گرچه میگفت که زارت بکشم میدیدم...

 

در جواب اون دوستی که از ایرانی بودنش متاسفه:

با همه این حرفایی که زده شد و همه بدبختی که بعضی وقتا به خاطر ایرانی بودنمون میکشیم و ... بازم با این حرفت حال نکردم. 

وطن درسته واسه بعضی از ما بعضی وقتا مزه کوفت میده اما یه چیزایی ام داره.

هیچ چی که توش نباشه بهروز وثوق سوته دلان که هنوز مونده. نمونده؟ 

تصمیم کبری و کتاب خوب که هنوز تو یادمون هست. نیست؟ 

ابر اسفند و برف نقل و دویست تومنی رو سر عروس و اون یه دونی نقلی که عروس از تو موهای داماد در میاره که هنوز بعضی وقتا هست. نیست؟

دور میدون ونک و بوی عطر و سیگار و قهوه کافی شاپهای شلوغ، درخت شاه توت حیاط خونه بابام و مربای انجیر مامانم که هست. نیست؟

اینام که نباشه غروب سه شنبه و درختای چهارراه ولیعصر و برق پنج ه طلایی تو کاسه گدایی دست زن کولی ها پشت چراغ قرمز، شیش ه نازک دل همه دخترای نفهمی که یه روز دوستشون داشتم و هفت خواهرون جاده چالوس و هشتپلکوی مهران مدیری و سه تا نه آخر پلاک اولین ماشینی که خریدم و  دهه اول محرم با مزه قیمه سیب زمینیش و دو تا ۱ یازده که قرار بود ۲ بشه و نشد و قسم دوازده امام شوهرا وقتی میخوان به زناشون پول ندن و غم غروب سیزده به در و اون فقط چهارده تا مورد معصومیت که اول نو جوونی پشتمونو زیر بار گناه خم کرد و طعم بال خرمگس تو آلوچه های پونزه زاری که از بقالی کریم ترکه کش میرفتیم و عشق ممنوع شونزده سالگی که هنوزم نمیدونه چقدر دوستش داشتم و هیفده تا شهید امامزاده دهاتمون که بعضی وقتا حال میکنم ته فامیلیم بنویسمش و شقشقه هدرت هیجده تیر و چه میدونم ... یه عالم چیزای اینجوری که هست. نیست؟

اینام که نباشه نمره بیست کلاس کامران و هومن و خرابه های سی نما آزادی و هندونه و آجیل شب چل ه که هست. حسرت عکس سر در دانشگاه تهران رو پنجاه تومنی وقتی واسه کنکور درس میخوندیم و کاربردهای بیشمار بیلاخ انگشت شست و هفتاد من مثنوی و غزل و رباعی فردوسی و حافظ و خیام و سال چهارم ده هشتاد شمسی که هنوز هست، هست. نیست؟

همه اینام که نباشه صد تا چیز لامسب دیگه هست که باعث میشه حتی اگه متهم به شعار دادن بشم بازم بگم با حرفت حال نکردم. و البته این معنیش این نیست که با خودت حال نمیکنم!

 

نظرات 64 + ارسال نظر
مهدی دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:57 ب.ظ http://u2.persianblog.com

آره خب، خیلی چیزها هست. ولی حرف هما رو هم می‌فهمم. بعضی وقتا... ول‌اش کن. دیگه چه خبر؟

۰۰۷ دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:02 ب.ظ

تابستون بالکن خوابیدنا و پچ پچ کردنای تا نصفه شب و ...متلکایی که گاهی از شدت با مزه بودنشون نمی تونستی که نخندی ...عاشق شاگرد مکانیک های سر راه مدرسه شدنا و دزدکی با بابابزرگت سیگار کشیدنا و تخمه شکستنا و سر کلاس نامه های کوتاه رد و بدل کردنا ...فال حافظ گرفتنا و هزار و پونصد تا چیز دیگه به علاوه همه اینایی که تو گفتی بابک بهشون اضافه کن ...چیزایی که باعث میشه همیشه از ایرانی بودنم کیف کنم و هر وقت ازم میپرسن کجایی هستی با افتخار بگم ایرانی ...حتی وقتی تو فرودگاه آمریکا بخوان از انگشتای دستم که سهله از انگشتای جفت پاهام هم برا خودشون نمونه نگه دارن .....بگذریم که این پست شاید اختصاصی بود ...ولی کیف داد .....اون اصطلاح بدبخت سرسختتم بد جور پایه ام ....

جدی عاشق شاگرد مکانیکا می شدی؟ فایلتو نگاه کن ببین اونوقتا عاشق من نشدی احیانا؟
منظورت از نمونه برداری از انگشت پا همون اثر انگشته یا اینکه واقعا یه تیکه از انگشتو میکنن، نگه میدارن؟
همه بچه های تهروون!‌

[ بدون نام ] دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:19 ب.ظ

جالبه

آیدا دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:32 ب.ظ http://piaderou.blogsky.com

نوستالژی گرفتی نادعلی جان... بازی با اعدادت... من را کشت..
ولی جدی شما خودت را ناراحت نکن.. من در اینجا ( که بس دلم تنگ است) روزی هزار بار با خانمهای چشم مشکی و مو طلایی روبرو می شوم که اگر ازشان بپرسند کجایی هستید می گویند . پرشین .. بعد باید ما راه بیفتیم دنبال مردم بگیم ما واللا ایرانی هستیم.. پرشیا هم مال ایران خودرو بود.. حالا شده پارس... البته این فقط خاص خانمها نیست.. بعدا از جمعیت زنان نیایید من را بزنید.. من مثال زدم... چون حشر و نشرم ما با خانمها بیشتره...
این جا(آمریکای شمالی) خیلی زیاده.. جوابیه نوشتن هم خیلی طول می کشه برای تک تکشون... پس حرص نخور... مهم این است که من و تو تکلیفمان روشن است.. ایرانی هستیم.. معایب را هم می دانیم ..محاسن را هم می دانیم.. ولی خوب هستیم.. و دوستش هم داریم... و اون بیچاره هفته ای ۴۰ دلار پول رنگساژ کردن مو های بلاندش می شود.. و ماهی ۴۰ دلار پول مایع لنز آبیش .. آخرشم .. لهجش خراب می کند به همه این ها...
حالااز داستان چه جدید چه خبر دای؟؟؟؟

وحید دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:10 ب.ظ http://koodakaneha.persianblog.com

دارمت برو دارمت...هنوزم دوست دارمت...کور بشه چشم حسود.

من و این همه خوشبختی محاله ... تو رو داشتن واسم خواب و خیاله.. باورم نمیشه تو با من نشستی... این باحال تره!

سپینود دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:29 ب.ظ http://3pnood.com

آقا ما چاکریم دربست. ضمن این‌که اقا جون مگه آش رشته رو تو عروسی به‌تون دادم که پشت سر رشته‌های خرد شده‌اش لُغُز می‌خونین!
مهدی جان هم که عضو کلوپ نه سیخ سوزونه و نه کباب ذغالون!
دم هما هم باشه گرم فقط بابت الهام به شوما. و این‌که تنها انتقادی که من دارم به این خاک پاک پر برکت و نعمت و همه‌ی همه‌ی اونایی که شوما فرمودید، خطوط هوایی‌ ِ بسیار ضعیفشه!(چشم نازک کنون و لوس دروکنون و انگار اهل این‌جا نیستون و خیلی حالتای دیگه)
راستی هرکی گفت مریم گلی کجاست، جایزه داره!

غیر از اینی که شوما گفتی یه انتقاد کوچولوی دیگه ام بهش وارده. اونم اینه که اتوبوس توپخونه تجریش دم شرکت ما ایستگاه نداره!‌ وگرنه من که مشکل دیگه ای ندارم.
مریم گلی تو تندوره!

آیدا دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:00 ب.ظ

من برگشتم معذرت بخواهم... من باز صورت مساله را درست نفهمیده .. شروع کردم به جواب دادن... شاید باید جای آن خانم هم بود... شاید او هم دلش گرفته بوده از جایی.. آدمهایی که خارج از ایران زندگی می کنند شرایط متفاوتی دارند.. بعضی وقتها باید بخاطر یک جمله یک سیاتمدار ایرانی.. باید چادر ببندی پر کمرت با همه بجنگی.. بعضی وقتها خیلی ها ته دلشان می گویند.. حالا نمی شد ایران هم مثل چاد یا بورکینا فاسو در عرصه اخبار کم رنگتر بود.. من معذرت می خواهم بابت جوابم... اگر من به ایرانی بودنم افتخار می کنم.. حق ندارم راه بیفتم هر کس را که مثل من نیست مواخذه کنم.. از خودم یکهو بدم آمد بخاطر این طرز تفکر.. اصلاح می شوم...

من فکر کنم لازم نیست به خاطر سیاستمدارای مملکتت با کسی بجنگه. کی میتونه بگه سیاستمدارای ما مادر... ترن یا جورج بوش یا پوتین یا برلوسکونی یا خانم مرکل؟ هیچ کی. در واقع اینا همه اشون مثل مردا سر وته یه کرباسن. حداقل امتیاز ممکن مال مردمه و حداکثرش مال صاحبان واقعی قدرت. اگه به ما اینقدر دادن واسه اینکه با همینقدر راضی شدیم. نکته کنکوریش هم اینه که بعضی جاها مردم بیشتر از ما صاحب قدرت واقعی هستن. خوب گفتم؟ میای تو حزب من؟:) از خودت هم بدت نیاد لطفا. خیلی هم کارت درسته و شجاعی که حرفتو اصلاح کردی.

مهدی دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:05 ب.ظ http://u2.persianblog.com

سپینود، داشتیم؟ البته حق داری ( در راستای همون سیاست )، خب، می‌دونی، زرنگ بازیه دیگه.

باران دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:31 ب.ظ http://razuramz.persianblog.com

این روزها همه راست می گن. چرا؟ به حرفای هر کی فکر می کنم می بینم نه بابا درست می گه؟ ولی چه فرقی می کند؟ ما که جا مانده ایم. به قول دوستم: «من به جای مانند چیزی/ می گویم به جا ماننده ام.» بابک تو هم تو این پستت بیشتر به جا ماننده ای. حرفهای توی کامنت دونی منو یاده جهالت (میلان کوندرا) می اندازه. دور از ما٬ چیزی هست که ما از آن ناآگاهیم. و شاید به این خاطر باشد که کوندرا می گوید ندانستن دلتنگی است. و در نهایت: دوستان همه ی شما درست می گید٬‌همه اتون....

این یه جورایی مثال خوبیه واسه پلورالیزم فکری. حق با توه. همه راست میگن. من فکر کنم باید بعضی جاها این تفکری رو که میگه فقط یه راه حق وجود داره و بی نهایت راه باطل اصلاحش کنیم. بیشتر وقتا بینهایت حرف درست وجود داره و فقط یه حرف باطل که اونم اون عقیده اییه که میگه همه اشتباه میکنن جز من!

۱۰۰۱روزنه سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:07 ق.ظ

ما هم با همه روزنه هامون!که سرشو گل گرفتیم به ایرانی بودنمون مینازیم.
میدونی اون کوفته که میگی با اسانس احمدی نژاد و دوده!
ولی بقیشو واااااااای:)
مخصوصا قسمت شیکمیاش!قیمه و انجیر و....

جدن تو شیکمویی!‌این همه ما حرف زدیم چسبیدی به قیمه و انجیر!

امین سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:59 ق.ظ http://aminhimself.blogspot.com

بابک عزیز
اسم این چیزی که برای تو بوجود آمده و بارها و بارها برای خیلی ها از جمله خود من بوحود آمده در روانشناسی قاعده جبران است.
یعنی اینکه آدم یه چیزی رو منطقا قبول می کنه اما ته دلش یه چیزایی هست که باعث میشه سعی کنه اون موضوع رو ندیده بگیره و در را این پاک کردن دیده ها درصدد جبران برمیاد با چیزایی که به نظرش می تونه باعث بشه او ن دیده ها رو از جلوی چشم پاک کرد.
من منظورم رد حرف تو نیست. منظورم اینه که تو و من و همه می دونیم که واقها سختی های ما ایرانی ها چه در کشور و چه در خارج کشور از حد گسیختگی تحمل بیشترمون رد شده و خوب این وسط بسته به عمق اون چیزایی که ما برای اجرای قاعده جبران دست آویز قرار میدیم این جمله زودتر یا دیرتر ادا میشه:از ایرانی بودنم بیزارم
یگذریم.مثل اینکه زیادی پیچیده اش کردم
به قول خودت :زت زیاد رفیق

جدی ؟من نشنیده بودم قاعده جبرانو. اما درسته. آدم بعضی وقتا به کسایی که دوسشون دارههم فحش میده.‌اجازه هست ما یه خر به شما بگیم؟! :) خیلی مخلصیم!‌

سارا سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:21 ب.ظ http://www.sarasoodeh.persianblog.com

بابک جان نه اینکه فکر کنی چون هما یک زنه دارم اینو می نویسم و از جماعت نسوان حمایت می کنم. بعدش هم دا و قال را بندازیو بگی سارا فحش می ده و با مردها چپه و ما رو در شبکه ی جهانی سکه ی یه پول کنی. اما یه چیز رو باید بنویسم: ( انسان از کشور خود بیش از دیگر کشورها توقع دارد. از ضعف های آن بیشتر رنج می برد. شاید به همین دلیل طبیعت ارزان هموطنانش دلش را بیشتر به درد می آورد و از ملیت خود به واسطه ی ننگ دیگران، بیشتر شرمنده می شود. ) با تمام اینها : من می میرم برای ایران کثیف جهان سومی با آن گذشته ی به باد رفته و آینده ی موهوم.

عین من. منم با همه اینا (که همه اش راسته) می میرم واسه فاطی و عرق آبجو قاطی و حبس بی ملاقاتی!‌

سارا سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:43 ب.ظ http://www.sarasoodeh.persianblog.com

ووووه ه ه : بعد از ساعاتی چند انتظار بالا آمدن صفحه ی مشخصات نویسنده، آگاهان خبر دادن که ایمیل نویسنده نامعلوم می باشد. حالا سارا ماندو کله ی کچلش و داستانی که فرستاده نشد.

حل شد؟

امیرحسین سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:58 ب.ظ http://amireghlimi.blogsky.com

هر چی میگی رو قبول دارم....خودتم میدونی که عاشق اینجام...
اما بابک خسته شدم از التماس به ۴ ۵ تا ریشوی بیسواد بیشعور که جون مادرت ولمون کنین...تازه آخرش کلی پولم بدی و یارم گمون کنه چه منتی سرت گذاشته.....خسته شدم از اینکه همش باید هواسم به دو تا چراغ قرمز باشه که رو یه بنز سبز سوارن...خسته شدم از خیلی چیزای دیگه...

اما هنوز :‌ وطنم ایران.......ایران وطنم

اینجا خیلی چیزای توپ داره که هیچ جای دنیا دیگه نیست...حداقل واسه ما دیگه نیست.....اما باک آدم کم میاره...نمیاره؟؟

زت زیاد

واقعا حق داری امیر جون. حیفه واقعا یه همچی کشوری با یه همچی مردمی تو این وضعیت باشن.

معصومه زمانی سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 03:31 ب.ظ http://ikarr.blogfa.com

من همیشه از طعم و اسانس بال خرمگس لذت بردم. واسه همین یه چیزم که شده از ملیتم(!!) بد نمی گم.

باریکلا بابا!‌ تو چند سالته عمو جون؟! :))

باروت سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 05:06 ب.ظ

رفقا و مخصوصا دوست عزیزی که از ایرانی بودن متاسفی؛
متاسف نباشید !...ما همه میتوانیم غمگین باشیم ولی نباید متاسف باشیم !...از تمام مسائلی که احتیاج به تکرار ندارد باید غمگین و ناراحت بود ولی هر چه که هست هر کجا که هستیم ما ایرانی هستیم ما persian هستیم ما آریایی هستیم .
دلخوشیم به کورش کبیر و داریوش بزرگ ؛ بالنده ایم به نوروز کهن پارسی ؛ به سنن بی بدیل ایرانی.... دست تقدیر ما را سرشکسته کرد ؛ غرور ما را در دنیا لگد کوب کرد ؛ حقیرمان کرد......ولی ما ایرانی ماندیم و خواهیم ماند....بهتر است امیدوار باشیم که یک روز بهتر از این شود که هست و میگذرد....

به نکته ظریفی اشاره کردی باروت. دقیقا منم از عبارت متاسف بودن خوشم نیومد. وگرنه غمگین بودن بات شرایط موجود که دیگه گفتن نداره.
بعدشم به نظر منم بهتره آدم در ضمن اینکه بابت چیزایی که باید داشته باشه و نداره غمگین باشه به چیزایی هم که داره بنازه و بابتش خوشحال باشه.
تو میدونی بقیه ام میدونن ولی بازم میگم. ما نمیتونیم و قرار هم نیست دنیا و کشورمون رو نجات بدیم. ما فقط باید بتونیم زندگی کنیم. عشق از هر نوعی که باشه به آدم نیرو میده واسه زندگی. عشق به وطنم یه دونه از هزار تا سوراخ ما رو پر میکنه. مخلصیم.

(ن) سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:05 ب.ظ

سلام
چون گفته بودید قدمم روی چشم آمدم تا خاک تخت جمشید را سرمه چشم کنم و آثار تیشه فرهاد در بیستون را به عالمی نفروشم و باز سعی کنم تا افتخار نیاکانم را به یاد آورم نه اینکه موجب شرمساریشان گردم...........
و نگویم من ایرانیم، آرمانم شهادت!!! بلکه فریاد زنم: در راه تو، کی ارزشی دارد این جان ما؟ پاینده بـاد خـــــاک ایران ما

بیچاره نیاکان ما! چه مملکتی درست کردن و بعدش چه بلایی سرش اومد. وقتی فکر میکنیم کوروش ۲۵۰۰ سال پیش وقتی مصر رو اشغال کرد ، ‌رفت تو معبد مصریا و گفت خدای شما اینه؟ من هم به خدای شما احترام میذارم و سرشو جلوی خدای مصریا خم کرد حق نداریم از دست خومدن شاکی باشیم که امروز تو این دنیای مدرن هنوز میگیم مسیحیا باید واسه رستگار شدن مسلمون بشن؟
تو هم راست میگی نون جون! آدم حال میکنه وقتی داد میزنه در راه تو .. اما حیف که همه اش مثل عشق لیلی و مجنون تو کتابه و هیچ کی حاضر نیست دوزار از جیبش بره واسه دیگران.

ممزی سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:26 ب.ظ

اینو خوب اومدی.
حال کردم با سیستم شماره ها.

نوکرم!

هما سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:57 ب.ظ http://homatavakoli.blogspot.com

سلام ، قبل از هر چیز از اینکه می خوام یه خرده تند برم از همه عذرخواهی می کنم . من از ایرانی بودنم حالم بهم می خوره متأسف نیستم ، حالم بهم می خوره !
نه بابک جان اینهایی که گفتی برای من جایی نداره ، ببخشید ، نه به کورش و داریوش افتخار می کنم و نه به نوروز پوچ ! میراث من از این نیاکانی که باید بهشون افتخار کنم چیه ؟ ایرانی یعنی دروغ و دغل و ریا از ازل تا ابد ، جز این نبوده و نیست .
مهم نیست که منو جاهل خطاب کنن ، نیاز به دفاع هم ندارم . اینه نظر صاحبنظران و روشنفکرها ! که من بدبختم و جاهل و ضعیف و زبون ! نخیر ، فقط چیزی رو که فکر می کردم برخلاف ایرانیها حقیقتاً گفتم .

نگفتم با هات حال میکنم؟ واسه اینکه هم اون چیزی که تو دلت هست رو بدون اینکه بخوای تریپ وطن وطن و روشنفکری ورداری میگی و هم شجاعت اینو داری که سر حرفت وایسی.
علت اصلی که باعث شد من این پستو بنویسم این بود که با حرفت حال نکردم. فقط همین. میدونی هما ؟ راستش من کلا خوشم نمیاد ازاون چیزایی که دارم بدم بیاد. دوست دارم خودم و هر چیزی رو که به نوعی به من مربوط میشه دوست داشته باشم.
و یه حرف احمقانه هم بزنم. نه من میتونم الان چیزی رو تو کشورم عوض کنم و نه تو. اما این باعث نمیشه که اگه یه روزی تونستم این کارو بکنم، برام انجام دادنش مهم نباشه. و چیزی که میتونه این آمادگی رو در من نگه داره همین دوست داشتن کشورمه.
و در اخر شاید بد نباشه بعضی وقتا این سوالو از خودمون بپرسیم : ما که تقصیر همه بدبختیا مونو میندازیم گردن به دنیا اومدن تو ایران خودمون واسه ایران چیکار کردیم؟ آیا غیر از اینه که فرانسه رو فرانسویا ساختن؟ مام باید اینو تو ذهنمون نگه داریم که بهترین جای دنیا واسه ایرانی،‌ایرانه. اگه الان نمیشه یا من نمیتونم توش زندگی کنم خیالی نیست میرم یه جایی که بتونم ،‌چون این حق منه. اما اگه یه روزی تونستم کاری واسه اش بکنم میکنم. چون در واقع واسه خودم یه کاری کردم نه واسه کس دیگه. متاسفانه خودم از گفتن این شعارهای تکراری حالم به هم میخوره. اما چاره ای نیست. هنوز خیلی مونده تا ما مفهوم منافع جمعی رو بفهمیم و تو زندگیمون پیاده کنیم.
علی ایهالحال تو هم راست میگی! دم باران گرم که این جمله رو به من قرض داد تو این پست!

پریسا سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:49 ب.ظ http://www.anaparisa.persianblog.com

ایرانی بودن افتخار حق با تو منم افتخار میکنم به کوروش و داریوش، به مولانا،به محبت های ته ته دل همه آدمای ایران ولی دوست من افتخار نمیکنم به این همه دلهای گرفته به این همه آدم مثل منو تو و همه پچه های این وب ها که از سر دلتنگی مینو یسن نه، افتخار میکنم به ایران کهن ....اگه دوست داشتی به باغچه من سر بزنم هر چند غمگین ولی خوب...

دمت گرم. تو هم راست میگی. این وضعیت موجود افتخار کردن که نداره هیچ چی،‌ادم باید بابتش خجالت هم بکشه.

باران چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:36 ق.ظ http://razuramz.persianblog.com

اول یه استفاده ی ابزاری از اینجا بکنم و بگم که با یک داستان به روزم.
بعدا بابک فکر کنم قضیه داره بعد فکری پیدا می کنه. بعضی از دوستان خیلی ناسیونالیست تشریف دارن. من تا جایی که از حرفهای بابک سر در آوردم فکر می کنم به هیچ عنوان بابک نخواسته بگه که من به ایرانی بودنم افتخار می کنم. نه بابک خواسته بگه که از این مسائلی که ذکر کرده لذت می بره و براش خیلی لذت بخش تره تو ایران باشه با تمامی مشکلاتش تا نمی دونم یه جای دیگه از این جهان بی در و پیکر... دوستایی که می خوان به داریوش و کورش و آقا محمد خان قاجار و احمدی نژاد هم افتخار کنن بهتره برن سراغ... . خوب بذارید قضیه این جنبه را پیدا نکنه. آقا من کردم. ولی متنفرم از این ناسیونالیسم بازی و این حرفها. من تنها جایی را که سراغ داشتم و از ملیت و این حرفها خبری نبود این جا بود که به سلامتی این جا هم داره شروع می شه. من دارم از دست این ناسیونالیست های چیز نفهم دور و برم دیونه می شم. همه برای افتخار کردن چیزهایی دارن. ولی من به این ایمان دارم که این درد نوستالوژیک که بابک از آن می گوید خیلی تفاوت دارد به افتخار کردن دوستان به کوروش و داریوش کبیر و بیستون و شاخه شمشاد خانوم و سحر ناز و این حرفا... . تو رو به اون خدایی که فارسی بلد نیست نذارید این جا هم مثل هر جای دیگه ای به گند کشیده بشه. و ای کاش که همه به انسان بودنشان افتخار می کردن... . من متنفرم از هر چی «خاک بازی» و «ملیت بازی»و این حرفاست. به قول بابک باشد که قدر خودمان و آنچه را که داریم بدانیم... اما این به این معنی نیست که متعصبانه در این مورد برخورد کنیم. من شخصا فکر می کنم طبیعت جنگل های آمازون و مردم آمریکای لاتین برای من بیشتر جذابیت دارند٬ ولی این تا هنگامی است که من دچار این نوستالوژی نشده ام که فعلا در شرایط زندگی کردن در ایران از آن ناآگاهم. پس شما رو به خاکتون قسم که ول کنید این خاک و خاک بازی را ...

تو جریان خانواده کونزلمان یه سوال از خودم پرسیده بودم. یادته؟ گفتم راستی چرا ما فکر میکنیم آلمانیا نژاد پرستن و اونا فکر میکنن ما تروریستیم در صورتیکه اینجوری نیست؟
این بازیا همه اش مال اینه که اونایی که پول وقدرت دارن قوی تر بشن ومردم بیچاره هم به این هوا تفنگ بگیرن دستشون و همدیگه رو تیکه پاره کنن.
اما بحث افتخار به خاک به نظر من یه نیازه. تو جواب معصومه هم گفتم. یه آدم یه سری نیازهایی داره که باید برآورده اش کنه. مثلا تعلق به یه قبیله در قدیم به انسانها احساس امنیت و قدرت میداده. الانم ما ها مجبوریم اسم یه جایی رو رو خودمون بذاریم که بتونیم از منافعمون به طور جمعی دفاع کنیم. واسه همینم هست که این حکومت دلش میخواد بحث ملیت رو کمرنگ کنه. وگرنه این که من بخوام فکر کنم ایرانی بودن یا نژاد آریایی یا مثلا کوروش یا چهارتا تخته سنگ تو تخت جمشید چیزی به ارزش شخصیت من اضافه کرده احمقانه است.

نسترن چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:33 ق.ظ http://chaykhaneh.persianblog.com/

بابا بابک جان باید خدمتت عرض کنم بنده هم که کلی داعیه ایرانی بودن رو اینجا داشتم و یه ایران میگفتم 100 تا ایران از دهنم در میومد چند وقته به واسطه سخنان گهربار این عزیزی که تازه زمام امور ...... به ایران رو بر عهده گرفتند دارم فکر میکنم دیگه نگم ایرانیم.

تو هم دیگه با کسی سر حرفا و کارای سیاستمدارا کل کل نکن. هر کی زرت و پورت کرد بهش بگو تو مگه رییس جمهور خودتون خیلی آدم حسابیه که به رییس جمهور ما گیر میدی؟ بعدشم اگه دختر بود بهش بگو حالا بیخیال سیاست، بیا با هم بریم امشب کلاب پسر بازی. و اگه پسر بود بهش بگو شما تا حالا قهوه های اون کافی شاپ روبروییه رو خوردین؟ :)
البته فکر کنم شما کامیتد! شدی یا مزدوج! در هر حال گفتم بخندیم!

بهار چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:13 ق.ظ

ای بابا همه اینها یک طرف خیلی بی انصافی در کنار یار باشی توی اتول صدو ده بار تن بلرزه از صد و ده یا اینکه صد و هیجده بار تلفن بدی به دخترها که فقط تو ایران ممکنه
در ضمن حیف نیست وقتی صدو پانزده بار زنگ بزنی مطمئن هستی که زنده میرسی به بیمارستان و اگه صد و بیست و پنج تا ماشین آتش نشانی بیاد بدونی که یک خونه برات می مونه از آتیش باید کلی خوشحال باشی ..............
عجب تقلید مسخره ای کردم ازت
بگذریم آقا من میگم آدم باشیم کجا باشیم مهم نیست
ادم باشیم
راستی بیا یه مطلب باحال برای آدم بودن بنویس چه شود مقاله ای که بابک بنویسه اونهم در رابطه با آدم بودن

نه بابا! می بینم که معادده میکنی؟ ( بر وزن مفاعله یعنی یه تریپ عدد من میام یه تریپ دیگه در جواب تو میای عین مشاعره!) نه اتفاقا با مزه بود.
تو هم اتفاقا راست میگی. آدم بودن مهم تر از کجایی بودنه.
آبجی خانم ما هر چی مینویسیم در راستای آدم بودن و آدم شدنه. اینه که آدم بودن خیلی کلی تر ازا اونه که بشه با یه مطلب جمعش کرد. یعنی من نمیتونم. شاید یکی پیدا شه یه خط بنویسه همه بحثو جمع کنه!

علی چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:03 ب.ظ

مام یه چیزی بگیم.من نه به اون مفاخری که نقشی در به وجود اومدنشون نداشتن می بالم..نه از همه اون مشکلات بدیهی-که اونهام تقصیر من نیستن-احساس سرشکستگی می کنم.
من کشورمو دوست دارم اما اینم مهم نیس..موضوع اینه که به هر حال ایرانی بودنه جزیی از وجود ماست که از صد کیلو متری تو چشم میزنه-حتی اگه اسم آدم هما هم نباشه-
ملیت ایرانی رو هر کاریش بشه کرد-متاسفانه یا خوشبختانه-قابل انکار نیس..فوقش میشه آدم خودش از اون ایرانی خوبا ! باشه.

ایوالله برادر. شمام درست میگی. مثل اینه که من شاکی باشم از این که چرامثلا اسم بابام عین اللهه و مثلا کامبیز نیست که من جلو دوست دخترم ضایع نشم. قبلا هم گفتم نیچه میگه آدم هوشمند با چیزایی کلنجار میره که میتونه تغییرشون بده و وقتشو صرف چیزایی که نیمتونه عوضشون کنه ،‌نمیکنه.

معصومه زمانی چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:27 ب.ظ http://ikarr.blogfa.com

وقتی آدم همه زندگی اش رو شایدم تا آخر عمرش رو داره یه جایی می گذرونه چرا باید هی بگه از اون جا بدش می یاد؟ خیلی زندگی وانفسایی می شه. ما حتی اگه بریم تو خونه در اتاقم قفل کنیم بازم تو ایرانیم. چرا باس آدم گند بزنه به زندگی خودش؟ قضیه اصلا حال کردن و حال به هم خوردن نیست.

با این سن کمت خوب گفتی‌! واسه این که تعلق به زمین یه نیازه واسه زندگی کردن. حتی بعضیا معتقدن انسان به این جهت خدا رو می پرسته که احتیاج داشته خودشو به یه نقطه محکم وصل کنه.
معنیش اینه که ما واسه بهتر زندگی کردن مجبوریم بگیم ما مال یه جایی هستیم. خب چی بهتر از اون جایی که توش به دنیا اومدیم و ازش خاطره داریم و مثلا یه تاریخ درخشانم داره. وگرنه من دوتایی دارم که سه ساله مثلا تو انگلیس زندگی میکنن و میگن آمریکاییا به زبون ما حرف میزنن یا ما امسال با بکهام حتما قهرمان جهان میشیم و هیچ اتفاقی ام واسه اش نمی افته. اونم وقتی باهاش بحث میکنی میگه برادر من دارم تو انگلیس زندگی میکنم و حوصله دلتنگی وطن و مبارزه بر علیه نژاد پرستی ام مندارم. مردم انگلیس هم خیلی از مردم ایران بهترن. اینه که من بیشتر خودمو انگلیسی میدونم تا ایرانی. درست میگه؟؟؟ نمیدونم شاید.

حامد چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 06:55 ب.ظ http://varteh.persianblog.com

بابک جان وطن تا شما رو داره غم نداره.

مام تا شما رو داریم غم نداریم! با این حساب یه برنامه داستان خونی بذاریم یه خورده حال کنیم!‌

۰۰۷ چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:32 ب.ظ

نه بابک جان منظورم همون اثر انگشته ...برو بچز اینجا برای خنده میگن نمونه برداری از جسد اسمشو نبر

اسمشو نبر کیه؟‌ شخصیت سیاسیه ؟! :))

هما چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:38 ب.ظ http://homatavakoli.blogspot.com

سلام . می گن : وقتی چیزی رو که دوست داری در دست نداری ُ چیزی رو که در دست داری دوست داشته باش . حکایت مردم ماست ! اگر قدرت انتخاب بود قضیه خیلی فرق می کرد .
گویا دوستان منظور منو درست متوجه نشدن ، تأسف و شرمساری من ربطی به شرایط فعلی نداره .
بابک جان برات میل می فرستم و اگر مایل بودی اونجا در این مورد صحبت می کنیم . گویا کاربری کامنتها در اینجا محدود به موضوعات خاصی می شه که خب ، جایی برای من نداره .

اره درست میگی. موضوع اینه که یه کرمی هست به نام دوست داشتن. وقتی تو تمبون کسی میافته دیگه کاریش نمیشه کرد. او کی بعدا بیشتر حرف میزنیم.

Samira پنج‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 04:49 ق.ظ

bebakhshid, پلورالیزم فکری yani chi oonvaght?????????:D

تو فعلا درست تا سر امین و اکرم به مسافرت میروند رسیده. این مال کلاس سومه. بعدا یاد میگیری! :)

امین پنج‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:27 ق.ظ

شما مختارید قربان.راستی بابک دیشب خوابت رو دیدم و تو خواب داشتی همین نوشته رو توی یه جمعی با به به و چه چه می گفتی.همونجا (تو خواب) بهت گفتم مدل حرف زدت شده عینهو مسعور کیمیایی.
راستی چرا به فکر من نرسیده بود.این نوشته ات بدکوری فرمتش چسب کیمیایی یه.با سبک نگارشش خیلی حال کردم

چه باحال باروتم میگفت خوابتو دیدم. میگم من چرا صبح که از خواب پا میشم اینقدر خسته ام. نگو شبا راه میافتم تو خواب ملت ..س چرخ میرنم!
با مسعود کیمیایی حال میکنم.

دیروزی پنج‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 04:31 ب.ظ

سلام
ببخشید جواب ۱۵ را الان می دم من یه کم الکی سرم شلوغه فکر کنم چون من (ن) نیستم واسه همونه زیاد متوجه نشدم چی گفتی.
موفق باشی.

میدونم کی هستی. تو اونروز دیروزی بودی. الان باید اسمتو بذاری اون هفته ای!‌

ممزی پنج‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 06:31 ب.ظ

آقای نویسنده ی نه چندان آماتور! تولدت مبارک.
ایشاللا به زودی کتاب هات رو از Amazon بخرم بخونم.
موفق و شاد و کامیاب
مخلص

سایه جمعه 25 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:40 ق.ظ http://sayeh.nevesht.net

حالا نمی شد این همه نوستالژی نیاری ا وسط و حال ما رو تو این غربت نگیری؟
هوا الان به نظرم شصت درجه سردتر شد !!!
در ضمن ..می خواستم بدونم چه بلایی سر مریم گلی اومده آیا؟

نفست و دلت گرم باشه آبجی. هوا که همه جا سرده.
مریم گلی عرضم به حضورتون که تو تندوره. یعنی فعلا کنج عزلت اختیار کرده. این تریپ همه سالکای طریقته. یه مدت میرن تو غار بعد با دست پر بر میگردن. ما که هر وقت حالشو میپرسیم میگه خوبم. دیگه راست یا دروغش پای خودش!‌

وحید جمعه 25 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 03:02 ق.ظ http://koodakaneha.persianblog.com

حکایتیه....هر روز صد جور تو این مملکت دهن آدم صاف می شه اما باز دوسش داره...آقا ما شدیدا مخلصیم.

چیزی که دهن آدمو سرویس نکنه که به درد دوست داشتن نمیخوره!‌عشق باید خار آدمو ....اد!‌ مگه لیلی و مجنونو بلد نیستی؟! :)

آوات شنبه 26 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:48 ق.ظ http://awathiva.persianblog.com

یاد دیالوگای یه فیلم افتادم

لابد فیلمفارسی بوده؟!

ف.ی.پ. شنبه 26 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 10:49 ق.ظ

عجب...

باور کن. جون فاطی!

مسافر سرزمین هیچکس شنبه 26 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 06:16 ب.ظ http://www.deliashams.blogfa.com

دوست عزیز کم و بیش وب لاگت رو می خونم و از نوشته هات لذت می برم .. و در تایید حرف شما به اون دوستی که نوشته بود از ایرانی بودنش متاسفه باید بگم که :{ایران و هویت ایرانی من و تو و امثال ما به این روز در آوردند ... به جای اینکه غر بزنید و به یک ملت به یک نسل به یک فرهنگ حمله کنید به خودتون باز گردید و فکر کنید ببینید شما چکار می توانستید انجام دهید و کوتاهی کرده اید . علت عقب افتادگی ایران فرهنگش و یا خاکش یا اسم کشور ایران نیست .. علتش مردمش هستند که کمتر کسی مسئولیت کارهای خودش رو بر عهده می گیره .. بیایید یکم عادل باشیم و منصفانه قضاوت کنیم
کتاب ؛جامعه شناسی خودمانی؛ نوشته حسن نراقی رو هم بخونید برای فکر کردن خوبه }

بابک عزیز از نوشته هات ممنونم و خسته نباشید

عدالت؟!! کو؟ دیدیش اصلا این چند وقته؟ به هبانه های مختلف ما عدالت رو دفن می کنیم. همه از زندگی شخصی بگیر تا زندگی اجتماعی. برای هر مورد هم یه بهانه پیدا میکنیم. یه بار احساساتی میشیم،‌ یه بار عصبانی میشیم، یه بار مظلوم نما میشیم، یه بار تو موقعیت ظالم، یه بار دیندار میشیم، یه بار بی دین میشیم ... خلاصه به هر دستاویزی متوسل میشیم تا خودمونو و ایراداتمونو توجیه کنیم و حرفمونو به کرسی بشونیم تا خدای ناکرده از جماعت عقب نمونیم. اینه قربان. شمام خسته نباشید مسافر تنهایی!

هما شنبه 26 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 06:57 ب.ظ http://homatavakoli.blogspot.com

من از ایرانی بودنم متأسف هستم . به کسی هم غر نزدم ، ادعایی هم ندارم که چکار کردم و چکار نکردم . این سلیقه منه به ۱۰۰۱ دلیل ، مثل بقیه که سلیقه دیگه ای دارن .
در حال حاضر که بقیه دارن غر می زنن که من چرا سلیقه ام اینه !!

شما تو این بحث تو اقلیتی. حداقل ظاهرا! اینه که گیر خورت خوب شده. حالا امتحان کن. یه بار تو یه بحثی برو جزو اکثریت. ببین چه احساس برحق بودنی بهت دست میده!!
یادته اون پستی که من خودمو جای بابای بچه ها جا زدم؟ چه فحش و فضیحتی خوردم. بازیه دیگه. تا دوطرف نداشته باشه نمیگرده! حالا میخوای بازی گرم تر شه؟... داشته باش: وطن فروش، از خود بیگانه، عشق خارج، تاریک فکر!، ... :)‌ اینا رو به مهدی ام گفتما!‌ ..مخلصیم!

مهدی یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:04 ق.ظ http://u2.persianblog.com

حالا که اینجوری شد، من هم از ایرانی بودن ام دل خوشی ندارم. یعنی اصلن ایرانی نیستم. بابک، شاید حال نکنی با حرف من، ولی هرکس دلایلی برای خود-اش داره، قضیه ی من برعکس توئه. یعنی با همه‌ی اینایی که گفتی، باز هم همچین افتخار نمی‌کنم به ایرانی بودن‌ام. البته بد-ام هم نمی‌آد که خود-ام یا کسی کاری بکنه که افتخار بکنم. مثل شیرین عبادی. ( دیدم هما ناراحت شده، اعصاب‌ام خرد شد، اینا رو گفتم، وگرنه می‌خواستم نظر-ام رو مخفی نگه دارم. ) ضمنن بابک، من با خود-ات، نوشته‌هات، اداهات... مجموعن با همه چی‌ت حال می‌کنم.

منم با تو حال میکنم. با هما هم همینجور. با اونایی ام که دوست دارن به وطنشون افتخار کنن هم همینجور. تفاوت ما تو این مسئله حتی اسمش اختلاف نظر هم نیست. فقط مربوط به این میشه که قلاب عشقمونو به چه چیزی تو زندگی آویزون میکنیم. مشکل اساسی با اوناییه که قلابشون کار نمیکنه. که تازه شاید اونم مشکل اساسی نیست. اصلا هیچ چی مشکل نیست. من که آخرین مشکلم تو زندگی مسئله سوم فاینال محاسبات متالورژی بود . که تازه اونم معلوم شد سواله غلط بوده!‌ ...:)‌ (دماغ دراز بشون اساسی!)

ح.م.آریا یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 01:18 ق.ظ

تولدت مباااااااااااارک

چه عجب! مرسی آریا جون! بازم تو.

سپینود یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:37 ق.ظ http://3pnood.com

اَه بابا چرا این قدر جدی می‌گیرین. خب ایروونی نباشین. مهدی تو هم این قدر ایروونی بازی درنیار! جوووووگیر!
هما هم نظرشو گفته بابک هم نظرشو و همه نظرشونو و منم نظرمو نگفتم! این‌جاست که...
نه بابا می‌دونی چی برای من تو این ایروونی بودن قشنگه؟ می‌گم: اولین باری که قصه‌ی آرش کمان‌گیر رو خوندم. اولین باری که تیم ایران رو توی المپیک امریکا دیدم رژه می‌رفت. اولین فیلم ایرانی که جایزه گرفت. اولین باری که عاشق شدم و مولوی خوندم. اولین باری که به جای خوردن آب‌جو یا تکیلا یه شات عرق سگی انداختم بالا.
می‌دونی کی غصه‌ام می‌گرفت، شاید فکر کنی چسی میام ولی به خدا ده دوازده سالم بود توی یه آپارتمان زندگی می‌کردیم با مامانم توی ناف لندنِ ابری و مه گرفته. از مدرسه که بر می‌گشتم همش صدای ضربه‌های ساعت بیگ بن رو می‌شمردم تا کی مامانم خسته و کوفته میاد خونه تا باهام فارسی حرف بزنه یا شب بشه به بابام زنگ بزنیم و صدای داداش کوچیکه رو از پای تلفن بشنوم که یاد گرفته تا بیست بشمره... و قیافه‌ی مامانمو که وقتی به بابام خوش بختانه ویزا ندادن و برگشتیم، از پله‌ی هواپیما که اومد پایین زمین رو بوسید. آره با
اون وقت بود که فهمیدم من آدم این‌جام.
حالا یکی دیگه این جوری نیست. این حسا رو نداره. کسی نباید بگه چرا ولی من توی دلم می‌گم کاش نمی شد این حسا بمیره چون اون وقت بود که وطن ما هم گل و بلبل بود...
مخلص همه و همه

آره بابا زیاد جدی نگیرید. در هر حال که فعلا همه امون ایرانی هستیم. به قول امین همینی که هست. مجبوریم یه جورایی با همدیگه و همه چی حال کنیم. برنامه عشق و حال چه خبر؟!

سارا یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:07 ق.ظ http://www.sarasoodeh.persianblog.com

بابک جان، سلام. مرسی که ایمیلتو دادی. من داستانو روز جمعه برات فرستادم. امیدوارم رسیده باشه. از زحمتی که می کشی ممنونم. سلامت و پرنشاط بشی

داستانت رسید. نظرمو برات نوشتم و فرستادم. خواهش میکنم. داستانت خوب بود!‌

امین یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:21 ب.ظ

اونایی رو که گفتی فکر می کنم اولیش و آخریش رو هستی.ولی در مورد وسطیش مطمئن نیستم.فکر می کنم مخلوطی از اون و چیز های دیگه

مجله حنان یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 05:56 ب.ظ

سلام عزیزم من داستانهای کوتاه شما رو خوندم بنده میرزایی هستم خوشحال می شوم اگه مایل بودید با مجله ما همکاری داشته باشید در صورت تمایل به این امیل میل بفرمایید تا در اسرع وقت با شما تماس و قرار گذاشته شود


حتما، حتما!‌

سمیرا یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:30 ب.ظ

بابا استاد، پس چی شد این پست "تولد"؟؟؟؟؟!!! آخه وسط بحث "مملکت" و" ایران" و "افتخار" و "غیرت" و حالا" تو افتخار در وکنی"!!! و" من افتخار در و نمیکنم" و این جور چیزا که نمیشه "لی لی لی لی لی لی " تولد تبریکی گفت که ، برادر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!::D:D

من پست تولدو پیارسال نوشتم. پارسالم دوباره گذاشتمش. اما اون پست امسال دیگه ولید نیست!‌ پست جدیدمم نیومد! به هر حال مرسی.

رعنا یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:38 ب.ظ

اه! اه! اه! اومدم نظراتو بخونم دیدم هرکی هرچی گفته تو نوشتی توام راست میگی توام درست میگی با توام موافقم!!! حالا هرکی هم یه چی گفته بی مربوط به دیگری. چه جوریاس تو با همه موافقی؟؟!!!!
بعدشم چرا اینجا همچینی غلظت طنزش اومده پایین؟؟ خیلی پاسخهای روشنفکرانه و حکیمانه و جدیانه میدی؟؟ آقا این سایت حک نشده احیانا؟؟ یا تو بلاد فرنگ بابک با یکی دیگه عوض نشده؟؟ تریپ face offi چیزی؟؟

اول که هر کی از دید خودش به موضوع نگاه کرده و واقعا نمیشه بگی درست میگه و کی غلط. یعنی اصلا درست و غلطی وجود نداره. هر کی یه حسی داره. دوم که من روشنفکرم!‌ لذا اینجوریاس که من با همه موافقم.
چیه؟‌به ما نمیاد حرفای جدی بزنیم؟ ‌بابا به ابوالفرض پشت این ستاره حلبی یه چیزایی از طلا هست. باور نمیکنی؟

رعنا یکشنبه 27 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:40 ب.ظ

حالا چند سالت شده؟؟ افتادی تو سراشیبی زندگی یا هنوز داری تخته گاز میری بالا؟؟ اوی حالا چرا اینقده چراغ میزنی؟؟ رفتم کنار بابا!!!

اسکارلت دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:19 ب.ظ http://www.khanoomescarlet.blogspot.com


بابک جان منهم با خیلی از این مواردی که گفتی موافقم . یه حس هایی هست که چه بخواهی و چه نخواهی نمیتونی کتمانشون کنی . مثلا با شنیدن «ای ایران» شجریان و «یار دبستانی من» منکه حتی اگه تو آلاسکا هم باشم بدنم مورمور میشه . اما خوب قضیه ایران الان برای خیلی از هم وطنامون منجمله خود من مثل یه حس «رو کم کنی» شده . خود من هر وقت میخوام دوباره برم تو حس و حال ایرانی بودنم اون گرفتاریها و بدبختیهایی که ایرانی بودن به سرم آورده بدجوری بهم دهن کجی میکنن. حس میکنم اگه به ایران بگم دوست دارم ایران بهم میگه «خیلی خری خانم جان » ! انگار که در درونت دو تا حس باشه یکی ایرانی و یکی ضد ایرانی که دایم با هم در تقابلن. اما خوب هنوزم هرکی بهم میگه اهل کجایی نا خود آگاه با سر و گردن افراشته میگم که I am from Persia! بعد اون حس دومیه بهم میگه برو بابا ! اما خوب هنوزم عاشق اینم که ظهر جمعه برم تو صف رستوران البرز وایستم و با دوستام بعد از اینکه کلی پسرهای توی صف و مچل کردیم ( و لابد اونا هم کلی ما رو ) بعدش بریم چلو کباب بخوریم . هنوزم دوست دارم در آینده اسم پسرم رو بذارم البرز ! هنوزم دوست دارم جاده سلامتی باشگاه انقلاب و چند باره و چند باره بدوم ...... اه ه ه باز اون حسه داره برام شکلک در میاره آخه !؟!؟!؟!؟؟

آخ آخ چه حالی میده چلو کباب بعد ازاین که تو صف وایسادی!‌ بوی کباب و لب و لوچه چرب و چیل اونایی که میان بیرون و به قول تو خانوما و آقایونی که همه بزک دوزک کردن نه تنها تو صف وایسادن رو سخت نمیکنه بلکه باعث میشه آدم اشتهاش بیشتر بشه (‌واسه دخترا یا چلو کباب؟!) و وقتی غذا رو میارن رو میز آدم فکر کنه تو بهترین لحظه زندگیشه!‌
البته بگم ما پولمون نمیرسه بریم البرز! لذا اسم پسرمو میخوام بذارم شمشیری!‌

شاهزاده ی سرطانی دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 06:43 ب.ظ http://mahoordad.persianblog.com

آره منم با مهندس سمیرا موافقم. پست تولد بیا خواهشن. دلمون گرفت. تولدت هم مبارک. امیدوارم بتونیم با شب چله ( یاد شب چله ی پارسال به خیر . ممرضای لعنتی و ۱۵۰۰۰تومن هندونه ی فرید! ) یکیش کنیم و بلکه دوباره جمع شیم. بابک بجمب خواهشن حال من اساسی بده. بلکه اینجا راه بیافته بزنیم تو یه فاز دیگه. شماره ت رو گم کردم. و میدونم تا فردا صبح عمرن نخونی این کامنت منو. یکی به بابک خبر بده بنویسه امشب و پستش کنه. پس فردا شب چله ست غروبیا.<<<<<<

منم پایه ام بزنیم تو یه فاز دیگه. وطن بازی بسه! گفتم که یه فکرایی ام دارم. منتها بچه ها پخش و پلا شدن.ولی عیب نداره همینایی که هستن واسه شروع کافین. تو مرحله اول یه دختر میخوایم با سه تا پسر یا برعکس. اسمای همدیگه رم نباید بدونن. منم کارگردان. بازی جدید اینجوریه: یه دختر (‌یا پسر) میشه پادشاه و یه سوژه طرح میکنه. مثلا شب آفتابی! بعد سه تا پسر که قبلا ثبت نام کردن و مشخصاتشون پیش منه با اسم مستعاری که خودشون انتخاب میکنن (‌مثلا نشسته گاو یا ابر بهاران یا هرچی!)‌ در مورد این سوژه یه صفحه مطلب مینویسن. بعد ما مطالبو میذاریم اینجا یا تو یه وبلاگ دیگه قبلا پیش بینی شده. همه میتونن مطالبو بخونن و نظر بدن و رای بدن. بعد پادشاه (‌دختره)‌ یکی از اون سه نفرو بر اساس مطلبی که نوشته انتخاب میکنه و تو بازی با هم زید میشن. بعد از انتخاب ما اسم نفر برنده رو فقط اعلام می کنیم مثلا میگیم برنده بازی شماره یک با سوژه شب آفتابی به پادشاهی مثلا هلی (‌کجاست راستی؟!) آقای ابر بهارانه که ابر بهارتن تو این بازی حسین بوده!‌ بعد تو مسابقه شماره ۲ یه پسر میشه پادشاه و سه تا دختر ثبت نام میکنن و ادامه ماجرا. چطوره؟ اگه موافقید و چهار نفر اولیه وجود دارن شروع کنیم.

باران سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 12:19 ق.ظ

شازده از سفر برگشت! شازده جون خوش اومدی. بابک جون منم داره یواش یواش دلتنگ قدیما می شم. بزن تو نخ یه پست جدید؟! منظورم اون نخ نیست ها ای نخو می گم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد