ربطی به شانس و این حرفها داشته باشه که درست هر موقع ما میایم یه خورده با این پشمالوی سبز رنگ( وبلاگ) حال و حول کنیم یا بسته میشه یا خراب.
حالا به چی ربط داره نمیدونم. احتمالا تو تریپای متافیزیک و این حرفا نیست. یه چیز خیلی ساده مثل اشکال فنی.
البته گر نیک بنگرم بیشتر چیزایی که گردن بد شانسی و خدا و بی نمکی دست و تقدیر و این حرفا می اندازیم همین جوریه. یعنی خیلی ساده منتهی میشه به یه اشکال فنی ساده.
بعضی وقتام که یه خورده نیک تر بنگرم به این نتیجه می رسم که علت العلل همه بدبختیها یا اگه بچه مثبت باشم مسائل ناخوشایند ، خودمم.
این دوتا رو کنار هم بذارم صرف نظر از فلسفه خلقت و روز ازل و روانشناسی یونگ و مولوی به این نتیجه طلایی میرسم که من اینم:

                                        یه اشکال فنی ساده!

منتخبی از فرمایشات حضرت آیت الله مجتهد تهرانی که دیشب بعد از اذان مغرب و عشاء از شبکه دوم سیمای جمهوری اسلامی پخش شد:
 
یه خاطره ای تعریف کنم از آ میز مم رضا قمی خدا رحمتش کنه مجتهد بود و همینجا تو همین مسجد می رفت منبر. مردم نشسته بودن و یه چند تا زن هم اون بالا نشسته بودن.
آقا داشت توضیح میداد که چرا تو اسلام تعدد زوجات البته تا چهار تا زن عقدی حلاله.
یهو یه زنی از اون بالا داد کشید: آقا ، اگه هوو خوب بود چرا خدا نذاشت حضرت علی رو فاطمه زهرا هوو بیاره.
آخه میدونید خدا به حضرت علی امر کرد رو فاطمه حق نداری زن دیگه بگیری و حضرت هم تا فاطمه زهرا زنده بود زن دیگه ای نگرفت.
خلاصه زنه داد کشید که اینجوری.
آ میز مم رضا هم واسه خودش عالمی بود نه گذاشت نه ور داشت گفت: ساکت زنیکه!اینو واسه فاطمه گفته که بنده خدا  ۹ سالش بود اومد ۱۸ سالش بود رفت. نه واسه تو که چهل سالت بوده اومدی، حالام که هشتاد سالت شده نمی ری. و.... خنده حضار! 

چون مسلما هر وبلاگی رو تا حالا دیدید سال نو رو تبریک گفته و احتمالا یه چیزایی هم راجع به این که سال گذشته رو چه جوری گذرونده نوشته (و شایدم از دوستاش تشکر کرده و خدا رو شکر کرده و ....)من در این مورد هیچ چی نمیگم.(بچه تیز!!!) 
به هر حال اگه عید دیدنی و این حرفا حوصله تون سر رفته و میخواید یه دوری بزنید و با توجه به اینکه شما احتمالا دستی تو یکی از هنرهای هفت هشت گانه دارید برنامه پیشنهادی اینه :

۱- اگه اهل عکاسی هستید میتونید برید اینجا و عضو بشید و عکسهای خودتونم وارد کنید.
۲- اگه اهل نقاشی هستید تو هفته دوم میتونید بیاید کافه بلاگ و از نمایشگاه کارهای آبرنگ سالومه پزشکپور بازدید کنید. شاید عیدی هاتونم صرف پیشرفت هنر کردید و یه تابلو خریدید.
۳- اگه اهل سینما هستید تلویزیون نبینید. به فیلمی تون بگین چند تا فیلم خوب براتون بیاره.
۴-اگه اهل ادبیات و داستان هستید چرا جای دور همینجا تو همین وبلاگ که یکی از توپ ترین وبلاگهای دنیاست میتونید چند تا داستان خوب پیدا کنید. بیشتر هم اگه میخواید میتونید به جاداستانی غروب سه شنبه ها سر بزنید. آخرین داستان خودم هم به عنوان عیدی میذارم اونجا. برای اینکه فکرتون کار بکنه میتونین اسم داستان رو شما انتخاب کنید و اگه بهترین اسم رو انتخاب کردید یه قهوه مهمون کافه بلاگ باشید.
۵- اگه اهل موسیقی هستید دستاتونو بکنید تو جیبتون و سوت بزنید.
۶- اگه اهل تئاتر هستید همینکارایی که تا حالا کردید کافیه. یعنی کلی تعارف و آرزوی سال بهتر و این حرفا. یه خورده استراحت کنید.
این شد شیش تا. یه هنر دیگه هم باید باشه که متاسفانه من الان حضور ذهن ندارم! فکر کنم کارتون باشه یا ژانگولر.
اگرم اهل هیچ کدوم اینا نیستید و آدم مذهبی هستید ( تریپ روشنفکری رو دارین دیگه!!) که تو این شب عیدیه ما رو دعا کنید.

                                                                 عیدتونم مبارک! 

هشت روز مانده به عید- سکانس اول:


خیلی ساده و خطی و به شیوه ای نه چندان مدرن حکایت از اینجا شروع شد که ادوارد دلش گرفته بود. چون عاشق دختر خاله اش(اسمشو میذاریم جنی) بود و از یه کانالی فهمیده بود که دختره داره شوهر میکنه. قرار شد شب یه برنامه بذاریم یه کم بهش خوش بگذره. شیش نفر بودیم. من و زنم ، مایکل و زنش و جورج که اونم مجرده و اسم زیدش نرگسه.دو سه تا شات زدیم و اینک ادامه ماجرا:

زنم:حالا عکسی چیزی ازش نداری؟
ادوارد: چرا. رو کامپیوترمه. یه دقیقه صبر کنین بیارم.  
من: کدومشونه؟
ادوارد: وسطیه. اون دوتام دوستاشن. باربارا و کتی. خوشگله؟
من: آره موهاش چه خوشرنگه!
ادوارد: احمق اون مو بوره بارباراس. زید من اون وسطی اس.
زن من: خیلی خب دیگه بسه دیدیم. دیگه کامپیوترو خاموش کن.
من: آها . آره درسته. با اینحال خیلی خوشگله. یعنی بود. حیف شد.
ادوارد: یعنی دیگه هیچ امیدی نیست؟
مایکل: چرا شاید بشه پسره رو سر به نیست کرد.
من: یه راه دیگه ام هست. غیر مستقیم باید نظرش رو نسبت به پسره عوض کنیم. مثلا از طریق یکی از دوستاش. اون مو طلاییه اسمش چی بود؟
زن من: من موافق نیستم. حالا بی خیال . ادوارد یه نوار بذار.
من و مایکل و جورج سه تایی باهم: خارجی تند!
و مایکل ادامه داد: از اونا که شیش هفت سال پیش تو مهمونیا میذاشتیم.
موزیک ها به ترتیب:
لابوش( لالالیلا...، سویت دریمز..) ،ردنکس( کاتن آی جو) ،دایر استریت(اسم آهنگه رو نمیدونم)،شکیرا(اون که وسط کلیپش کارتون داره)،عربی، هایده و ابی.
ساعت سه صبح با آهنگ کی اشکاتو پاک میکنه ابی و با چشمهایی که نصفش خواب بود و نصف دیگه اش اشک خداحافظی کردیم.
نمیدونم هر کی چی تو کله اش می گذشت. فکر کنم ادوارد به جنی فکر میکرد. جورج به نرگس. من و مایکل هم که حتما به زنهامون فکر میکردیم! ولی من علاوه بر اون یه چیز دیگه رم  بررسی میکردم و اونم این بود که چه جوری باید یه هزینه های لایت به خرجهای شب عید اضافه کنم!


سکانس دوم:


-نوشتی؟
ـ آره برو بعدی.
- عیدی بچه ها سی تومن.
- بچه ها دیگه کی ان. سی هزار تومن؟! نوکرتم بابا اینا که دیگه کوچیکه اشون بیست ساله شه. عیدی میخوان چیکار. تازه کسی که شصت تومن میده شلوار لی وایز اوریژینال میخره بعد نمیپوشه میگه رنگ دوختش خیلی تیره اس تو چی میخوای بهش بدی که حال کنه؟
- آقا جون اگه میخوای هر چی من میگم یه چیزی بگی اصلا خودت وردار بنویس. خواهر برادرامونن. باید بدیم.
- خیلی خب. شاکی نشو. باشه نوشتم. عیدی بچه ها بیست و پنج تومن.برو بعدی..
- پیراهن تو .
- چقدر بنویسم؟
- وااااه. قیمت پیرن تو رم من باید بگم. خودت میدونی پیرن چند تومنی میخوای بخری.
- آها درسته.راست میگی. هشت تومن خوبه؟
- خواب دیدی خیر باشه آقا. با هشت تومن زیر پیرن رکابی ام نمیدن.
- خیلی خب دوازده تومن. برو بعدی.
-  پالتوام که سال دیگه اول زمستون میگیریم. خرج خونه و میوه و شیرینی ام که نوشتیم ، می مونه ...
- وایسا وایسا یه دقیقه یه جمع بزنم. صبر کن .... شونزده قلم میکنه سیصدو پنجاه و سه تومن. چی؟ بذار یه بار دیگه بزنم..... نه درسته سیصدو پنجاه و سه دقیق.
- تازه کیف خودت و سلمونی منم نزدی.
- کیفو ولش کن. سلمونی تو ام هفت تومن. سرراست سیصدو شصت که اگه از کل موجودی با احتساب عیدی و پاداش کم کنیم میشه منهای بیست و پنج تومن...
زن با عصبانیت کاغذ رو از دست مرد می قاپد و در حالیکه به سمت آشپزخانه میرود زیر لب می گوید:
- فکر کرده منم مثل ننه اش حنا می بندم که بشه هفت تومن. بعد تقریبا با فریاد ادامه میدهد: چهل تومن ور میداری واسه خودت بقیه اشم میدی دست من خودم میدونم چیکار کنم.
 مرد دوباره لم میدهد روی مبل و آهسته فقط یک کلمه می گوید: آخیش!

صبح که پا میشم اول زیر کتری چای رو روشن میکنم و بعدم میرم دستشویی.هیچ مشکلی ام پیش نمیاد. فقط یه بار که چاه توالت گرفته بود مجبور شدم فکر کنم .
به غیر از بعضی روزای خاص که باید برای اینکه ببینم چی بپوشم کمد و احیانا سبد لباس چرکا! رو بگردم که یه خورده فکر میبره ، لباسامو می پوشم و راه میافتم. تا وقتی برسم شرکت هم مشکلی ندارم چون راه خوبه رو خیلی وقته پیدا کرده ام.
دم در شرکت پیاده میشم و اگه چشمام رو هم ببندم به راحتی میرم کارتم رو برمیدارم و میزنم و میشینم پشت میز. چند دقیقه بعد که از دو یا سه دقیقه تجاوز نمیکنه کامپیوتر روشنه و صفحه سبز وبلاگ جلو چشمامه.بعدم صفحه کامنتا و چند دقیقه بعد یاهو میل داره هلک و هلک باز میشه.نیازی نیست به چیزی فکر کنم چون همه اشو خوب از حفظ شده ام.
بعدم خانم آزادی یا اگه باهام قهر باشه به جاش بصیر فکس ها رو اگه باشه میاره. آها یادم رفت بگم تو مسیر کارت زنی تا اتاق میپرسم فکسی چیزی نیومده یا چه خبر؟ یا یه جمله مشابه دیگه.

این هفت هشت ساعت تا شیش بعد از ظهرم  که اسمشو میذارم کار هیچ مشکلی ندارم .  بیشتر کارا رو بلدم یا اگرم سوتی موتی بدم یاد گرفتم چه جوری رفع و رجوعش کنم . یعنی از یاد گرفتن یه خورده بیشتر. از حفظ شده ام.
بیشتر روزا بعد از کار میرم کافه. فقط یادمه روز اولی که با آرش دم در باشگاه قرار گذاشته بودم مجبور شدم فکر کنم ببینم از چه راهی باید برم و گرنه بقیه روزا بازم هیچ مشکلی ندارم. همه راهو از حفظم. 
تو کافه هم مشکلی ندارم. چهار تا کلمه چرت و پرته و سیگار که دیگه گفتن نداره، بیشترشو از حفظم.
ساعت ده یازده هم که میرسم خونه، خوب میدونم چیکار کنم. یعنی همه میدونن . چهار پنج تا موقعیت مختلفه. یا خیلی خسته ام. یا خیلی گرسنه ام. یا فردا تعطیله و یه کم خوشحال یا دوسه تا چیز اینجوری دیگه.
خوابیدن هم که فکر کردن نداره. مثل خرس. 
حالا چی بشه مثلا هفته ای یه بار این وسط مسطا یه برنامه دیگه پیش بیاد اونم مشکلی نداره. یا مهمونیه یا دعوای خانوادگی یا یکی دو تا چیز دیگه که اونام از یکی دوتا حالت خارج نیست. فقط دو سه ماه اول ازدواج باید راجع بهشون فکر میکردم. اونام دیگه مشکلشون حل شده و همه رو مثل بلبل از بر شده ام. حالا چرا بلبل؟ نمیدونم، ولی خلاصه همه رو از حفظم.
فردا صبحش هم که پاشم یا اینجوریه که گفتم یا نهایتا دو سه حالت دیگه داره مثل روزای تعطیل و ماموریت و اینا که اونام دوسه بار اولش یه خورده فکر برد و حالام مشکلش حل شده.

زندگی قشنگیه، نه؟ 
                                    زندگی از حفظ.