هانوفر شهر نسبتا کوچیکیه. ولی مجتمع نمایشگاهی اش یکی از بهترین ها تو اروپاست. واسه همینم وقتی یه نمایشگاه بزرگ برگزار میشه همه هتل ها از مدت ها قبل رزرو میشه. لذا یه سیستمی هست اونجا مثل شمال خودمون. یعنی یه سری از مردم خونه هاشونو یا مثلا دوتا اتاقشونو اجاره میدن به مسافرا. این کارم مثل فرنچ کیس وسط خیابون و کار کردن تو رستوران و وایساده شاشیدن آقایون که ما عیب میدونیم و خارجیا خیالی واسه اشون نیست عیب نمیدونن. بلکه مثلا یه استاد دانشگاه هم ممکنه اینکارو بکنه و دو تا اتاقشو برای یک هفته اجاره بده. بهش هم میگن Bed & Breakfast.
مام که ایرانی! تا سه روز قبلش معلوم نبود میریم یا نه. خلاصه این شد که مایی که شام تو ایران چهار زانو قورمه سبزی رو با پیاز فراوون زده بودیم تو رگ صبحانه فردا رو با یه خانواده آلمانی رو میز ژامبون و قهوه تلخ خوردیم.
خانواده کونزلمان متشکل از طبیعتا یک شوهر و زن به همراه یک پسر ۱۵ ساله به نام الکس و یک دختر ۱۳ ساله به نام ربکا بود.
رییس سوت ثانیه و قبل از این که من فرصت هیچ گونه تحلیلی از وضعیت موجود داشته باشم اتاق الکس رو که بزرگتر، نورگیر، دارای یک تلویزیون ۲۱ اینچ با ۲۵ شبکه ورزشی و غیر ورزشی کابلی، آتاری، مبل راحتی، سیستم تهویه، میز تحریر و کمد دیواری بود برداشت و اتاق ربکا که بیشتر به اتاق سارا کرو شبیه بود افتاد به من.
شب اول رو من بدون هیچ وسیله تفریحی و به زور تفکرات عمیق و روشنفکرانه، صدای تلویزیون اتاق رییس و سیگار طی کردم.
همون شب تصمیم گرفتم خودمو از این وضع نجات بدم و در نتیجه می بایست این مسئله رو با یکی که بتونه کمکم کنه مطرح میکردم. به رییس که نمیتونستم بگم. یعنی روم نمیشد. می موند خانواده صابخونه. پدر خانواده رو که ما فقط عکسشو دیدیم. مادر خانواده هم حتی محض نمونه یک کلمه انگلیسی بلد نبود. تنها پل ارتباطی من الکس و ربکا بودن که اونام به عنوان مشق زبان انگلیسی مدرسه اشون اجازه داشتن چند تا کلمه با غریبه ها حرف بزنن. البته معمولا وقتی ما میرسیدیم خونه وقت خوابشون میشد.
شب بعد که رسیدیم خونه دعا دعا میکردم بچه ها نخوابیده باشن. خوشبختانه خداوند در دیار غربت منو تنها نذاشت و جفتشون بیدار بودن. صداشون کردم و دوتاشون جلوی در اتاق ظاهر شدن. مشکلمو شمرده شمرده و با لبخند براشون مطرح کردم. یه نگاهی به هم کردن و رفتن بیرون. چند دقیقه بعد ربکا در زد و وارد اتاق خودش شد با یه ضبط کوچیک و ده بیست تا سی دی برگشت. بعد یه دونه از سی دی ها رو گذاشت و گفت: سی دی هام خوب نیست. اما این یکی رو خوشت میاد. سی دی تو پک PAC 2 بود. نمیدونم رو چه حسابی فکر کرده بود من ممکنه از تو پک خوشم بیاد. اما به هرحال ازش تشکر کردم و خودم یه سی دی دیگه که به نظر خودم تنها سی دی به درد بخور تو اونا بود برداشتم و تمام طول اقامتم هی از سر تا ته گوش دادم. خلاصه شب دوم رو هم به زور موزیک و همون تفکرات عمیق و سیگار و صدای تلویزیون اتاق رییس طی کردم. طی همین تفکرات عمیق تصمیم گرفتم از این فرشته کوچولو که ضبط و همه سی دی هاشو به یه غریبه مو مشکی قرض داده بود یه جوری تشکر کنم.
تو چند شب بعدی بیشتر از همه با ربکا حرف میزدم. بهم گفت که دوست داره رقاص بشه!. الان هم میره کلاس رقص تو مدرسه اشون. و اینکه اسم بهترین دوستش که دوست پسرش هم نیست فرانتزه (هست). و عکسشو بهم نشون داد. و همینطور چند تا عکس دیگه از مدرسه و دوستاش. با الکس هم چند بار راجع به فوتبال حرف زدیم و اون گفت اسم ایران رو شنیده بوده وقتی وحید هاشمیان اومده تو تیم هانوفر.
با خودم از ایران یه سری کادو که عبارت بود از چند تا دستبند و گردن بند صنایع دستی و چند کیلو پسته برای طرفهای کاری و خواهرم اینا برده بودم. اونا رو زیر و رو کردم و شب قبل از رفتن نیم کیلو پسته دادم به مادر خانواده و ارزون ترین دستبندی رو که با خودم داشتم که به مبلغ ۲۵۰۰ تومان یعنی چیزی در حدود ۲ یورو خریده بودم دادم به ربکا. مادر خیلی ازم تشکر کرد و همون موقع من رو که بعد از برگشتن رییس تنها شده بودم به یه فنجون قهوه خارج از برنامه دعوت کرد. ربکا سعی میکرد خوشحالیشو قایم کنه. برای همین خیلی خونسرد انداخت دور دستش و شب به خیر گفت و رفت بخوابه. فقط وقتی داشت از در میرفت بیرون دیدم که مامانشو نگاه کرد و دسنبندشو بوس کرد. مادر گفت این دستبند حتما خیلی گرونه. نباید همچی چیز گرونی رو میدادی به این بچه. منم نمیدونم به خاطر ایرانی بازی یا هر دلیل دیگه ای نگفتم که این دستبند فقط ۲ یورو می ارزه. اون قهوه خارج از برنامه با دو سه گیلاس ساندیس !! پیگیری شد و باعث شد من و مادر اونشب تا ساعت ۱ صبح با هم حرف بزنیم. اون به آلمانی میگفت و من به انگلیسی جواب میدادم. یه دیکشنری آلمانی- انگلیسی هم به جمع دو نفره امون اضافه کردیم و این دیالوگ ۳ ساعته به اندازه همه ۷ روزنمایشگاه راجع به یه ملیت دیگه و فرهنگشون به من چیز یاد داد.
قبل از خواب وسایلمو جمع کردم و یادم افتاد چون یه روز زود تر از برنامه دارم میرم باید بهشون اطلاع بدم. اما چراغها خاموش بود و منم به همون دلیلی که نذاشت قیمت واقعی دستبند رو بگم نرفتم در اتاق خواب مادره رو بزنم!
صبح من طبق معمول ساعتمو یه ساعت قبل از وقتی که واقعا باید بیدار شم تنظیم کردم. وقتی زنگ زد حس کردم یه نفر گوشه در رو باز کرد و بست. این کار یکی دوباردیگه هم تکرار شد طوریکه من حس کردم یه نفر منتظره که من بیدار شم. اما من نه تنها تا اون لحظه آخری که میتونستم تو رختخواب باشم کش اومدم بلکه چون رییس نبود یه نیم ساعتم بیشتر خوابیدم. وقتی بیدار شدم هیچ کس خونه نبود.
رفتم نمایشگاه و زودتر از همیشه یعنی حدود ساعت ۴ برگشتم خونه که وسایلم رو بردارم و برم.
بااین که هم کلید در پایین رو داشتم و هم کلید در ورودی آپارتمان رو، همیشه یه زنگ کوچولو میزدم و معمولا به غیر از اون دو سه شبی که خیلی دیر اومدیم خونه قبل از اینکه من کلیدمو در بیارم در رو باز میکردن. ایندفعه هم زنگ زدم. اما در دیر تر از حد معمول باز شد. این شد که دم در ورودی زنگ زدم و بدون اینکه کلیدم رو در بیارم منتظر شدم تا در رو باز کنن. چند دقیقه طول کشید و مادر در رو باز کرد. سلام کردم و رفتم تو اتاقم. هنوز کیفم رو زمین نذاشته بودم که یادم افتاد بهتره زودتر بهشون بگم که من دارم میرم و بخوام که تاکسی خبر کنن که تا من آماده میشم برسه. اینه که سریع در باز کردم و برگشتم که ناگهان با یه مرد هیکل گنده آلمانی تو راهرو روبرو شدم که از اتاق مادر بیرون اومد. مرد سری تکون داد رفت بیرون. مادر خانواده هم پشت سر مرد از اتاقش خارج شد و من رو که دید جا خورد. اما لبخندی زد و گفت نمایشگاه خوب بود؟
منم گفتم دیشب یادم رفت بگم. من دارم الان میرم و اگه ممکنه یه تاکسی خبر کنید.
گفت: چرا اینقدر زود؟
گفتم: برنامه اینجوری شد دیگه.
معلوم بود پکر شده. گفت حیف شد. کاش لااقل امشب می موندی. بعد رفت از تو یخچال یه شیشه پر ساندیس! در آورد و گفت اینو واسه امشب خریده بودم. ربکا هم کارت داشت. پس لااقل بذار زنگ بزنم اون بیاد. الان سر کلاس زبانه.
از مادری که تو این مدت نذاشت ساعت خواب بچه هاش یه دقیقه عقب بیافته و تصویری که من از زندگی منظم آلمانی داشتم و تو این مدت تایید هم شده بود بعید بود بچه رو به این سادگیا از کلاس بکشه بیرون. اما اینکارو کرد.
تا من لباسمو عوض کنم و چمدونمو بذارم دم در ربکا رسید. سلام کرد و سریع رفت تو اتاقش که دیگه بهش پس داده بودم.
چند لحظه بعد برگشت. همون سی دی که من دائم گوش میکردم گذاشت تو جلدش و یه جوری با شرمندگی که مثلا ببخشید کمه داد به من. بعد هم منو سفت بغل کرد و بوسید. گفت بازم بیا پیشمون. به نظرم اومد همه اشون بیشتر از اون حدی که من انتظار داشتم از رفتن من ناراحت شدن.
از مادر پرسیدم تاکسی نیومد؟
گفت نه لازم نیست. من خودم میبرمت. و این هم باز برای من عجیب بود.
سوار ماشین شدیم و ربکا تا جایی که دیده میشد از پنجره دست تکون داد و بوس فرستاد.
به مادر قول دادم که هر وقت اومدم هانوفر بهشون سر بزنم.
کارت پرواز رو که گرفتم چند دقیقه ای هنوز وقت داشتم تا سوار هواپیما شم. یه قهوه گرفتم و دفترچه امو که هدیه یه دوست بود باز کردم تا جریان این خداحافظی رو بنویسم. اما خیره شدم به همه آلمانی های مو بوری که اطرافم راه میرفتن و پیش خودم فکر کردم چرا ما فکر میکنیم اینا نژاد پرستن و به خودم جواب دادم شاید به همون دلیلی که اینا فکر میکنن ما تروریستیم. تو همین فکرا بودم که یاد سی دی ربکا افتادم. از تو کیفم درش آوردم. آخرین آلبوم سارا کانر بود. قاب قشنگی داشت که تو این مدت ندیده بودمش. برش گردوندم. پشتش یه چیزایی به آلمانی نوشته بود و یه برچسب که نصفش کنده شده بود. تنها چیزی که میشد از پشت سی دی خوند همون چیزی بود که رو برچسب نیمه پاره نوشته بود: ۹۹/۱۹ یورو.
نمیدونم چرا ولی فکر کنم بازم به همون دلیلی که قیمت دستبند رو نگفتم و نصفه شب در اتاق زنی رو که با من تا حد مستی نوشیده بود باز نکردم یهو دلم واسه خانواده کونزلمان تنگ شد و یه بوس دسته جمعی واسه همه اشون فوت کردم تو هوا.
پایان
[به جای فیلمنامه٬ مثلا شرح صحنه:از خود هزیون در کنون:]
وسط پروژه نخ دهی-گیری حسین-هلی Ariya در لباس اون گاو باحاله روزانه در حالی که پاکت شیرموز رو به مامان گلی میده سمیرا داره آدرس ایمیل جدیدشو رو می کنه. نرگس یه نخ دو سر داره انداخته این وسط...هی آریا آریا می کنه... من که مطمئنم با من نیست اما کی می تونه این جماعت رو راضی کنه که بابا خبری نیست. مینیمال هم بد جوری غیرتی شده... خوبه اینجا وب ئه وگرنه کم کمش سه تا بخیه رو پیشونیم خورده بود... ممزی هم بلاگ آپدیت می کنه و از اینکه آمار کامنت هاش تغییر نمی کنه کاملا راضی ئه... من دنبال یکی می گردم که این لیست کفترچاهی های عاشق رو بسپرم بهش از این طرف مینا گیر داده و داره سرک می کشه ببینه بعد چن نفر نوبتش میشه آروم بهم میگه خشکه حساب کنم اسممو می نویسی نفر اول؟! باران جون (بارون جان) میگه: مگه صف نون بربری ئه که اینجور سر و دست میشکونی! صدایی که میگن شبیه صدای مریم گلی ئه می گه صد رحمت به صف نون بربری. دیر بجنبی کلات پس معرکه است. بابک دفتر خاطراتش رو باز کرده و توش آمار قرار هایی رو که با ملت گذاشته و طرف پیچونده آپدیت می کنه. مهدی یوتو هم داره با آخوندا سر و کله می زنه... بعضی ها میگن یه آخوند دوزاری سی دی اورژینال یوتو رو پیچونده...اروس داره تنبانش رو مرتب می کنه که مثلا اوضاع آرومه (خدا بگم چی کارش نکنه با این عاریا٬عاریه ... در آوردنش) شازده داره از دل درد به خودش میپیچه (جواد یساری میگه اگه آپدیت آخر منو می خوند اینجوری نمی شد) با این حال و روزش بازم داره فیلمنامه رو به نفع خودش عوض میکنه... اون سر دنیا یانگ تو صف چینی بند زنی نشسته تفلی جوون مردم...میگن ۸۰ تیکه شده...حامد حبیبی (کارشناس این برنامه) داره بچه شو شیر میده (بی ادب با شیشه شیر منظورم بود!) مریم گلی به این فکر چرا این ح.م.زهرمار ! این روزا حضورش کم رنگ شده نمی دونه که بچه از ترس جونش ئه که این ورا آفتابی نمیشه وگرنه تا حالا دستش تو پوست گردو چپونده شده بود... (الهی بمیرم واسه زهرمار جون خودم!) آماتور از همین حالا «خدا نکشدت تا خود صبح» جواب منو میده...
جوابتو نمیدم تا دیگه نگی من با کسی قرار گذاشتم و منو پیچونده! :)))
شازده میشه یه بار همهی خاطرات دوران کودکیت رو با دوست دخترهایی که اون موقع داشتی و اونایی که محلات نمیذاشتن و اونایی که ماماناشون بیموقع صداشون میکرد و ... خلاصه همه رو یه جا بنویسی، تا از این جریان رد بشیم؟
حسین اگه بخواد اسم همه دخترایی رو که تو بچه گی باهاشون دوست بوده و حسینو تحویل نمی گرفتن بگه که کفت در میاد. میشه هر دختری که تا حالا دیده!
آقا من کم کم دارم به اینجا اعتیاد پیدا می کنم.
همه داره استعداد فیلمنامه نویسی شون شکوفا می شه. من هم امتحان کنم؟
مهدی جون چیه ؟ دیر اومدی زود هم می خوای بری؟ ما الان یک ماهه این توئیم! شازده تازه رسیده به پروانه همبازی ۵ سالگیش! حالا کو تا ۲۵ سالگیش! تو قمت رو برو و بیا خیالت راحت.
اروس فکر کنم مشکل شلوار پیدا کرده دیگه آفتابی نمی شه اینورا. یکی از پیژامه های شازده رو بگیر بپوش دیگه. تو فیلمانه شازده همه یکی یک پیژامه راه راه زیر شلوارشون دارن!
سپینود رو هم پایه ام آماتور. ببین اون غول دختره احیانا برادری نداره؟ بالاخره بزرگتر از ماست سپینود روشو زمین نمی ندازه!
و اما ح . م . حالا هر چی! اون یک تیکه پیچوندن اماتور رو خوب اومدی. خوشم اومد!
مینا جون هلی بیهوش بود که بهوش اومد . بعد شازده رو دید و قرار شد با هم برن خرید که دوباره بیهوش شد!
باران/بارون جون/جان ! فیلمانه رو نصفه ول کردی ها. اینجوری کنی می فرستمت ته صف! لان متقاضی زیاد شده. ع / آ/ ریا! هم داره پیشرفت می کنه میاد جلو و خونه به خونه جاها رو می گیره.
بذار بهش بگم داداششو ورداره بیاره . اما من مسئولیت به عهده نمیگیرم. خانواده ای که دخترشون اینجوری غوله دیگه پسرشون چیه! هرچند گاهی که این گاهی بیشتر اوقات رو شامل میشه دخترا غول ترن! :)) می بینی من آدم بشو نیستم. بعد از سفرم هنوز نفهمیدم آدما با هم فرق دارن!
آقا چه شیک شدی امشب اینجا!!
خواهش میکنم شیکی از خودتونه!!
-------------------------------------------
من دیوونه نیستم به خودم دمت گرم بگما! میخواستم این سیستم جدیدو چک کنم !
چرا اینجوری کردی اینجا رو؟ آقا کامنتام کوش؟
آهان، حالا که کامنت گذاشتم فهمیدم. کامنتدونی سر و ته شده. ای دل غافل...
چطوری یوتو!قم چه خبر؟میگن تو قم هر کی چادرشو پشت و رو سر کنه تریپ ازدواج موقت و اینا داره. آره؟ البته میدونم شما که اهل این حرفا نیستی ولی از بچه ها بپرس ببین راسته؟ اگه راست بود بگو. نه که چیزی باشه ها. همینجوری فقط بگو. باشه!
بابا حالا چرا شاکی میشی؟! ما زمین خورده ات ایم.../ ضمنا اینجا هم خیلی باحال شده دم سرور بلاگ اسکای گرم...
بی هپی!
حالا خوب شد که تصادفی چیزی نکردم که یه مدت هیچ خبری ازم نباشه. وگرنه این مریم گلی پاک ما را از لیست می انداخت بیرون. مریم گلی چرا ناراحت می شی؟ به من چه که شازده فیلمنامه اشو تغییر می ده؟ به خودش بگو!
مینا و هلی و ویلی و مریم گلی و سپینود و سمیرا و مهدی و ح.م.آریا (ای بابا این دوتای آخری که پسرن) ما هستیم. دارم رو فیلمنامه کار می کنم. هیچ کس از خودش نمی پرسه این شازده و باران (بارون) چرا دیر به دیر اینجا می آن؟ ما بیشتر از اینکه به فکر خودمون باشیم به فکر شما هستیم.
-----------------------
بابک جان اون قضیه ای که گفتم (گفتیم) خیلی تاویل برداره. این مسئله ی تروریست بودن ما و نژاد پرستی اونا و یا بهتر بگم رویکردی که ما در این موضوع خاص به قضیه داریم٬ تنها بخشی از رویدادی است که تو آن را تجربه کرده ای. بافت روانشناختی و جامعه شناختی قضیه که به نظر من اهمیت بافت روانشناختی خیلی بیشتره (چرا که ریشه در ژنهایمان دوانده است) می تونه یه موضوع بحث برانگیزباشه. برای مثال به این فکر کن که چرا اولین چیزی که تو به اون فکر کردی مسئله ی قیمت هدیه ها بوده؟ چیزی که در خاطره هم از آن یاد کرده ای؟ (ببخشید که من به عنوان خاطره از نوشته ات نام می برم...) به نظر من دختره خیلی خوب می دونسته که ارزش هدیه ای که تو بهش دادی چندان زیاد نیست٬ اما برای او نفس قضیه اهمیت داشته که متاسفانه نفس قضیه که برای او بسیار ملموس و واقعی بوده است٬ ریشه در ضمیر ناخودآگاه تو داشته! یا مثلا گوش کردن تو به نوعی خاص از موسیقی دختره را به این فکر می اندازه که هدیه ای مطابق سلیقه ات بگیره. در حالی که شاید وقتی دختره سی دی ها را برای تو آورد شاید تو اصلا به نوع موسیقی هایی که اون گوش می کرد توجه نکردی. یا به این که دکوراسیون اطاقش چه شکلی بود؟ یا به این که... فکر نمی کنی با این حرفا می خوایم پدر کارل گوستاو یونگو در بیاریم.
این که این موضوع مربوط به فرهنگ و رفتار جمعی میشه شکی توش نیست. حالا میخواد یونگ تو گور بخنده یا برقصه.
اما من میگم چرا تو فرهنگهای مختلف فرق میکنه؟ راحت بگم. میخوام بگم چرا این طرز فکر جزو فرهنگ ماشده؟ و از اون راحت تر و بدون ترس از انگ دایی جان ناپلئون بودن میخوام نظریه توطئه رو مطرح کنم. البته نه به اون سخیفی. میخوام بگم این که ما الان این فرهنگ رو داریم باعث انتفاع یه سریا شده. هم در بعد داخلی مثل شیعه و سنی و جنوبی شمالی و هم در سطح بین المللی مثل دشمنی مسلمون و یهودی و ملیت های مختلف. از اینکه آلمانیا فکر کنن ما تروریستیم به کی چی می ماسه؟ یا ازاینکه ما فکر کنیم آلمانیا نژاد پرستن. من خیلی بد بینم؟؟ فکر نکنم. به یاد داشته باشیم هیچ حرکتی صورت نمیگیره مگر با صرف انرژی و انرژی تو این دوره زمونه چیز گرونیه و اونایی که پول دارن یه قرون جایی خرج نمیکنن مگر اینکه دوزار از توش درآد! .. اینه که این دفعه که خواستید آش نذری بخورید یادتون باشه بابت این آش مفتی چقدر نفت از زیر پامون بیرون کشیده شده! ..... اومدید ملاقاتیم زندان، برام سیگار بیارید!!!
باشه! حالا دیگه غولا مال ما؟!
البته لنگه کفش کهنه در بیابان نعمتی است. اگر بشه یه غول نر رو با یه لنگه کفش همارز فرض کرد. عکس آقا غوله رو که سمیرا نداره؟ داره؟!
هرکی داره برفسته بینیم چی دشت کردیم!
------------------------
(خارج از بازی: امروز خیلی به اون حرفا فکر کردم. گاهی بعضی چیزا تلنگر هستن. گاهی بعضی روزا آدمو خوشحال میکنن چون آدم توی اون روزا میفهمه چه رفقایی داره. خب اینم از همون خصوصیاتیه که تا حالا فکر میکردم جالب نیست ولی به قول تو انگار درست و سالماش همینه. یعنی هیجانزده شدن بابت یه اتفاق خوب!)
خوبه که با هم فامیل میشیم!
در ضمن غوله عکسشو نداد. چون خجالت میکشید. میگفت قیافه ام خوب نیست. اما چون شما یه جورایی آبجی ما هستی ما رفتیم یه تحقیقات محلی ام کردیم. می گفتن این غوله خیلی قدیما یه شاهزاده خوشگل (والبته غیر سرطانی)بوده. بعد یه غول ماده واقعی عاشقش میشه. عشق واقعی که نه. میخواسته از طریق شازده هه یه لینکی بزنه به خدا و آدم بشه. اما شاهزاده هه عاشق دختر دهقان فقیری بوده و عشق غول خانومه رو رد میکنه. غول خانومه هم یه فکری میکنه و بعد وا میسته پشت شمشادای پارک لاله صدای دختر خوشگل در میاره. شاهزاده هه به هوای دختر خوشگل میره پشت شمشادا که یهو غول خانم می پره شازده هه رو بغل میکنه و داد میزنه آی ملت این منو چیز ! کرده حالا میخواد بذاره بره. خلاصه کمیته میرسه میبردشون وزرا و همونجا عقدشون میکنن. بعد غول خانومه چهل سال(توجه دارید که غولا متوسط دو هزار سال زندگی میکنن) تو غذاش آب دعا خونده میریزه تا اینکه در یک شب طوفانی و در عین حال آرام شازده هه تبدیل به غول میشه. بعد سیصد سال با هم زندگی میکنن تا اینکه شازده هه یادش میافته که کی بوده و به غول خانومه میگه دمت گرم. تو که سیصد سال دهن ما رو ..ییدی و شیره جون مارو کشیدی آخرش آدم نشدی. بذار یه دو روزم ما همون شازده باشیم. بعد میره دنبال دختر دهقان و می بینه دختر دهقان تا آخر عمر به پاش مونده و اینقدر به در ذل زده تا چشاش بابا قوری شده و آخرشم صد تا دیازپام خورده و مرده.
حالا دنبال یه نفر میگرده که طلسمشو باطل کنه. میگن طلسمشم اینجوری باطل میشه که یه زنی چیزی باید غوله رو عاشق خودش کنه. یعنی اگه غوله عاشق بشه سوت ثانیه طلسمه میشکنه و اون غول بی شاخ و دم تبدیل به یه شاهزاده مو طلایی با اسب سفید میشه. آها اینم یادم رفت بگم. اسب سفید شاهزاده هه رم غول خانومه گرفته گذاشته تو پارکینگ و یه سگ سیاه بسته جلوش.بعد... بعد... چیزه... همین دیگه!
-----------------------
خارج از بازی: خارج از بازی اینجا نداریم!
دوباره من اومدم!!!!( زوج کنون!!!!)
برادر بابک! من حالا هیچی نمی خواستم بگم، دیگه شما گفتی سر درد دل من باز شد!!!!!
برادر حسین، کشتمت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!(منفجر شنون!!!!)
تو خجالت نمی کشی با احساسات این طلوع صبح نشکفته چینی( "یانگ" در زبان چینی یعنی طلوع صبح!!!) بازی میکنی؟؟؟!!! اون وقت میری برای من فیلم نامه مینویسی در وصف دخترای مردم!!!!؟؟؟؟؟؟؟!!!
به قد و قوارت هم نمیخوره که نصفت زیر زمین باشه!!!! این دوشیزه چینی با هزار آرزو و خلاقیت عکس رو برات گرفته بود!!! اون وقت تو رفتی فردین میشی برای یکی دیگه، بعدش قایم میشی برای "یانگ"؟؟؟؟؟!!!!!!
من فکر کردم در اثر هم نشینی با آقا محمد رضا!! شما برای خودت یه پا gentleman هستی!!! اما..............
شازده، تو هم؟؟؟؟!!!!!!
واقعا که! من که دیگه خسته شدم همش به یانگ یاد آوری کنم به مانیتور نگاه کنه تا پیامی از تو برسه! به هر حال، هم اتاقی گفتن! من شکلات های اونو خوردمو اون پسته های منو خورده!! به هم وا بستگی هایی داریم دیگه!!!!
دیگه، خود دانی! یا "یانگ" یا ..............................
زوج کنون چیه دیگه؟؟ یعنی دو نفرو به هم برسونون؟
باز تو به من گفتی برادر؟ آقا جون یعنی خانوم جون من سه تا خواهر دارم. و همین سه تا بسمه. یعنی از سرم هم زیاده. ما خواهر جدید نخوایم باید کیو ببینیم؟
ولی خوب کردی حسینو تو جمع سکه یه پول کردی. ما بالاخره ایرانی ایم دیجه. ایرانی ام گیرت داره.( همون غیرت)
بعدشم آقا نگین من الکی اسم رو ملت میذارم. چه دلیلی داشت این وسط یهو اسم ممدرضا رو ببری؟ اونم به عنوان جنتلمن و این چیزایی که اصلا به هر کی میاد الا ممدرضا!
آخرش هم باحال بود. بازم بگو دیگه شبایی که حوصله اتون سر رفته چه چیزای همدیگه رو خوردین تا حالا!!
سژینود این غولش از اون غولا نیست . خوبه . روح لطیفی داره . حالا بذا عکسشو بندازن بفرستن ببینیم چیه. ما که ندیده و نشناخته بازیش نمی دیم!
باران جان شما هم بجنب. الان عصر پیشرفت و تکنولوژیه. نمی شه که تا ابد نشست واسه یک فیلمنامه. تا شما بنویسی فکر کنم یانگ بچه اش رفته مدرسه. شازده می مونه بی کلاه.
اروس جان شما هنوز بالا پرچم مشغول باد خوردنی؟
مریم گلی الحق که دمت گرم!! خودت که تیکه میندازی هیچ! به عاریام پول میدی که بیاد اینجا ما رو ضایع کنه!
سلام. قالب جدید مبارک باشه. فقط یه سوال کوچولو. چرا لینک داستانهای کوتاه را وارد نکردین. نمی خواین اینکارو بکنین؟
مرسی. والاا راستش من هنوز با قالب جدید اینجا ور نرفتم که بفهمم تریپش چیه. چون من از اچ تی ام عاریا ببخشید اچ تی ام ال چیزی سرم نمیشه. باید به روش سعی و خطا یه چیزایی رو عوض کنم. اما داستانارو اگه میخوای بگو برات ایمیل کنم. چائو!
اول: تبریک.
دوم: با این سرو ته شدنش هیچ رقم نمی تونم کنار بیام.
سوم: در این مدت که من و شلوارم در اهتزاز بودیم٬ فقط مریم گلی بود که حال مرا پرسید و در آن وضعیت اسفناک به فکر من بود ... فلذا من بعد «فقط مریم گلی». آن فرش ابریشم هم که نزدیک بود فدای غش کردن هلی بیوفای نامرد بشود٬ به همراه مابقی تحف و هدایا به «مریم گلی» پیشکش میگردد.
ضمنا عاریای عزیز: این «عاریا» بیخود نبود که! دیدی پشبند تو یه آریای دیگه هم علم کردن که رای تو رو بشکنن. الان این «عاریا» یه برگ برندهاس واسه تو! پس بذار همون عاریا صدات کنیم !
اول تا آخر یه کلوم:
منم جای تو بودم همینکارو میکردم. هلی و حسین که کارشون با هم تموم شد. سمیرام که تکلیف خودشو معلوم کرد که عاشق ممدرضاست!! با سپینودم که همین اول کاری تفاهم نداشتید گویا(البته هنوز وقت هستا) مینا و بارونم که نفهمیدیم یهو چه جوری همشهری شدن. پروینم که جا زد. همام فکر کنم تا جایزه اشو نگیره بر نمیگرده.عاریام که تا سربازیشو نره بهش زن نمیدن. می مونه تو و مریم گلی. به سلامتی. به پای هم پیر شین!
مام دیگه باید دوکونمونو* تخته کنیم . هییییییی جوونی کجایی که همونجایی که هستی باش دارم میام سراغت با هم بریم جردن!
------------------------------------------
* کلمه ها و ترکیبهای تازه :
دوکونمونو= دکانمان را- مغازه مان را- محل کاسبی مان را.
بخوانید و بدانید:
فلسفه وجودی ماهی کیلکا
یا
چگونه با حقوق زنان مبارزه کنیم؟!
آره حتما بخوانید. ببینید ما واقعا فلسفه وجودی ما ها با این همه ادعا چند سانته!
خسته نباشی حاج آقا بابک. یه سئوالی داشتم ازتون از اینکه باعث امر خیر شدین و چند جوان (کفتر عاشق) رو به خونه بخت روانه کردین چه احساسی داری؟ لطفا در مورد برنامه های بعدتون هم توضیح بدین.
ببینم اون عکس تون با عمامه قهوه ای و کروات قرمز رو برای صفحه اول کار کنم؟!
اما خوشم اومد از هوشت... همین هوشت منو کشته... تو این هیر و ویر چی جوری از زیر زبون سمیرا کشیدی که ...
اییوول... به قول همشهرذی هاتون مو خودوم بلدوم!
احساسم اینه که باید برم پیش داوود طوقی( کفتر فروشی داره زیر بازارچه) چند تا کفتر دیگه بخرم.
برنامه بعدی قطعا اینه که به عنوان مشاور خانواده تعیین کنیم حق با حسینه که میگه ارتفاع تابلو باید ۱.۷۰ باشه یا هلی که میگه ۱.۵۰ بهتره. یا مینا رو که از دست رفیق بازی های باروان( بارون+باران) قهر کرده برگردونیم سرخونه زندگیش! یا چه جوری به اروس هم یه جوری بقبولونیم که باید حق طلاق به مریم گلی بده و تو عقد نامه بنویسن ظرف شستن نوبتیه!
نه اون عکسه که با شورت ارغوانی و عمامه آبی نفتی گرفتم بهتره! (اوا خدا مرگم بده اروس این چه جواب بی تربیتیه که بهت دادم!)
راست بگو چقدر پول گرفتی منو ضایع کنی؟ حالا دیگه هوش منو به سخره گرفتی! ای پلشت!
ببین من دارم خل می شم از این نظر خواهی بالا به پایینت. آدم هی فکر میکنه از بازی عقب افتاده!
خوب من خوشحالم که فعلا ایام سوگواری شده و پرچم ها نیمه افراشته شدن و اروس به اغوش کامنتدونی برگشته!
آماتور تو هم زود در دوکونت * رو نبند! این شازده مگه به این زودی ها دم به تله می ده. حالا هی قر و قنبیل میاد تا آخرش هلی رو فرش یکی دیگه غش کنه.
ه . م . عاریا! سمیرا که زیر زبون کشیدن نداره! طفلک ظاهر و باطنش یکیه. آه . صاف مثل کف دست همه چی رو خودش می گه.
باران فکر کنم داره سریال می نویسه. از این نود شبی ها. با شرکت شازده و مینا و پروانه و هلی و پروین و من ! و هما و صد البته سپینود. البته ویلی هم هست که فکر کنم رو گلیمه خوابش برده. حالا ما چون نژاد پرست نیستیم و اهل گفتگوی تمدنها و این چیزا هستیم و فمینیست ! هم نیستیم غولا رو هم بازی می دیم. حالا چه دختر چه پسر. عاریا هم میشه مسئول تهیه سحر غول شازده کن! البته همونجور که اماتور گفت از نوع غیر سرطانیش! چون اگه یک سرطانی دیگه هم بیاد اینجا دیگه کامنتدونی ارور! می ده.
بالا پایینش تقصیر من نیست مامان گلی. خودش اینجوری شده. عادت میکنی.
حالا چون شما میگی یه مدت دیگه دندون رو جیگر میذاریم ببینیم چی میشه!
مریم گلی خانم مثل اینکه کامنت منو درست و حسابی نخوندی!!(سرخ بشون-خجالت کشون)
اوه بعد از ساعتها و چه بسا روزها تلاش بی وقفه تونستم این صفحه رو باز کنم .چه خوشگل شده امشب اینجا .خب دیگه انگار تقریبا همه خوشبخت شدیم رفت ... باران جون جان یکی دیگه از فیلمنامه ها تو رو کن
باران جونش ببین خانوم چی امر میکنن:
فیلمنامه رو که نوشتی لطفا سر رات یه چایی ام بربز. زیر گازم خاموش کن. اون ظرفارم قربون دستت یه آب بزن. عزیرم یه زنگم بزن چهار تا پیتزا بیارن. راستی یادم رفت بگم امشب خواهرم اینا میان اینجا! .... اون بچه رم خفه کن من دارم وبلاگ می نویسم!
اروس من همه رو خوندم خیالت تخت! ولی خوب آدم همه چی رو که جلو همه نمی گه !!!!! (وا چه حرفها چه چیزا!)
یه ضرب المثل چینی میگه همیشه قبل از کامنت گذاشتن آف لاین و ایمیل هاتونو چک کنید!
Babak jan man aslan ja nazade am be joone mamanam!! vali in college e koofti yi ke man 2 hafte ast shoroo' karde am va daram miram azamoon baraye medical office assistant shodan ham speed typing mikhad(khak too goor) va man chon sor'atam kheyli bala nist, mikham ye moddat farsi type nakonam ke kheng(tar!!) nasham.
baraye hamin va inke midoonam pinglish khoondan cheghadr annoying e,va halgiri, fe'lan faghat mikhoonam.
ba'dan ke dars khoonde shodam ve resume am ham porbar tar shod, hatman khedmat miresam!!
movaffagh bashid.
خانوم دکتر کامنت شما به پینگلیش که سهله اگه به زبان سواحیلی ام باشه ما میخونیم!
آقا فعلاً طراحی نو مبارک تا فرصتی که داستان رو بخونم
مرسی!
پروین امتیازش می ره بالاتر . تلاش برای کار و درس از نکات مثبت رزومه است. حالا نه فقط این دو مورد. مثلا شازده اگه داستان بیشتر بنویسه یا باران فیلمنامه شو تموم کنه و بره سر یکی دیگه یا عاریا! سحر غول شازده کن رو تهیه کنه نمره رزومه اش می ره بالا. هلی هم هر چی آرتیستی تر غش کنه نمره اش بالاتر میره. توانایی در ایفای نقش!
می دونی این نظر خواهیت دقیقا مثل این می مونه که آدم داستان رو از ته بیاد به اول!
آره میدونم!
فکر نمیکنی این وظیفه خطیر سحر غول شازده کنی رو باید میدادی به یه خانومی چیزی! نمیدونما، ولی فکر کنم اینم مثل تخم مرغ پختن( ر.ک به مطلب آخر اروس) از اون تکنولوژی هایی که مختص خانوماست!
واسه ..ریا جونم یه کار بهتر درست کن!
به به اینجا ناز و نازکشیه خودم خبر ن داشتم:دی
میگم چرا هی اینور اونور میشم نگو شما میکشینم(قهقه زنون)
به به ویلی خانوم!حال او احوال! امودیم سر زدیم شما بیمارستان تشریف داشتید. بابا خیلیا اینجا انتظارتو میکشیدن! ایمیلت هم چک کن!!
بابک جان. مرسی دستت درد نکنه. من همه داستانهاتو قبلا خوندم. سوالم بابت این بود که فکر کردم به کل می خوای نذاریشون.
دمت گرم!
میگم تو که اینقدر دختر خوبی هستی چرا نمیای تو بازی؟! مریم گلی واسه اشون توضیح بده بازی چه جوریه. فکر کنم مستعد باشن.
وای تازه فیلمنامه باران رو خوندم مردم از خنده احتمالا اون موقع که رو گلیم بودم با پاهای درازتر از گلیم!!!! برده بودنم بیمارستان یه سیخ کرده بودن تو بازوم(ضجه زنون)
شازده جونم ببخشید نمی تونم برات کامنت بگذارم چون اصلا تو وبلاگهای پرشین نمی تونم کامنت بگذارم ولی بدون چاکریم حسابی
بچه نقش منو بذارین تو کجاوه از اونجا پاهام رو تاب بدم حالی میده ها:دی
:)) یه بسته پفک هم میدیم دستت. خوبه؟!!
ویلی جون خوش اومدی. خوب حالا با یک بازیگر تازه نفس فیلم دوباره احیا میشه.
به نظر شما یک کمی ضایع نیست یک کامنت در میون! من نظر گذاشتم ؟
چرا مامان گلی خیلی ضایع کردی! آبروت جلو مامان بزرگینای عاریا رفت!!
واااا! آق بابکی شومام واردین به فولکلورها؟! میگم بگو اینا فیلمنامهشونو از اون قصهی غوله بنویسنَ بلکه به فرهنگ هم کمکی کنن.(ولی از حالا بگم آقا غوله رو مریم سند زده به نام من! رزومهی من هم که توش نوشته بودم٬ یعنی الان مینویسم که کوفت باشه غول باشه! فقط روشنفکر باشهها می خوام پزشو بدم!) اونوقت اینجا خیلی چند منظوره میشه و میتونه با فنآوریهای گوناگون٬ راهکارهای زیادی رو ارائه بده در جهت بق بقوی کفتران تنها٬ جذب مخاطبین سرگشنه و ایضن درست کردن یک سرپناه برای همون مخاطبان ارجمند٬ بالا بردن سلف کانفیدنس(!) برای اونا که کم دارن و ... خیلی توپه .
قفط این اخلاقای گروه فشاری و انحصارطلبانه تو بذار کنار که دیکتاتوری حاکم نشه! منظورم خطکشی بین افراد و ماجراها و داخل و خارج بازیه. این جا عشقش به دموکراسی شه. یعنی هرچه میخواهد دل تنگت بگو دیگه؟ نه؟ هوم؟ هان؟چی؟کو؟ کی؟ کجا؟
آره بابی جان... هان نه! شازده بت میگه بابکی!
ما از جهت فولکلور که شاگردیم پیش اونایی که میخوان لیزینگی بزنن تو گوش یه پراید هاچ بک!!
باید بپرسم ببینم غوله چیزو ... چیه این کتابه که خیلی خفنه ..مال فاکنر چند بار خونده. اونوقت می فهمیم چقدر روشنفکره. البته آدرس اینجا رو بهش دادم. شاید بیاد چند تا از رزومه ها رو بخونه. بالاخره درسته که غوله اما حق انتخاب داره دیگه. اما شما تو اولویتی.
بق بقوی کفتران تنها و..... :))))))))))) خدا نکشدت تا صبح خندیدیم یه تریپ!
پیشنهادت خوبه. هر کی حال میکنه یه فیلمنامه بر اساس بن مایه غولی که روزی شازده بود! بنویسه.
منظورم از خارج بازی نداریم این بود که همه چی اینجا بازی حساب میشه. همون حرفایی ام که زدی بخشی از بازی بود. ولی باشه. دیگه تریپ گروه فشار نمیام. هر کی هر چی با هر عنوانی که دلش میخواد بنویسه! ببینیم میتوینم یه تریپ دموکراسی رو لیزینگی بزنیم تو گوشش!
بابک جان سلام
با اجازت آدرس وبلاگ با شکوهتون رو گذاشتیم تووبلاگ خرابمون.خواستم اجازه گرفته باشم
گودلاک
راستی بابک الان پاسخت رو در مورد کامنت خوندم.
من که سیگار رو پام.ولی چرا کتک می زنی مارو قهرمان.حالا ما یه چیزی گفتیم.شما اگه ناراحت میشی جدی نگیر .
بورو واسه خودت
یه خواهشم دارم
لطفا تا قبل از ساعت ۱۰ صبح نه چیزی بخوان نه چبزی بنویس.احتمالا نتیجه اش بد خلق از آب درمیاد
چیرز
قربان چوبکاری میفرمایید! ما مخلص شمام هستیم!
اما تریپ قبل از ۱۰ صبح رو خوب اومدی!باشه ! دیگه صبح زود به کامنتا جواب نمیدم!
واسه سیگارم برنامه بذاریم یه بار دیگه جمع شیم. من که خیلی پایه ام.
مریم گلی خانوم جان! اصلن هم ضایع نیس. شما هر چی دوس داری کامنت بذار. اصلن حالا که کامنت دوس داری٬ من یه دومین اختصاصی با پونزه شونزه گیگ فضا کف سرامیک و آشپزخونه و حموم اوپن با پارکینگ و انباری واسه ات میگیرم تو اونجا هر چی دلت میخواد کامنت بنویس. چطوره؟
همین الان شازده سرطانی به من زنگ زد گفت یه ضرب المثل دو رگه اراکی چینی میگه انگور خوب رو شغال می بره!!!
وا تو رو خدا می بینی مردا چه زبل شدن این دوره زمونه؟ حالا کف سرامیک که هی باید بسابمش از بس روش لک می افته و آشپزخونه و حموم اوپن که همیشه باید مرتب باشه و لابد دقه به دقه ! ظرفها رو بشورم و کفشو تی بکشم و هی گلدون بذارم رو اوپن ! پارکینگ و انباری هم لابد پر خرت و پرت می شه و دائم باید اونجا رو هم تمیز کنم! حالا من همینجا می نویسم شما بقیه شو خشکه حساب کن اروس!
سپینود غوله رو من سند زدم اما به شرطها وشروطها. یعنی اول باید آزمایششو پس بده اگه یک وقت روشن فکر نما ! بود و از اون کتابا نخونده بود سه سوت می فرستیمش لا دست ننه اش!
البته از ویلی هم می شه یک کمی پرس و جو کرد آخه یک مدتی با خواهر غوله در ارتباط بود. البته بیشتر مشکل قدی داشتند . اینکه بالاخره ویلی پاش رو گلیم مونده یا نه!
آماتور نمی خوای پست جدید بذاری ؟ شاید به این هوا باران هم بیاد! البته دیروز یک کمی زیادی اومد می ترسم تموم شده باشه!
آماتور پست جدید بذار دیگه. حوصله مون سر رفت!
مامان گلی پست جدید از کجام در بیارم تو این هیر و ویر؟! ها؟
باران رفته گل بچینه ...واه واه بابک جون مگه نشنیده بودی مرد ایرانی تا قبل از ازدواج هیچ کاری بلد نیست اگه ما یادش ندیم و بیسار از گشنگی دور از جون دستشو میذاره تو دست عزراییل و نمیدونه ملافه کجاست واینا ...ها؟ به جون تو من همه جوونیمو گذاشتم تا این چیزا رو یادش بدم یاد نمی گیره که ( آتش جنگ افروزون)
آتش افروزون .. آره؟!! پس بیگیر که اومد:
مرد ایرانی اگه مرد باشه آبجی بعد از ازدواجم تو خونه دست به سیاه سفید نمیزنه. در ضمن اینکه قبل از ازواجم همه این کارا رو فوت آبه! بعدم مرد بدون زن ممکنه از خیلی جاها بهش فشار بیاد اما از گشنگی بعید میدونم بمیره!
---------------------------------------------------------
بچه ها اینا شوخی بود! خانوما تاج سرن!
تو فیلم نامه ی جدید مجبور شدم بعضی ها را بازی ندم. یعنی خودشون اینجوری خواستن:
هر چند که بابک تا حالا این قضیه رو، رو نکرده، ولی این غولی را که در موردش تحقیق کرده از بیابون با خودش آورده. در نتیجه ی یک سری فعل و انفعالاتی که حتی مریم گلی و شازده هم ازش خبر ندارن! این غوله با سپینود خیلی تفاهم داشته، یا اینکه بهتره بگیم سپینود با غوله خیلی تفاهم داشته و سپینود داره تو خیابونا و دم در اون جایی که بهش می گن غروب سه شنبه ها پز غوله را می ده که خیلی روشنفکره و اونم مثل رضا قاسمی در "همنوایی شبانه ی ارکستر چوب ها" فکر می کنه که تاریخ اختراع زن ایرانی خیلی به تاریخ اختراع اتومبیل شباهت داره. و به این دلیل که سپینود خیلی از ماشین خوشش می آد، اصلا از این قضیه ناراحت نشده و گذاشته به حساب روشنفکری بیش از حد آقا غوله. پس سپینودو می ذاریم به حال خودش تا هر چی دلش خواست پزشو بده.
پروین که نمی دونم تا حالا وارد بازی شده یا نه، به دلیل درس خوندن و این حرفا باید بره به کاراش برسه و ما هم نمی خوایم مزاحمش بشیم. البته این نظر بنده (یعنی بارون ـ باران) است، این به آن معنی است که اگه مریم گلی و بابک خواستن می تونن به هر کی دلشون خواست نقش بدن. ولی من مثل پل (باران) شریدر نیستم که مارتین (بابک) اسکورسیزی ازم بخواد یه سکانس به فیلمنامه ی راننده تاکسی اضافه کنم و فیلمنامه کلی هالیوودی از آب در بیاد. اصلا از فیلم های هالیوودی خوشم نمی آد. این قضیه ی غوله هم که مطرح کردم بیشتر به کارهای دیود لینچ و استنلی کوبریک شباهت داره که به نظر من خیلی متفاوت هستن. (قضیه خیلی داره آبکی می شه، مگه نه؟!)
اروس و مریم گلی هم که خارج از کامنت دونی بابک دارن در مورد بازی حرف می زنن. من تا حالا این کارو نکرم. فکر کنم شازده هم این کارو نکرده. مریم گلی که تهیه کننده است باید باشه، شخصا به اروس هم خیلی ارادت دارم ولی تا زمانی که تکلیفش روشن نشه زیاد نمی تونم بهش نقش بدم.
فلیمنامه:
باران می بارد. (من نمی بارم ها، باران واقعی داره می باره...) شازده داره از یه خیابون رد می شه. چتر نداره. خیس آب شده. هیچ عجله ای نداره. از راه رفتن تو بارون لذت می بره. خیلی اتفاقی هلی از اون طرف جاده از یه آرایشگاه زنانه! بیرون می آد، کلی خریده کرده. شازده را می بینه. (این قضیه ی قرار گذاشتن واسه اروسی، ببخشید عروسی و اینا همه اش شایعه بوده. «اروس دیدی بهت نقش دادم») تو دستش یه چتر هست. شازده رو که می بینه خیس آب شده، احساس می کنه که شازده از باران (باران واقعی را می گم) لذت می بره. برا اینکه به شازده ثابت کنه که اونم خیلی رمانتیکه چترشو میون وسایلی که خریده پنهان می کنه. می ره به طرف شازده. بی اونکه سلام کنه، بغل دستش شروع به قدم زدن می کنه. شازده اونو که می بینه، حواسش پرت می شه. همه ی فکرایی که برای نوشتن داستان تازه اش کرده بود از سرش می پره. ولی تو چهره اش حس نویسنده ای را می بینم که بودن با عزیزش را از داستان نوشتن بهتر می دونه. (فکر کنم این سکانسو فقط رابرت د نیرو می تونه بازی کنه) هلی سلام می کنه. شازده اونو می بوسه و ازش احوالشو می پرسه. هر دو سکوت کرده ان. موسیقی متن اوج می گیرد. (آهنگ تنهایی کنی جی! می بینید موسیقی رو هم خودم انتخاب کردم.) هیچ کدوم حرف نمی زنن. ولی این حس در بیننده به وجود می آید که هم دیگه رو خوب می فهمن. شازده سرش را بلند می کنه، اون طرف خیابون یه تابلوی بزرگ توجه شازده را جلب می کنه. شازده به اون طرف میره و هلی را با خودش می بره. تعلیق عجیبی در فیلم مشاهده می شه هیچ کس نمی دونه شازده و هلی کجا دارن می رن؟ نمایی از ساختمان نشان داده می شه. باز هم موسیقی اوج می گیرد. شازده و هلی را می بینیم که از ساختمان خارج می شن. نمایی از تابلو نشان داده می شود:«دفتر ثبت اسناد ازدواج و طلاق ـ مرکز شماره 13»
سکانس دوم
این سکانس رو برا خودم و ... می نویسم. حدس بزنید کیه؟! خوب معلومه دیگه! بابک جون بگو به بچه ها.
به بابک: منظورت چیه آق بابک، خوب چای هم می آرم، ظرفا رم می شورم، مگه بهتر از این می شه که طرفمون وبلاگ نویس باشه و اهل نوشتن و موسیقی و فیلم و این حرفها. ولی یه چیزی رو بهت بگم اگه طرفم اهل وبلاگ نویسی و این حرفها باشه، هیچوقت نمی ذارم از بودن وبلاگ تو با خبر بشه! خدا را چه دیدی، فردا پس فردا دیدی یکی پیدا شد که هم بهتر از من فیلمنامه بنویسه و هم بهتر از من چای درست کنه و ظرف بشوره و این حرفا...
این اپیزود بمونه واسه بعد. ببخشید که منتظرتون می ذارم، نه اینکه حوصله نداشته باشم ها! (دروغ در کنون) می خوام حوصله تون سر نره.
جناب بارون فیلمنامه هاتون داره یواش یواش آبکی میشه ها. البته تقصیر بچه هاست که اصرار میکنن. بابا مگه نمیدونی نوشتن یعنی جوشش!! وقتی فیلمنامه اش نمیاد، نمیاد دیگه! زور زیادی که بزنه یهو می بینی بواسیرش می زنه بیرون،حالا خر بیار و باقالی نمیدونم چیکار کن!
سکانس دوم:
خوشم میاد خوب زبون میریزی! مامان گلی یه امتیاز بهش بده. بین خودمون بعدا که رفتی تو خونه میزنی زیرش ،نه!؟
ما کی باشیم که شما استاد رو ضایع کنیم بابک جون... بد خواه مد خواه داری آدرس بده برم پیش مرگت بشم جیگر... (آلبالو٬ شفتالو٬ پامادووووور گویون!)
تا اطلاع ثانوی مخلصیم.
پسرم تو مقصر نیستی. منم اگه یهو با یه چمدون پول مواجه میشدم ممکن بود کنترل خودمو از دست بدم. لذا عین حضرت علی که صد بار کوفیان رو بخشید و اونا بازم به صد دینار فروختنش می بخشمت. هرچند میدونم یه روز یکی از همین شما ها از پشت خنجرو فرو میکنه تو قلبم!!( من قلبم پشت سرمه آخه!)
از اطلاع ثانوی تا اطلاع ثالثی مخلصیم...
از اطلاع ثالثی تا اطلاع رابعی مخلصیم...
الخ...
واه واه، ۲ روز من اینجا نبودم چه همه اتفاق افتاده.انگار من تو غش باشم بهتره فقط میترسم بعدش قوم شوهر بیان بگن عروس غشیه
از حالا چه می ترسه از قوم شوور! حسینه گربه رو دم حجله کشته انگار!
هلی جون، ننه ! بهت بگم به این اراکیا رو نده. از حالا بزن تو دهنشون. هر کی هر چی گفت بگو خوب میکنم! اصلا دوست دارم غش کنم! شما میخواستین دختر ترشیده هاتونو بندازین به حسین جون من، حالا که نتونستین چشم ندارین منو ببینین! به حسینم بگو حسین هر وقت فامیلاتون میان خونه ما صاف یا یه چیزی میشکنه یا یخچالم!! ( دقت دارین میگه یخچالم نمیگه یخچالمون!) خراب میشه. دیگه هیچکدومشون حق ندارن پاشونو بذارن اینجا! .. کم بیاری یه عمر باید کولی بدی. گفته باشم!
البته من ترجیح میدم آقا غوله، مثل تراویس توی پاریس تگزاس، با یه آهنگ جاز، یا یه آهنگی تو مایههای یوتو(به یاد مهدی یوتو،مهدی بیا تو بازی!) از توی بیابونا بیاد و بعدش توی یه تیکه زمین بایر، چادر بزنیم و لونهی عشق بسازیم.
باران ببخشید که این فیلمنومه کمی سفارشی شدهها ولی چه کنم که این اثارت(مرد اثیری!) منو کشته. بعدم شازده خان هم بد نیست کمی دست ببره و بشه مشاور فیلمنامه. چونکه تخیلاش حرف نداره.
مریم گلی هم که ایدهی اصلی رو داد یه شیتیل مخصوص داره.
بابک هم که تهیه کننده. بقیه هم تاج سر. مخلص کلوم ببینیم میتونیم نه چک بزنیم و نه چونه غوله رو بیاریم تو خونه؟!
ماشین اروس(وای ببخشید!) عروس هم بامن، یعنی اون بامن، یعنی با لیزینگ! (قر کمر ریزوون!)
واااای چه خفن! چادر تو بیابون با آهنگ راک! تو هم باید بوت و جلیقه جیر بپوشی با شلوار جین پاچه گشاد! فکر کنم غوله هم بدش نیاد.
با این حساب باید پراید هاچ بکو بیخیال شی لیزینگی بزن تو گوش یه کالسکه چادر دار و یه جفت اسب!
من دوباره اومدم. ببخشید زندگی سیفونش رو سرخود کشیده بود و منم!... ( بی تربیتی درکنون ) به هلی گل گلاب: من اگر میدونستم به هوش بیای اینقدر زندگی قشنگ میشه خودم با چک و لقد بهوشت می آوردم! ولی بچه ها عجب زندگی ای شده. هلی هر روز پنج صبح بیدار میشه و میره جلوی آینه همون رژ قرمزه رو میزنه و بعدش موهاش رو پشت سرش جمع میکنه و یه پیراهن مردونه رو تنش میکنه ( فکر کنم فیلمنامه شروع شده. برای همون کانال خارجیه ! ) و بعد صبحانه آماده میکنه یه مدل خارجی و ارتیستی و بی ناموسی منو از خواب بیدار میکنه و بعد با هم و بدون شمع صبحانه میزنیم و بعدش ... کات!!!( آقا به خدا ما نبودیم. به جون خودمون تو سه راه اذری از این فیلمها ندیده بودیم. ) داداش هلی بود که زد شازده رو کشت. به مهدی: بابک راست میگه تا الان هر چی ختر دیدم بهم بی محلی کرده الا هلی خانوم. حیف که ندارم از اون فرش ابریشما. البته میدونی که من حق میم به خانومها که تحویلم نگیرن. راستی من پیژامه راه راه ندارم ولی شلوار کردی دارم. راستی باران جان من فیلمنامه رو تغیر میدم چون غول و جن و پری دیگه خیلی تخیلی ان و خانومها احساس امنیت میکنن از این موجودات خیالی. اگر غریبه ببینه اینجا مثلن یه غوله عاشق سپینود شده خب میدونی میگه ای بابا اینا همش بازیه! ولی اگر ببینه مثلن تو داری با مینا حرفهای عشقولانه در وکنی میاد یقه تو میگیره و میگه هوی باران مگه تو برام میلهای عاشقانه نمیفرستادی؟ پس این بی ناموس بازیا چیه در میاری؟ میبنی تو امنیت نداری بنده ی خدا حالا چرا باید غول و غولتشن و غولچماق و این چیزا بیاد وسط. من به جای غول برای هر کی اینجا دستش تو پوست گردویه خواستگار دارم. چند تا شاهزاده ولی غیر سرطانی . بعدشم بنده یخدا ببین به نظر اون غوله یه نموره به واقعیتمیزنه. حالا ببین کی گندش در میاد. ببین کی غول بوده و یا به چه موجودات اثیری غول میگن. فک کنم به مردای زن ذلیل میگن غول!!!!! ( مردم از خنده ) سمیرا جان تو دیگه خیلی فردینی. بنده ی خدا من یانگ رو بی خیال شدم به تو نخ دادم تو میگی طلوع صبح نشکفته ( یاد کازانتیزاکیس افتادم ! ) . ببین رزومه ی خودت رو بفرست. قول میدم یه رونوشتش رو هم برای ممرضا بفرستم! راست میگه بابک وقتی سکه ی یه پولم کردی داشتم میخندیدم و عذاب وجدان داشتم. انگار نامزد آدم یه دفعه در رو باز کرده باشه اومده باشه تو و چیزهایی دیه باشه و ده باشه زیر ریه و طرفت از دستاهای نامزدت در رفته باشه و تو حالا داری فلسفه بافی میکنی و از ماست و ماست مالی و اینکه آزادیهای فردی چیه و ما چقدر باید به ازادیهای هم احترام بگذاریم و چقدر احتیاج داریم در هفته هشت روز رو برای خودمون باشیم و نیازهای یه مرد چیه! و نیازهای یه زن چیه! و بعد تو گوش نامزدت آروم و خیلی اروتیک میگی عزیزم سرت رو بگذار رو شونه هام و تا دلت میخواد گریه کن تا آروم بشی. من همون انتخاب نهاییه تو ام چون تو در و همسایه دیگه آبرو نداریم جفتی. اونموقع که داشتم خرت میکردم تا عاشقم بشی باید فکر این روزها رو میکردی. روزایی که به فلسفه ی زندگی پی میبری. به نیازهای آدمها!!! این نیازهایی که وقتی توی زندگی میزاییم از ماتحتمون در میاریم.( بسه دیگه بابا ) ببخشید و اینک ادامه اخبار! ببین سمیرا من چون عکست رو داشتم شرمنده ها نشون چند نفر دادم و گفتم الان خارجه ست و فرنگ رفته. ببین تا دیر نشده یا عکس اون پارتنر یا زیدت رو بفرست تا من برم با دو سه پیک عرق سگی این شکست عشقی رو فراموش کنم و برم لا دست مرتضی عقیلی و یا اینکه تا چهار تا زن تو اسلام حلاله!!! اون جنتلمن و این حرفا رو هم بیخیال شو مهم پوله تو زندگی. آره خانوم یا یانگ یا خودت؟ ( ای کلک! ) به مریم گلی: ببین میدونم داری پشت غوله میای جلو تا دیده نشی ولی متاسفانه الان بهم خبر دادن که غوله داره بن ش ( همون ماتحت ) میزنه زمین و میگه اونی که میخوام اینه! باور انگشتش طرف توئه. یعنی من رفتم رو کولش و چشمم رو گذاشتم روی گره های بازوهاش و نگاه کردم دیدم نوک مگسک زیر چون ی شماست. البته ویلی هم پشت سرت وایستاده ولی من ریسک نمیکنم. این غوله به کارمون میاد. فعلن راضیش کن تا ببینیم تکلیفت چیه! آره آبجی اینقدر مدیر برنامه ی اینو و اون نشو که خودت از همه بیشتر تو صفی!!! به خشتک مردم هم کار نداشته باش. ببینم یه بزرگتر نیست اینجا تا نگذاره این خشتکها پرچم بشه. البته منهم لرای بالا رفتن کانترم بدم نمیاد خشتکم پرچم بشه.! ببین بابکی منو و هلی از این مشکلا نداریم که. همش داریم در مورد " آیا زندگی با تامل فردی به راستی برتر از مصاحبت اجتماعی_ و حتی عشق _ است؟ " بحث میکنیم. فکر کردی ما دغدغه های پیش پا افتاده ی مردمان بی چهره رو داریم؟ به باران: ببین مینا به در میگه دیوار بشنوه؟ ن اون فیلمنامه رو نوشتم مینا جان که شما توش داشتی عشوه میاومدی و باران رو با بهرام رادان اشتباه گرفته بودی ( هوووق ) میدونم افتادی تو تله و بعدش باران گریمشو پاک کرد ولی خب باران قراره تا آخر فیلم با همون گریم بهرام رادان بازی کنه. متونی تا اونموقع دل خونواده رو نرم و کنی تا راضی بشن به این وصلت ( هوووووق )
آقا دیدن این زن و شوهرهایی رو که جلوی بقیه هی از هم نیشگون میگرین ولی پشت پرده هر کدوم یه اتاق سوا دارن؟ ندیدین؟ منهم ندیدم! ( مریم گلی یعنی چی همه ی حرفا رو نمیشه همه جا گفت؟ اروس گفته بیا تجریش؟ ) اونجا بغل ضریح امامزاده برات کامنت گذاشته؟ ) پروین خانوم این آفیس اسیستنس و فلان و بیسار بهترین رزومه و نون و آب دارترینشون بوده به جون مامانم! شما کجایی حالا؟ میتونین با یه بلیط دو سره بیاین تجریش. البته شما زودتر میرسین چون مینی بوسهای آذری_ ستارخان رو جمع کردن! راستی سحر غول شازده کنی دیگه چیه؟ نکنه همون چیزیه که یه زمانی من غول بودم و کلی خاطر خواه داشتم رو شازده کرد و از چشم افتادم؟ مجبور شدم سرطان بگیرم تا دل ملت به حالم بسوزه دستی به سرم بکشن. ویلی خانوم شما چرا غمیش میای؟ ببین من اینجا یه میل هم دارم که جون میده واسه نخ دادن! بعدش اینکه وبلاگ باشکوه یعنی چی؟ از افعال معکوس نیست؟ یا به قول پسرم معنیش به زبان ماداگاسکاری میشه وبلاگ خوبی داری به منم سر بزن و ما با شما تبادل لینک میکنیم در صورت تمایل اطلاع دهید. من هر فکری در مورداروس کردم اشتباه بوده تا حالا. بنده ی خدا ذاتن آشنایی زداست! من فکر میکردم کاری به نخ دادن و عشقولانه رفتن تو شیکم ملت نداره ولی ببین چه گیر سه پیچ جوادی داده به مریم گلی. عین گیری که بهروز وثوق به شهره آغداشلو توی سوته دلان داده بود. شهره یا مریم هم چه هنرهاشو در میکنه. من نمی دونستم سرامیک تند تند لک میشه و یا آپشپزخونه اپن باشه آدم باید مه تر و تمیز و مرتب نگهش داره. بابا زندگی فلانا. تیریپ خونواده بهمانا!!! اروس گیر آورده حالا دوباره جون گرفته و کامنت میگذاره. میگم بچه بازجوید روزگار وصل خویش. اما دت گرم باران که قبل از اینکه کفنم بپوسه برای منهم فیلمنامه نوشته شد و تو نوشته. درسته آخرش من نفهمیدم با هلی چه کار کردم؟ طلاقش دادم و یا بدون اجازه ی باباش عقدش کردم؟ ولی از یه جاای بی ناموسیه فیلمنامه خوشم لومد. ولی اون وسطلا یادت رفت بگی هلی بازوی منو گرفت و من دستم رو دور کمر هلی حلقه کردم و کنار هم زیر بارون قدم زدیم. اممم چیزه مث که هلی نگرفتی چی شده. منم آن عشق نخستین و راستین( هووووووووق ) قبل از اینکه برام بیایین خودم رفتم. بابا کلی برامون عشق با نون اضافی رفته این باران تو میگی باید غش میکردی؟! ولی دیر نشده یه نگاه تو صورتم بنداز غش میکنی! ( مردم از خنده ) من حق میدم به باران که فیلمنامه نوشتن برای اینهمه ادم خیلی سخته. یاد فیلم سلام سینما و یا سینما سینما ست افتادم. همون که کار مخملبافه فکر کنم. اینهمه آدم ایستادن تا نوبتشون بشه. و وقتی نوبتشون میشه هیچ اتافقی نمی افته و هنوز دارن به هم نخ میدن. بابا باران این مینا رو خوشبختش کن. ( هوووووووق ) مینا تو هم قر نیا دیگه. مهریه ت رو بیار پایین. پروین شما هم پینگلیش تایپ بیا باهات کار دارم. فکر کنم بدترین گزینه ی ممکن رو برات در نظر دارم. تعلییییق : بزرگمرد دنیای استرس ، و اینک آریا .... ( هووووووق ) اینو من نگفتم آریا جون باور کن خودش اومد. ویلی شما هم اگر دوست داری صبر کنی و بشینی پای مهدی یوتو بشین. کمبود پسر داریم. اروس و مریم گلی گزینه های . میدون همدیگر رو بدبخت میکنن ها ولی خب چاره ای نیست. بابک جون شما رو نمیتونم بسپرم دست هر کسی ولی ولی ... ولش کن ... شر میشه واسم. من و هلی هم خوشبختیم. مخصوصن وقتی غش میکنه جذاب تر میشه و من اینو هر وقت تو صورتم نگاه میکنه و غش میکنه بهش میگم. سارا هم اگر بیاد بازی دیگه قحطی و خشکسالی میشه. پست بعدیه من فیلمنام ست و به روایت زندگی عبرت آموز و پند انگیز و آینه عبرت و هزار راه نرفته ایه مریم و اروس خواهد پرداخت. بابک جان شما هم میتونی روی فیلمنامه نظرات کارشناسیتون رو اعمال کنید. تا یه وقت بی ناموسیهاش جوری نشه که نتونیم وقتی اروس رو طلاقش میدیم! مریم رو به کسی قالب کنیم. مثلن من رو که میبینید به هلی قالب کردن و من با رژ گونه و ماله و روشور و ماسک خربزه و پامادووور سر سفره عقد حاضر شدم...
---------
چیزه... اینه... سپینود هم ..... سپینود هم .... با همون غوله. وای مردم از دست این غوله. فکر کنم بابکی غوله رو از شیراز آوردی؟ ( ماااااا ) به خدا غلط کردم. به جون مامانم از دهنم پرید. بیجا کردم. من نبودم دستم بود تقصیر آستینم بود. آستینم مال کتم بود. کتم مال عمه م بود. عمه م مال بابام بود. بابام مال اراک بود. اراک مال ایران بود. ایران مال دنیا بود. دنیا مال خدا بود. خدا مال... ) این سوال فلسفی پیش میاد در اوج پنج سالگی یک بچه ی لاغر و مردنی که شکل یه بچه روباهه با دم قرمز که بهش میگن موذی موش مرده ولی اسمش حسین بوده که خدا مال کیه؟ . از دفتر خاطرات یک نویسنده ...ییده شده که وقتی مرد باز هم معروف نشد.
* راستی اون بحث تامل فردی و مصاحبت اجتماعی بین من و هلی مسئله ای فلسفیه برای شوپنهاور . از خودم در نکردم.
شوپن چیچی؟؟؟
به شیراز فحش دادی؟؟ من که در رفتم از در پشتی خودت موندی و سپینود. اینفعه دیگه از ناز کشی ام خبری نیست! بای بای شازده!
بعدشم ماشالله همه دست دون ژوانو از پشت بستن. این نیکی از بالای لیست یکی یکی به همه نخ داده اومده پایین! شایدم حق داره. چون یه خورده پسرامون رفتن جنگ کم شدن. لذا میخواین به همین وسیله به چند عدد پسر فعال و آشنا به امور زید بازی جهت شرکت در بازی بدون حقوق ولی با مزایای مکفی نیازمندیم. علاقمندان با درد ست داشتن رزومه به آقای عاریا یا خانوم گلی مراجعه فرمایند.
بابک(اومدم بنویسم بابی از ترس...ننوشتم)(ناخن خوران) یه ایمیل از خودم در بکردم خیلی مواظب بودم چیزه دیگه همراش از خودم در نوکنم.(چشمک)پفکه رو هم پایه ام
:))) ویلی جون نترس بابا! اون غوله از اون غولا که فکر کردی نیست! ایمیلیتو وگرفتم!
و بدینگونه سر در جیب مراقبت فرو برده و چشم از عشق دختر فقید دهقان گربان، می آغازم حضور خویش را در این مقال، که اقوال کذب عوام موجب کدورت خاطر اناث خاطرخواه را فراهم نیاورد.
در باب روشنفکری بنده دیوان صائب تبریزی را در زمان آدمیتم همی مطالعه کرده ام که سرآمد ادبای روزگار ما بود. و در آن زمان ( سیصدوچهل سال پیش) در همه طوایف و بلاد عرب و عجم شاعری به نام فاغنر پا به عرصه وجود ننهاده بود!
به جهت عرضه تذکره که شما همانا رزومه! خوانیدش بر کسی پوشیده نیست که بنده فی الحال غولی به ارتفاع چهل گز و نیم و وزن سه خروار با دو شاخ و یک دم می باشم. و خدای تعالی به سبب کثرت گناهان مرا به چنان عقوبت دنیوی محکوم همی نموده که از ثری تا ثریا منوره انجم بر من افول نموده چندی در سجن ماده غولی اسیر گشتم و هر آنچه داشتم بر باد فنا همی رفته الا قلبی از طلا.
و اما حال، پای در راه طریقت برگذاشته، و از سجن ماده غول مفارغت حاصل همی نموده قلب در دست و چشم بر افق به مشاورت بابک الدوله عراقی پای در این وبلاغ نهاده اعلام همی کنم که هر آینه زیبا رویی از در همی درآید مرا خوشتر ز بوی سنبل آید. تذکره جمیع اناث و خاصه سبینود بانو چون سورمه هندی بر چشم گذاشته و چون عناکب اطناب طویله از جانب مشرق به مغرب ارسال همی نموده. باشد که طلسم شکسته شود و بار دیگر در کسوت انسان به زندگی خویش ادامه دهم.
یا ابوالفرض! کم آدم ناشناس داشتیم یکی دیگه ام ار فرصت استفاده کرد و پیداش شد!
فکرکنم این ادبیاتش تو همون سیصد و چهل سال پیش مونده. باید بیاریمش تو خط. یادش بدیم امروز مردم چه جوری حرف میزنن. به هرحال من مجبورم کامنتشو ترجمه کنم:
من در حالیکه به خاطر دختر دهقان بدجوری دپ زدم اومدم اینجا خودمو نشون بدم که کسی فکر بد نکنه. زمان ما سبک هندی مد شده بود. لذا بچه روشنفکرا صائب میخوندن. فاکنر ماکنر کیلو چنده!
بعد مشخصات ظاهریشو میگه که من نمیدونم چهل گز چند متره ولی فکر کنم چیز گنده منده ای باشه.
خلاصه ما بد شانسی آوردیم گیر افتادیم همه چیمون دود شد. تاج و تخت و اینا رم غول خانومه کشید بالا یه آبم روش. حالام از دار دنیا یه قلب طلا داریم! (چه رمانتیک. استعدادش خوبه ها!)
و در نتیجه مثل عنکبوت تورمونو پهن کردیم که ایشالا یه زیدی چیز یگیر کنه توش.
رزومه همه رو به خصوص سپینود رو دیده. و اظهار امیدواری میکنه که اینجا یه زیدی پیدا کنه و طلسمش بشکنه.
همین!
من نمی دونم شازده با این کامنت های ۸۸۸۸ کلمه ای چی جوری داستان ۸۸ کلمه ای نوشته و برنده شده...!!!
آره باور نکردنیه! ولی از این اتفاقا زیاد افتاده. مثلا طرف یه عمر نوک حمله بازی میکرده یه بار دروازهبان مریض میشه وامیسته تو دورازه معلوم میشه چقدر دروازه بانیش بهتره!
لذا من بعد با توجه کشف اولین بارقه های استعداد در شازده در زمینه مینی مالیسم و همچنین به سبب زندگی ماشینی و کمبود وقت و همینطور به خاطر دیر بالا اومدن کامنتدونی اماتور به خاطر کامنتای چند صفحه ای، شازده سرطانی باید همه کامنتهایش را در ۸۸ کلمه خلاصه کند. والسلام. مدیریت وبلاگ.
از دور میشناختمت و امروز اتفاقی پیدات کردم. بهت نمی اومد اینقدر زیبا بنویسی.موفق باشی. سعی میکنم بازم بیام
چرا بهم نمیومد؟ لابد به همون دلیلی که ربکا فکر میکرد من توپک گوش میدم!
خب خیالی نیست. ما فنا میشیم تا ملت بفهمن خوش تیپام میتونن نویسنده باشن! :)
مرسی. بیا!
حسین جان اولا که من تو خونه بابام ساعت ۵ صبح بیدار نمیشم تو خونه تو که عمرا!!!! پس این فکر زشتو از سرت بیرون کن که من صبحانه آماده کنم ولی به عنوان خانم خونه حاضرم همون جور که دوست داری ( بی ... ) از خواب بیدارت کنم تا بری صبحانه حاضر کنی تا با هم بخوریم. در ضمن من تا قبل از ۸ صبح اعصاب درست حسابی ندارم اگه بخوای سر صبحانه این همه صحبت کنی میذارم میرم خونه بابام تو هم بگرد دنبال یه هلی دیگه (البته بر همگان واضح و مبرهن است که : خدا یکی هلی یکی)
خب ما دیگه تو بحثای خانوادگی دخالت نمیکنیم. خودتون با هم حلش کنید.
در ضمن هلی جان تبریک بابت برنده شدن حسین آقا!
Babak jan chon behem ejaze dadi, va in shazde gol pesar ham esrar mikone, man ham naz o ada ro kam mikonam va minevisam.
avval az hame shazde jan, man este'dade nevisandegim khoob nist. too film name etoon(gand bezanan be pinglish be khoda, ah ah ah) kholase ye jaye scenery toon in eros khan ro ja bede ke laye ye alame nakh gir karde va nemitoone khodesho nejat bede.(tefli... avval ke jaryan e badeban va hala ham in:( ) va maryam goli joonam ro ham hamintor, ke rafte too otagh ke hame chi ro joloye hame kas nage va aslan havasesh be in hame nakh nist.
hala berim sare asl e matlab:
shazde khan khan, mano targhib mikoni ke pinglish ya har chi... biyam. ba'd migi badtarin gozine ro baram dar nazar dari? baba ey valla!! hala khoobe ke maryam joonam va khodet ham goftin ke resume am por bare. kam bar bood, chi karam mikardi masalan? ghabool nist.
hala man oomadam, ba inke age bedoonid bayad beram va che mozakhrafati ro baraye emtehane jom'e hefz konam. vali amr karde boodid va amretam mota'. bebinam che goli be saram mizani....
------------------
*I hope you didn't regret asking me to come and put comments in that stupid way!!!
شما خودت به چشم خودت دیدی مریم گلی رفت تو اتاق که حرفای خصوصی بزنه؟!
سکانس اول. داخلی. مراسم بله برون:خب پس باید ما بزرگترا منتظر باشیم تا این جوونا خودشون حرفاشونو با هم بزنن. در مورد مهریه ... بقیه اشو تو یه پست جداگانه مفصل می نویسم. اینجوری به کسی ام اساعه ادب نمیشه!
می بینی پروین خانم شما پینگلیش هم تایپ کنی مثل بعضی نقاشیا! الهام بخشی و آدم همینجور فیلمنامه ازش می جوشه!
هی میگم شبا چفت در رو بندازین غول میاد تو! ضمنا اگه درست فهمیده باشم سپینود خانم شیرازی هستن. پس :
کاکو شٌم که شیرازی هسی پس چرو زودتر نمیگی که آدم حساب کار خودوش دسش باشه همی رو بیخود بیخودی هر چی از دهنش در میا نگوئه که حالو باعث خجالت بشه؟!
سلام
بیشتر ازهرچیز خاطرتون درآدم ایجاد یک حس خاص می کنه .یه حس عمیق انسانی . حس آسمان هرجا همین رنگ است البته اگه عشقی درمیون باشه حتی به اندکی یه دستبند کوچولو
ممنون برای ایجاد احساس مشترک بودن !!
موفق باشید
بچهها شازده عزیز ما جایزه دوم مسابقه داستانهای ۸۸ کلمهای رو برده... شازده جان مبارک باشه. هلی جون تبریک!!
هورا ... هورا...
آقا با اون عکسهای سفرنامه ات کلی حال کردم یکی اون سیگارهای توشه ی راهت یکی هم اون عکس یکی به آخره خیلی قشنگ بودند عین تیتراژ آخر مدرسه ی والت بود. کلی هم خندیدم به نوع روایتت و کلی هم غصه خوردم چون فکر می کردم خارج همین شابدوالعظیمه که شبای جمعه باباهه دستمونو میگیره می بره!قربانت
تبریک اول برای حسین نیازی عزیز با هزارهزار آرزوی شادی٬
تبریک دوم برای جمیع اراکیان مقیم کره ارض عیالخصوص بابکخان نادعلیهزاوه٬ برای این خبر:
«رییس دفتر مقام معظم رهبری گفت: وجود جد دوم و سوم مقام معظم رهبری در اراک و روستای هزاوه نشانگر استعداد این استان در پرورش شخصیت ها و مراجع دینی است. » (!)
به نقل از خبرگزاری مهر
چطوری بابک؟
شازده جون اینجا هم بهت تبریک می گم. داستانتو که ندیدم. بعدا می آم پیداش می کنم می خونمش.
--------------------
به بابک: می گم بابک جون مگه بچه مردم رو سامان و سر دادم بده؟ (این سامان و سر را به این دلیل گفتم که دیگه زمونه عوض شده٬ سامان در اولویت قرار داره) شازده کلی خوششم بیاد٬ همینطور هلی. یکی باید باشه که سر و ته مسائلو به هم بیاره یا نه؟ گفتم برای روحیه ی شازده خوبه! حالا هر وقت خواست می تونم یه فیلمنامه دیگه بنویسم که بره تو همون ساختمون و هر کاری دلش خواست بکنه. شازده جون اون قسمتشم دیگه فراموش نمی کنم. ولی فکر نکنم که اگه یه باره دیگه پات به اون ساختمون برسه دست به کمر هلی خانم به اونجا بری. نه فکر نکنم... .
مینا جون شمام عجله نکن. یه فیلمنامه برات دارم که کلی با حاله و لذت می بری ازش...
مریم گلی تو تهیه کننده بودی٬ فکر کنم این سپینود خانوم برا اینکه به غولش برسه می خواد کل نقش ها را تغییر بده. خوب بابک تو که زبون این غولو خوب می فهمی با سپینود آشناش کن که ما هم راحت به کار خودمون برسیم.
--------------------------
حسرت روی تو دارد هر کس اما کودکی
چون برآرد آرزوی یک جهان دیوانه را
(تاویل بردارون)