کمیک استریپ !


اینم سفرنامه مصور:


با تشکر از دوست خوش تیپم مازیار و شرکت معظم پیشگامان فناوری صبا که امکان نمایش عکس ها در سایز قابل خواندن را توسط سایت معتبر و وزین آلبوم فراهم آورد.

در صورت هر گونه سوال یا ابهام می توانید همینجا تو کامنتدونی بپرسید! 
                 
                                                                                                       چائو!

نظرات 124 + ارسال نظر
مریم گلی جمعه 6 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 01:52 ق.ظ

باران این روشهای غیر مستقیم گاهی بیشتر کاربرد داره. شما هم یاد بگیر انقدر صاف و ساده نباشی. مثل شازده یک کم پیچیده باش!
سپینود نمی شه جر زد. دیگه بازی شروع شده کسی بیرون نمی ره. موچم هم نداریم! هما هم الان داره رزومشو می نویسه . فارسی و انگلیسی!
باران پس کو نظرت در مورد داستان من؟!!!!! نکنه تو هم مثل اروس سرمو کوبوندی به طاق؟ خلاصه حواست باشه من مدیر برنامه هلی اینام!
آماتور تازگیها خیلی تنبل شدی ها. یک پست جدیدی حرفی سخنی از خودت در وکن!

اگه این تشویقای شما نبود من تا حالا کنج میخونه ها از دست رفته بودم‌!

سمیرا جمعه 6 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 07:10 ق.ظ

ببخشید، یه لحظه!!!!! اجازه هست؟؟؟؟؟!!!

شازده، "یانگ" فرستاده شد!!!!!! البته منظورم عکسش بود ها!!!! خودش که هنوز خیلی زوده!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

اوه اوه یانگه جدی شد بچه ها. البته خوشم اومد خوب فهمیده باید بره سراف یه ظرف دیگه. گفتم که ظرف نخ دادن دیگه پرشده. سمیرا خودت چی؟ یه دست بازی میکنی؟!

باران جمعه 6 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 12:22 ب.ظ http://razuramz.persianblog.com

به مریم گلی و قابل توجه بابک و رفقا: مریم گلی به خدا من اهل بدقولی و این حرفها نبودم. اومدم اینجا یه کمی همچین بگی نگی بد قول شدم. اروس سر منم کوبونده به طاق. در مورد داستانم گفته میخونم و برمیگردم که هنوز خبری از نظرش نیست. بابک هم که هنوز مونده بی نظر. شازده هم همینطور. خیلی کم کاری می کنن؟! مگه نه؟ نظر خودتم که ندیدم. ولی نظر من میرسه٬ همین امروز فردا... .

راست میگه. بچه ها داستانشو بخونید. منم هنوز وقت نکردم بارون جون. در اولین فرصت چشم.

شاهزاده ی سرطانی جمعه 6 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 01:42 ب.ظ http://mahoordad.persianblog.com

بابک منکه تذکر آیین نامه ای دادم که اگر بازیه همه بازی ان و گرنه ... پس اگر گفتی باید بشنوی برادر! تازه اولشه... گرچه شما هم تذکر دادید که بدتون نمیاد براتون این فیلمنامه رو بنویسن!!! اما میدونی که آشنایی زدایی یعنی چی؟ و اما اروس عزیز شما خودت وارد گود نمیشی و عینک دودی زدی و اون عقب وایستادی که چی؟ مگه فیلمنامه رو شما اول نیومدی پس چرا رفتی یه گوشه و حالا نق میزنی؟ البته مسلمه فضا یخ میکنه وقتی خبری از این ترتیب کامنت نیست: اروس- هلی- اروس-هلی -اروس-هلی-اروس -هما-اروس-هما-اروس-هما... ( رجوع شود به بالاتر ) ... اما شما هلی جان واقعن گفتی یا به طوره خیلی ایرانی منشانه ای سرکارم؟! گرچه نقش شما هنوز به شکل پررنگ تری محفوظه! ولی ... من هنوز پایبند و ارزو به دل یه قرار تو تجریشم. چه جدی و چه واقعی! نه چه مجازی. حتی برای دماغ سوزنندگیه دون کارلوس و اون عینک دودیه هم که شده!!! و مریم گلی راست میگی اونایی که یادم رفته رو حتمن میام در فرصت مقتضی.اما چی چی رو حقه م نگرفت. بنده ی خدا میخواستم نشون بدم که اگر همگی با هم مورد اتهام قرار بگیریم جنبه ش رو نداریم که آفتاب آمد دلیل آفتاب. دیگه باید چی چی رو ثابت کنم. باران ادامه میدم. بذار تکلیف دولت آینده مشخص بشه!!! پروین منم درس دارم. تازه معمولن بدجوری خوابم هم میاد! آقا نکته رو داشتی گتم بعضیا با دیدن سن اروس جا میزنن؟! خودتون بگردین دنبال سوژه مرود نظر ( از خنده دل درد گفتنون. جون خودم. به این میگن پیشگویی. ) محسن هم با سر خورد تو دیوار! ( آخی ) مریم گلی اروس باهات چه کار کرده؟!!! خاک به سرم دست رو زن بلند میکنه. این شد یه مرد ایرانیه واقعی. خوشم اومد اروس. با کمربند بزن داداش. همچین بزن که مریم همون رانندگی تو نیایش رو به همت ترجیح بده!!! ( ماااا ) هلی چقدر بهت میده براش شوور دست و پا کنی مریم گلی؟ ببین من قراره بشم مدیر برنامه های سمیرا! تازه فهمیدم اونم هست و چرا من واره بازیش نکردم از خنگیه مفرط منه. و اما سمیرا جان یانگ رو گرفتم و سیوش کردم. به مامان اینا نشون دادم. مامانم اینا گفتن چقدر پول داره حالا؟ باور کن مجبور شدیم به پولهاش بند کنیم. البته تی شرتش هم چینیه و بابام خوشش نیومد. میگه جنس چینی تقلبیه و زود خراب میشه. ولی من هنوز پایه ی چینی ام. گفته باشم. علاوه بر سنگری که اینجا حفظ میکنم. بابک هم نیست چون داره ستار گوش میده و بدجوری رفته تو حس. میبینید داره مثل من حرفهای جدی میزنه. ارتباط ببن آدما و خواسته های دو نفر باید فلان باشه و بیسار باشه تا بهمانمون به فلانمان بیسارتر باشه و فلان پذیریمون به بیسار شده گیمون بهمانی بشه!!!!!! ( این شد نون و آب؟ یا قراره معجزه بشه؟! و یا قراره یکی به یکی برسه و چیزی گیر کسی بیاد؟! منو بی خبر نذارین!!! ) فیلمنامه باشه برای بعد از استقرار دولت. میترسم مثل اون یکی رو هوا ول بشه اعصاب ندارم.

حسین تا یادم نرفته عکس یانگ رو بغرست ببینم چه جوریه.
اینقدرم با اروس کل کل نکنید.
بهتره تو روابط فلانتونو بذارین تو بیسار اصل موضوع. اینقدر بیخودی بهمان این و اونو نچسبید. یهو دیدی اصلا نمیدونم چیچی موضوع به چی میره ها!!!

هلی جمعه 6 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 04:32 ب.ظ

شازده جان ، جدی گفتم .
ــــــــــــــــــــ
باااااااااااااااابــــــــــــــــــــــــک کجائی؟؟ ( یاد درس حسنک کجائی اول دبستان افتادم)

من فعلا تو تریپ تصمیم کبرام. ایشالا سیم بانان پس از مرمت سیم راه تکرار بر خطر رو که بستن مثل کوکب خانم یه مهمونی با سلیقه اینجا برگزار میکنیم و تا صبح کتاب خوب میخونیم و خنده و شوخی خدا نکشدت!‌

پروین جمعه 6 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 09:08 ب.ظ

بابک جان من به جون سه تا بچه هام تو خط نخ دادن و این قرتی بازی ها نیستم آ!! ولی خودت از همه بانمک تری. من که خدا نمیدونم کی رو نکشه ولی هربار این جوابای تورو میخونم کلی میخندم.
من و میگم بکنین خانوم بزرگ اینجا. اگه هرکی... اروس، شازده، یا هرکی دیگه جرزنی کرد یا صابخونه گفت از مقررات تخطی کرده (قوم و خویشی هم سرم نمیشه ها،گفته باشم از همین حالا*) بفرستینش سراغ من.
*مریم گلی جونم استثنا ست. اما اون که کار بد نمیکنه هیچوقت.

منم به تار سیبیلم قسم اهل نخ گرفتن و این قرتی بازیا نیستم اما شمام سرتا پا ملاحتی والله!!!
لذا باشه. شما بیا تو تیم مدیریت. این تریپم اتفاقا تو ایران خیلی بابه. مثلا صندوق حمایت از ازدواج جوانان بی بضاعت بیشتر پولشو خرج شام و نهار و کافی شاپ آقای مدیر و خانم مسئول روابط عمومی میکنه. حالا ما هر دوتامون بانمکم که هستیم. چه مدیریتی بکنیم بالا سر این چهار تا جوون!‌! عشق و حال!!!
مریم گلی جونت که کار بد نمیکنه هیچ،‌اصلا هیچ کس کار بد نمیکنه. بیکاری میخوای واسه خودت ارباب رجوع درست کنی هی وقت و بیوقت مراحم کار مدیریتمون بشن!!

مریم گلی شنبه 7 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 12:44 ق.ظ

به افتخار پروین سوت و کف !

موافقم!

محسن شنبه 7 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 01:19 ق.ظ http://1golesorkh.persianblog.com

آقا ببخشیدها من اصولا به بزرگترهام احترام میگذارم ولی در یک اقدام غیر اصولی می خوام بگم ...دهن سرویس می میری جوابو تو وبلاگ خودم بدی !... و یک دیالوگ شندیم امروز گفتم با شما تقسیم کنم..می خواهم این درد را مز مزه کنم تا طعم تلخ آن هیچگاه از یادم نرود می خواهم تلخی آن هر دم افزون یابد بیاید مرا یکژارچه مسموم کند (البته این دیالوگ رو همینجوری نوشتم که بفهمی فیلم بانو رو دیدم و اینکه آقا بابک شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای ..قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه... منظورم حسین بود ولاغیر )

محسن عزیز:

من فرار میکنم از همه نیاز التماس آمیزی که پشت فریاد من از همه متنفرم موج میزنم.
من فرار میکنم. از همه ریاکاری متعفنی که پشت حمایت از گنجی است.
من فرار میکنم از همه جهالت ناگزیری که پشت حفظ کیان زبان فارسی سره است.
من فرار میکنم از همه بی رحمی نا عادلانه ای که پشت دلسوزی برای بچه های نوشی است.
من فرار میکنم از همه دروغ های نخوت باری که پشت نقاب بی نیازی عاطفی است.
و من فرار میکنم از همه درد انسان کشی که پشت دور اندیشی خواستن و نگفتن است.
و اگه برات بگم الان که دارم باهات حرف میزنم از چه چیزایی دارم فرار میکنم شک دارم باور کنی.
محسن من نمیدونم چیکار دارم میکنم. اما میدونم دارم سعی میکنم به خودم نزدیک بشم. و اینو میدونم که قدم اول اینه که وایسم جلو آیینه و خودمو بریزم بیرون. میدونم ممکنه اولش حالم از خودم به هم بخوره. که خیلی وقتا میخوره. اما بالاخره اون چیزی که اون زیره و من گمش کردم میاد بیرون. حالا اثر این فرایند تو وبلاگم، تو تیپ و قیافه ام، تو روابطم با زنم، تو داستان نویسی ام تو کارم و تو هر چی دیگه چیه، الان راستش برام مهم نیست.
شاهزاده و گدا اینجا هم مثل قصه ها برادر دو قلو هستن. منتها اینجا اون بابک گداهه چیزمی نویسه. اون بابک شازدهه صبحها میره جلسه به جاش. سوت ثانیه هم جامونو عوض میکنم. با مزه است، نه!
تو هم بیا هر چی کم داری بذار وسط. ما گذاشتیم ،‌اینقدر زیاد شد!!

شاهزاده ی سرطانی شنبه 7 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 09:51 ق.ظ http://mahoordad.persianblog.com

محسن جون ما که اینجا شب تا صبح با شاه خوبان و بر و بچ لب تر میکنیم! شما چه جوری رسیدی در این خونه و به چه امیدی کوفتی؟ حاتم طایی به بیابان گریخت! ( هلیم بادنجان را نیز با جاش بردن! آره برادر قدر اون یکی مرتبه نشناخته ای یعنی چه؟! )

سپینود شنبه 7 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 12:04 ب.ظ http://3pnood.com

چادرتو جمع کن حسین جون! بساط رو می‌گم. حالا مام بازی.(براق‌شده‌گون) جدی جدی هرجا که به تو رو می‌دن سنگ‌پای قزوینو می‌اندازی تو رودخونه‌.
مریم گلی جان من با یک فقره دستگاه رایانه‌ی جدید(!) تا بن دندان مسلح به تکنولوجیا٬ اومدم که رزومه پر کنم. با هما هم دوتایی یه جورایی کنار میایم. شوما فقط مارم تو لیست اضافه کن ابجی. بلکه هم روی این حسین کم بشه که فکر می‌کنه اند آی کیوئه.
از صاب خونه هم یه گوشه چشمی یاری داریم یه کم دیرکردمونو جبران کنه و تو صف هلمون بده جلو.
همون بقا که گفتم!

قدمت رو چشم !
شما نیاز به حمایت هم نداری. خودت نیومده رفتی بالای لیست.
فقط خلاصه مقررات بازی رو برات بگم:
اینجا رسمش اینه که خورده برده های بیرون رو نمیاریم. یعنی شما و حسین اینجا فقط همبازی هستین. ژوژ هم البته داره. اما بازیکنا نباید در مورد هم دیگه قضاوت کنن. شما نخ خودتومیدی. هیچ کی ام نباید پاشو رو نخ شما بذاره. اطلاعاتمون از همدیگه اون چیزیه که اینجا گفته میشه. واسه همین حتی مریم گلی الان نمیدونه شما کی هستی. باید رزومه بدی. همونقدر که دوست داری. کسی هم حق نداره بیشتر بپرسه. ظرف اول همینجا پر میشه. یعنی نخ اول رو اینجا میدی. حالا بیرون چت میکنی یا هر چی کسی کار نداره. یه چیز مهم دیگه. هر چی رو نمیخوای نگو. اما دروغ نباید بگی. دیگه... هیچ چی همون بقا!‌

[ بدون نام ] شنبه 7 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 01:59 ب.ظ

پروین خانم اسم اروسو بنویس تو بد ها. زنگ میزنه قطع میکنه!!!

مریم گلی شنبه 7 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 02:14 ب.ظ

آخ جون چه خبر شد ! پوز شازده زده شد (دو نقطه دی در کنون!)
ما دیگه مسلح شدیم شازده. تا دندون!

خب البته تیم خانوما یه خورده قوی شد. اما موضوع اینه که تو این بازی این به نفع آقایونه. یعنی اصلا این دوتا تیم روبه روی هم بازی نمیکنن. گرفتی مریم گلی!
تو جیهش هم اینه که مثلا الان که سپینود وارد گود شده ممکنه بخشی از توجه مثلا اروس یا حالا همینجوری باران و آریا ... بخشید عاریا رو بخودش جلب کنه. لذا عرص واسه حسین و بقیه در مورد مثلا هلی و مینا باز تر میشه. عجیبه ، نه؟ ولی واقعیت داره!
بیا سپینود، اینم حالی که گفتی بهت بدم. خوبه؟

هما شنبه 7 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 09:04 ب.ظ http://homatavakoli.blogspot.com

سپینود جان من و تو از اول با هم کنار اومده بودیم (چشمک) ! برای همین هم گفتم تو بازی نمی یام فقط دوست دارم ببینم !! ( مرام رو ببین !! )
---------------
بابک جون اصلا هم دیر نشده. تو هنوز خیلی جوونی !!!

مرسیییییییییییییییییی!
جایزه رو بردی. حالا باید فکر کنم ببینم چی بهت بدم. شاید ایندفعه اون چیزی رو که دوستت از ایتالیا میخواست برات بفرسته برات بیارم. یا یه همچی چیزی! (بدجنسی در کنون!!)ولی یه چیزی بهت میدم که واقعا حال کنی. خودت هم میتونی پیشنهاد بدی!

شاهزاده ی سرطانی شنبه 7 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 10:53 ب.ظ http://mahoordad.persianblog.com

بابکی عکس یانگ رو فعلن اجازه انتشارش رو ندارم. آخه یه جوریه!!! بالای درخته ولی...هلی جان حالا که واقعن گفتی و منم راضی ام دیگه نمیدونم باید چه کار کنم. اصلن اینجور مواقع که دو طرف راضی ان بعدش چی میشه؟! جون خودم نمیدونم. میگن سلام و طرف جواب میده سلاملیکم. یا این به اون میگه من میخوام با شما بیشتر آشنا بشم. و اون یکی میگه بشو یا بشیم یا بشوییم! خلاصه راهنمائیم کنید. اینجا رو هم که میبینید دیگه جای من نیست. ملت مشکلاتشون رو میخوان با نابودی من برطرف کنن! معلومه که چادرمو جمع میکنم. اگر بابک همین یه ذره رو هم جواب نداده بود دیگه واویلا. یعنی چی؟ من با کی چه کار کردم که نیومده طرف ما رو گدا صدا میزنه و این یکی منو متهم به ادعای آی کیو میکنه. من کی ادعایی کردم اینجا؟ فکر کنم همگی روی کامنتای من فکر دیگه ای میکردین. مریم گلی تو دیه چرا. پوز منو خدا زده. مگه من چه کار میکردم؟ احساس میکنم مظهر حماقتم. معنی خدا نکشدتون تا صبح بخندیم این بود. اون یه ذره اشتباهی رو که فهمیدم هم به نظرم کم بوده. ما که رفتیم تا قبل از اینکه بفهمم بقیه هم در مورد من و کامنتام همینطوری فکر میکردن؟! اینجا جا برای آی کیوی دوستان باز میشه و خلاصه من تو وبلاگ خودم و رزومه ی واقعیم در خدمتم. از دوستایی که اینجا پیدا کردم و گاهی ناراحتشون کردم هم معذرت میخوام. بابک جان میبخشید که مزاحم شدم این چند وقته اگر متن و داستان جدیدی داشتی اگر نظرم مهم باشه برات میلش میکنم و گرنه که هیچی . این فیلمنامه ی منهم همون موقع که خودمو توش کشتم تموم شده بود و همش تقصیر بارانه که منو زنده کرد. والسلام...

حسین عزیر:
اولا که بعد از من راضی تو راضی میشه چیکار داریم به قاضی.
با توجه به اولا شما کار خودتو بکن و منتظر قضاوت دیگران هم نباش.
منظور محسن اولا یه چیز دیگه بود و ثانیا دقیقا به من بود. منم گرفتم و جوابشو دادم. ولی چون تو رفیقشی اسم تو رو آورد که یه وقت به کسای دیگه ای اینجا هستن و محسن با هاشون شوخی نداره بر نخوره.
سپینود هم که خواهرته،‌خاله اته نمیدونم چیچیته!‌اونم درسته که یه نمه تند شوخی کرد اما نباید بهت بر بخوره. شایدم باید بخوره. اینو خودت میدونی.
و اما کل حضورت در اینجا:
بدون وجود تو و کامنتات اینجا عمرا این شکلی میشد. ازدید من که دمت گرم. اومدیم با هم گفتیم و خندیدیم و لذت بردیم. اینو جدی میگم. من فکر نمیکنم هیچ کدوم از بچه هایی که تو بازی بودن نسبت به تو همچی نظری داشته باشن. اینو البته خودشونم گفتن و بازم میگن.
اما من به خاطر اینکه بهت ثابت کنم بدون تو این بازی صفا نداره تا تو کامنت بعدیتو به همون سبکی که قبلا تو بازی بودی نذاری من جواب هیچ کامنتی رو نمیدم. تکرار میکنم هیچ کامنتی.
من میخوام اینجا یه جور دیگه باشه و اگه نباشه بهتر که یه کامنتدونی معمولی باشه. بچه هام برن دوستاشونو از تو خیابون پیدا کنن.اینجام همه برام بنویسن: از مطالب وزین شما لذت بردیم. به ما هم سر بزنید. بهتره تا بخواد کسی شاکی بشه.
این کسایی ام که اینجا اومدن فکر نکن آدمای الکی ان. اینم جدی میگم. ببین لابلای شوخی هاشون یا تو وبلاگاشون چه حرفایی میزنن. حرفایی که از دهن هیچ ادیب سیبیل در درفته ای نمیشه عمری شنید. اینه که مطمئن باش درستش میکنن. هم اوناییکه مستقیم از دستشون شاکی هستی، هم بقیه. اگرم نشد که هیچ چی. همون به ما سر بزنید برام بهتره.
حالا ببین!
میخوای حالا گوشتو بیار یه جوک مردونه ام برات بگم. خانوما گوش نکننا!:
یه بار دو تا از پیغمبرا سر یه دختره دعواشون میشه. میگن خب بیا تاس بندازیم هر کی برد دختره مال اون باشه. اولی میندازه جفت شیش میاد. دومی میندازه جفت هشت میاد!
اولی به دومی میگه یزید مرده یه دختر دیگه ارزش معجزه داشت!‌

سپینود یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 08:46 ق.ظ http://3pnood.com

خب بابک خان اگر بار گران بودیم رفتیم! به هر حال از اولش هم می‌دونستم که زیاد با روحیات شما جوونا جور نیستم. حوصله‌ی ناز و نازکشی و قهر و قهرکنون ندارم. وقتشم همین طور. بالاخره باید بزرگ شد و رشد کرد. من با حسین درست هم ارز شوخی‌های خودش شوخی کردم وارد دنیای خاصش هم نشدم و نمی دونم تو هم چه طور از لحن من برداشت تندی کردی؟ به هرحال زحمت کشیدی و این جمع رو دور هم جمع کردی و داری دونه دونه سر صبر و حوصله جواباشونو می دی ما هم قبلن میومدیم و می‌خوندیم. حالا هم میایم و می خونیم. دست به ترکیب تیم نزن! تاکتیکت رو هم به خاطر یه سری عوضی و زودجوش و نفهم عوض نکن! اینا تماشاگرنما هستن. هان؟!
بله ما هم یه زمونی خاله بودیم برای اهدافی! که بماند حالا اون اهداف و تارگت‌ها کجا هستن.
نمی‌دونم چرا یاد اون آهنگ کامران و هومن افتادم که می‌گفت با تشکر از شما می خوام بگم!(هندی بازی دربیارون)
ما کماکان هستیم کنارتون.
هنوز هم بقا.

اروس یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 11:36 ق.ظ http://potk.blogfa.com

سلام به همه.

سپینود عزیزِ٬ خطای شما این بود که پای بیرون را به اینجا باز کردید. اینکه حسین نیازی به واقع کیست و چیست و با شما چه خورده برده‌ای دارد و ندارد، به اینجا و این جمع ربطی پیدا نمی‌کند. اینجا شاهزاده سرطانی‌ای هست که شازده صدایش می‌کنیم و کامنتهای دراز فلسفی می‌نویسد و یانگ چینی را با دست پس می‌زند و با پا پیش می‌کشد و داستانهای اروتیک می‌نویسد و دلتنگی‌هایش را زمزمه می‌کند. بابک نامی که صاحب اینجاست بدون شک بیش از همه ما می‌شناسدش به اعتبار همشهری بودن و رفاقتی که سر دراز دارد اما اینجا شازده برای او هم شازده است با کامنت‌های چند صفحه‌ای خودش. بابک و شازده و مریم‌گلی و خلاصه همه این‌ها که هم را می‌شناسند و گویا سه‌شنبه‌ها جایی حلقه‌ای دارند، می‌توانسته‌اند پای خیلی چیزها را به اینجا بکشانند اما دیگر این نمی‌شد که هست. منظورم این نیست که اینجا چنان فضای سنگین و آزماینده‌ای دارد که باید هر کلمه را از هزار صافی گذراند مبادا که اعتبار فضا را بیالاید، که اتفاقا برعکس. همان‌جور که بابک روزی به درستی گفت اینجا می‌خواهیم لحظه‌ای از آنچه هر روز و هر دقیقه بر ما هجوم می‌آورد دور بمانیم و بیاساییم: از دروغ و دودره‌بازی و خالی‌بندی و پا روی هم گذاشتن و کلاه برداشتن و دود و شلوغی و نفرت و فحش و کتک کاری و چراغ قرمز و بوق و دروغ... از چیزی که «زندگی»اش می‌نامیم و به شایستگی‌های خویش از همه افقها دورتر است... و گاهی از خود. از حجابی و نقابی که همه‌جا با خود داریم و نمی‌گذارد لختی خودمان باشیم.
پس همه اینها را بیرون در می‌گذاریم و خود را می‌تکانیم و می‌آییم، نه این که حرمتی داشته باشد این جمع، که تنها حریم ما «انسان» است.
سپینود عزیز، این جمع هر چه هست همین است. اگر می‌مانید –که می‌خواهیم بمانید - به این قاعده نانوشته تن دهید که اینجا شخصیتهای خودش را دارد. هر کسی – حتی برادر حسین نیازی یا پسرعموی بابک- به این جمع اضافه شود باید آنچه می‌داند و می‌شناسد بیرون در بگذارد و آدمها را از نو و اینجا بشناسد. نمی‌دانم شاید خیلی بی‌ربط و غیرمنطقی و غیرممکن می‌گویم.

از شازده می‌خواهم که بماند مثل همیشه، که این جمع – هر چه هست – به بهانه او شکل گرفته است. و مثل بابک، تا بازگشت شاهزاده، منتظر می‌مانم.

مریم گلی یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 01:00 ب.ظ

شوخی خیلی خوبه. شادی هم همینطور. کل کل با دوستا که از همه بهتره. اما اگه قرار باشه شوخی پوز زنون من بشه تاقچه بالای شازده و چادرش بشه پرچم خدافظی پس چه اهمیت داره ادامه اش؟
ما قرارمون بازی بود. تو بازی به هم نقش دادیم و صفت بستیم. شازده شد با دست پس می زنه و با پا پیش می کشه. من رفتم تو بالکن و باران زیر پنجره آواز خوند و سر اروس دعوا شد! همه اش بازی بود دیگه. تو بازی آدم پوز طرف رو هم میزنه. حالا چی شد که شازده فکر کرد من اینو جدی گفتم؟ اله اعلم!
به هر حال از قدیم گفتن ناز کن داری ناز کن نداری دست پاتو دراز کن. ما که دراز کردیم دست و پا رو . خدا آماتور رو برات نگه داره شازده!

سپینود یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 01:07 ب.ظ http://3pnood.com

آقای اروس ناشناس عزیز (چون اصولن و قاعدتن من با آدم‌های واقعی طرف صحبت هستم دقیقن نمی‌توانم برداشتم را از حرف‌های شما عنوان کنم ولی یک سعی‌ای می‌کنم!) اتفاقن چون ممکن است ما در فضای واقعی بچه‌ها را بشناسیم٬ بهتر می‌توانیم راجع به لحن کلام و یا شوخی و غیرشوخی بودن حرف‌هایمان توضیح بدهیم. توی این فضای مجازی که هیچ سابقه‌ای نه شما از من دارید چه طور به قضاوت خطای من نشستید؟! و نه من از شما که بتوانم بقبولانم به خودم صلاحیت شما را در این پاسخ‌گویی؟
اولن که ممنون از همه بابت این مرام و معرفت زیاده از حدی که توقع‌اش نمی‌رفت!
بدم نمی‌آید یک شیر پاک خورده‌ای پیدا شود و بگوید من چه "خورده برده‌"ای را با این شازده داشتم٬ که حالا پایش را به این‌جا باز کردم. پشت بند شوخی من هم که مریم گلی دنباله‌اش را گرفت. گواه هم مستند است.
می‌دانید بحث من این‌جاست؛ حسین بسیار عزیز دوست من٬ اما من این عنوان دوست عزیز را برای این‌که او قهر کرده نمی‌آورم. این‌جا و در این دنیای مجازی عادت‌مان شده ضعیف نمایی و مظلوم گری. من زیاد با این خصوصیت هم‌خوانی ندارم. با این‌که زن هستم شاید به قول عده‌ای سلاح زنان اشک‌هایشان است ولی هیچ‌وقت اشک‌های با ارزشم را حرام اتفاقات ساده و احمقانه نمی‌کنم. با ایستادن و مبارزه کردن خو گرفته‌ام. شازده‌ی برحق می‌ایستد و به کارش ادامه می‌دهد. با دوتا شوخی که از جا در نمی رود. بارها توی همین کامنت‌ها و یا قبلی‌ها بدترش را از خیلی‌ها شنیده. چرا این بار به تریش قبای شازده‌گی‌اش گیر کرده و مراسم قهرکنون راه انداخته؟ پس نتیجه‌گیری می شود که:
شازده با آمدن من خرده‌ها و براده‌های سابق‌اش را بیرون کشیده و با خیل عظیم دوستان با یک مظلوم نمایی و قهر من را در محاق گذاشته. خیالی نیست! خیالی نیست! من یک آی دی نیستم٬ همه هم تا حد زیادی درجه‌ی رفاقت و مرام و معرفت مرا سنجیده‌اید. آزرده هم نشدم چون که بعد از این سه‌چهار سال وبلاگ‌نویسی پوست کلفت شده‌ام و عادت به این بازی‌ها دارم. می‌گویید نه؟ بنشینید و ببینید.
قصدم پاسخ نبود راستش دیگر نمی‌خواستم این‌جا چیزی بنویسم. اما یک کمی یک چیزهایی خیلی برایم گران تمام شد و این قضاوت‌های شماست. البته که ما ملت قاضی‌ای هستیم و ربطی هم به خواندن فلان کتاب و دانستن فلان فلسفه ندارد. چون هیچ‌وقت عمیق نخواندیم.
بقای همه.
خدانگه‌دار.

اروس یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 01:29 ب.ظ http://potk.blogfa.com

خانم سپینود عزیز
نمی‌دانم چه چیزی در کامنت من باعث شد که این گونه و آنهم به تمسخر از در پاسخ‌گویی درآیید. من نگفتم که شما از هم خورده برده‌ای دارید٬ گفتم «دارد یا ندارد» پس قضاوت نکردم. از گفتگوها پیداست که همدیگر را می‌شناسید. و شازده هم مرض ندارد که به بهانه کسی که نمی‌شناسد و حتی شوخی تندی هم کرده٬ این طور قهر کند و پا پس بکشد. گو اینکه خود شما در «نتیجه‌گیری» تان از «خورده برده‌های سابق» سخن گفته‌اید. اگر هست که من درست گفته‌ام و اگر نیست که خود شما هم به قضاوت نشسته‌اید. همه حرف من این بود که رابطه‌های عجیب و غریب بیرونمان را - اینجا - فراموش کنیم. روی سخن من با شازده هم هست.
بعضی چیزها هم در کامنت شما هست که نمی‌دانم چه ربطی داشت و چه لزومی به گفتن‌اش بود. اینکه «هیچ‌وقت اشک‌های با ارزشم را حرام اتفاقات ساده و احمقانه نمی‌کنم» اینکه «بعد از این سه‌چهار سال وبلاگ‌نویسی پوست کلفت شده‌ام» ...

خودم یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 02:34 ب.ظ

من البته گفتم پاسخ نمیدم. نگفتم که خودم کامنت نمیذارم که!!( تریپ ماسمالیزاسیونون!)
بابا اینقدر دل نازک نباشید توروخدا!
اگه یادتون باشه اونوقتا که هنوز آدم بودیم و بزرگ نشده بودیم یکی از بخشهای لاینفک بازیها این بود که یکی قهر میکرد.یعنی اصلا ذات آدم اینه که گاهی دلش میشکنه. مام حالا به خاطر عشق بازی کردن بود یا اینکه نمیخواستیم یه پای بازی کم شه یا اینکه واقعا باور میکردیم یکی دلش شکسته می رفتیم دلشو به دست میاوردیم. یا یه نفر به نمایندگی از بقیه این کارو میکرد. اصلا بعضی دوستیهای عمیق از همین دعواها شروع میشد.
منم گفتم و هنوزم میگم بدون حسین این بازی صفا نداره. حسین و همه هم باید بدونن یه کردیتی واسه قهر کردن دارن که حدشو بازی تعیین میکنه و نقش طرف تو بازی. حسین جون حالا دیدی چقدر واسه همه امون مهمی! اصلا بازی به هم خورد!
حالا من دارم میرم مسافرت. یکی دو روز نیستم و وسط بر و بیابون خدا احتمالا به اینترنت دسترسی ندارم.
ببینیم میتونید خودتون این مشکلو بدون ناظر و رییس حل کنید یا نه؟
دلم میخواد وقتی برگشتم ببینم دوباره همه با هم عین سابق گل میگین و گل می شنفین!
دیالوگ سپینود و اروس هم با مزه است. اصلا چقدر به هم میان این دوتا دسته گل!!
مریم گلی خانم شمام لازم نیست دست و پاتو دراز کنی! ما که ناز حسینو با اون قیافه اش میکشیم دیگه چه برسه به شما!!
بارون جون!‌تو هم بارها ثابت کردی که دنبال موقعیت می گردی که مرامتو رو کنی. ایندفعه هم پیدا کردی. مرامتو عشقه دایی!
عاریا و هلی و مینا پروین و هما هم یه دستی بزنن بالا مشکلو حل کنن.
خلاصه این شما و این اینجا!‌
واسه همه اتون از وسط کویر عین خانواده کونزلمان بوس میزارم تو بال قاصدک و فوت میکنم به سمت تهران. اگه قاصدک دیدین حتما بگیرینش!
چائو!‌ زود بر میگردم.

بهار یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 04:52 ب.ظ http://royaiebahar.blogspot.com

اوووووووووووووووووووووه چه خبره بابک جان باز دوباره چه آتیشی بپا کردی !!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ولی عجب عکسای معرکه و سفرنامه توپی بود راستی اونآقاهه که تصویرش یه کمی مخدوش شده بود و واضح نبود تو عکس یه جورایی شما رو به یادم میاره شاید خواهرزادته که بزرگ شده !!!؟ نه ؟ لطفا منو هرچه سریعتر از اشتباه در بیار . خدا خیر دنیا و آخرت به تو و این هممممممممممممممممممممه بچه دور و بر بده !!!

شاهزاده ی سرطانی یکشنبه 8 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 08:59 ب.ظ http://mahoordad.persianblog.com

به احترام وقتی که از دوستان دیده و نادیده تلف کردم بازم اومدم تا چیزکی بگم که خدای نکرده اینقدر لنگ در هوا نبوده باشم. من کامنتی گذاشتم که دلگیری من بود از سه تا کامنت پشت هم از چیزهایی که گفته شده بود و برداشت من از اونها و ناراحتیم. ( مثلن گفتید که هر جا! به من رو بدن چه کار میکنن. ) اینجا یه جا برای خودشه و من نمیدونم به من کجاها رو دادن؟ ( و این یعنی خرده برده. ). اما بعدش شما سپینود عزیز ببینید با چه چیزهایی جواب دادید: (ما هم یه زمونی خاله بودیم برای اهدافی! که بماند حالا اون اهداف و تارگت‌ها کجا هستن.) خب به نظر میاد شما حرفهایی برای گفتن دارید؟ به نظر میاد شما مشکل و خرده برده ایی دارید؟ من تا حالا از این متلکها به شما گفتم؟ اگر شما فکر میکنید من دنبال اهدافی هستم چرا مثل این وبلاگستان مبهم حرف میزنید. از همین دنیای مجازی یاد گرفتید و پوست کلفت شدید؟ من پوست نازک بودم و با سه تا کامنتی که حالا و با اینهمه متلک مشخص میکنه حق با من بوده پوست نازکم خراش برداشت. آره پوستم نازکه چون من در این وبلاگستان و دو سه ساله وبلاگ نویسی توی این ماجراها نبودم. دو هزارتا پست دارم وتوی سه تاشون فحش خوار و مادر شنیدم.و نه تو همشون. و به همین سه تا هم جواب ندادم و پاکشون نکردم و لاغیر. خب مبهم بودن اون متلک بابت چی بود. منکه در مورد دنیای خودم با صراحت حرف زدم. اما کامنت بعدی شما هم نشان داد کاری که خودتان کردید را به من نسبت میدهید و یا دیگران. ( پس نتیجه گیری میشود: ) خیلی خوبه آدم نتیجه گیری کنه و با قطعیت دنباله ی نتیجه گیری متلکها و مشکلات حل نشده ش رو ردیف کنه! (هیچ‌وقت اشک‌های با ارزشم را حرام اتفاقات ساده و احمقانه نمی‌کنم. با ایستادن و مبارزه کردن خو گرفته‌ام. ) من هیچ وقت با کسی مبارزه نکردم. ولی حرف زدم. آروم حرف زدم. گلایه کردم و نه تو ذهنم بلکه تلفنی و رو در رو و با جملات مشخص. و خیل عظیم حرفهایی که به قول اروس ( که برای منهم یه دوست نادیده است ) معلوم نیست چه ربطی دارند به موضوع. و برداشت و قضاوت من! هم بر میگردد به درگیری ذهنی و گفتن چیزهایی که جایی دیگر باید میگفتید و به آدمهایی دیگر که پوست آدم را کلفت میکنند و نه اینجا و در جواب کامنتهایی که طبق رسم این وبلاگ و به آدمهای مجازی اش داده میشود. ( اینجا منهم برای بابک مجازی ام. همانطور که یک کلمه هم در مورد کامنتهای اینجا با بابک در جلسه صحبت نکرده ام. و خودش شاهد ماجراست. ) همه چیزم در اینجا ختم میشود. این را هم نقل میکنم و شاید شدید الحن تر که شازده مرض ندارد و درد نگرفته و سرطان به حلقش نریخته اند که به یکباره قهر کند؟ و همانطور که برای دوستان واقعی از جمله خود شما خانم سپینود بارها گفتم که رفتارهای من فقط عکسالعمل هستند و نه خود عمل.( راستی نکته ای به ذهنم رسید: خواندن فلسفه و عمیق خواندنش هر کدام دستاوردهایی دارند اما نخواندنش چیزی دستگیرمان نمی کند. ) و نکته ای دیگر من مشکلاتم با دوستانم برایم با ارزش هستند و اتفاقی احمقانه نیستند برایم اما چون آنها برایشان احمقانه و بی ارزش است سعی میکنم عقب بکشم و خودم را بهشان تحمیل نکنم و خفه خون میگیرم چون من بر عکس شما عادت به این بازیها ندارم. دیدم ولی قاطی نشدم.
اما مریم گلی عزیز منکه نفهمیدم قدیمیا چی میگن دست و پاتو دراز کن یعنی چی؟ اما مشکل من همینه و تو خوب اشاره کرده. بازی ای که برد و باخت داری پوززنی و رو کم کنی داره و نه بازی که توش قرار نیست چیزی بدست بیاد! حالا میبینی اون کامنت جدیه من چه معنی ای میداد؟ من اونموقع یه لحظه احساس کردم اینجا برد و باخت داره و ممکنه چیزی گیره کسی بیاد قاطی کردم. اگر بدونم اینجا چیزی غیر از بازی در جریانه حتمن پامو میکشم کنار. سادگیه بازی با سادگی سیاست فرق داره. ( این چیزها ربطی به حرفهای من و شما نداره. دارم دو تا چیز رو از هم جدا میکنم. ) الانم دلم نمیخواد بگم از پوززنی تعبیر وحشتناکی کردم ولی مثل اینکه همون معنی رو میده. من تو تمام بازیهای برد و باخت دار عمرم باختم و گفتم که خدا پوزمو زده ولی وقتی دارم بازی نشستنکی میکنم تا شیشه نشکنه و مامانم دعوام نکنه که دیگه پوزم زده نمیشه و رومو کم نمیکنن؟! . میکنن؟ بعدشم خدا همه رو برای من نگه داره. خود شما هم یکیش. مگر اینکه نخوای و اونموقع خدا نمیتونه کاری انجام بده.
اما بابک عزیز در مورد مه بودن و نبودن اتفاقن روال جالبی داره این شخصیت نداشته ی من. وقتی منو خبر میکنن برای مسافرت و یا جلسه ای و یا جمعی و یا جواب کامنتهام رو میدن و یا میان وبلاگم رو میخونن که همه ی اینا نشونه مهم بودن و یا بازی نمی کنن تا من بیام( که چقدر شرمنده و خجالت زده شدم از جواب کامنتم که بهم دادی و حرفهای باران و اروس و باور کنید اینقدر گرمم شده که دارم تو اتاقم عرق میریزم ) به اقرار دوستان واقعی من ادم خوبی میشم ولی وقتی توی دنیای مجازی ام و کسی بهم محل نمیذاره و یا وقتی جلسه ای نیست و هر وقت بخوان میان و هر وقت بخوان نمیان و هر وقت مسافرتی نیست و رفت و آمدی نیست دیگه اون احساس رو ندارم. سعی میکنم تلفن نکنم و سر نزنم و جایی نرم و کاری نکنم که فکر کنم دارم تحمیل میشم. دارم خودمو به زور میچسبونم به آدمهایی که حوصله ی منو و داستانهامو و حرفهامو و کارهامو و حتی کتابهایی که میخونم رو ندارن. غیر منطقی و نامعقول میگم؟ شما که دوست نداری بری جائیکه نمیخوان سر به تنت باشه. این یه احساسه و خواستم تفاوت یه موقعیتهایی رو نشون داده باشم. یعنی اگر آدم دلش قرص باشه از موقعیتش پای همه چیزش می ایسته. پای شوخیهاش و رفاقتهاش و مشکلاتش و فحش و فحش کاریهاش و داد و بیدادهاش. حتی اگر کاری از دستم بر بیاد انجام. اگر بر بیاد که معمولن بر نمیاد. در مورد قیافه م گفتی بگم سر کار هم دوستان از من بزرگتر هستند و وقتی دارن باهام حرف میزنن همش دارن به موهام نگاه میکنن و کلی سوال نپرسیده دارن. آخه از خواب پا میشم اون چارتا شیویدم رو سرم شاخ میشه! فکر میکنم زیاد حرف زدم. ( اما یه حسن اینجا اینه که آدم میشنوه میتونه بگه و یا برعکس. رو در رو آدم گاهی فقط میشنوه و گاهی فقط میگه!!! )
اما یه چیزه کوچولوی دیگه. من واقعن رمنده ام و قصدم اصلن قهر کردن و بازی رو بهم زدن نبود بابک و اروس و باران. جون خودم من بیشتر مشتاقم که باشم و این از کامنتهام چه اینجا و چه برای دوستانی مثل سپینود و میتونه به کامنتهام که براش گذاشتم مراجعه کنه. و یا دوستان دیگه. من فقط همون اشاره رو میخوام تا از من به سر دویدن باشه و نه به قول مریم گلی تاقچه بالا گذاشتنه و نه قیافه گرفتن که اگر قیافه میگرفتم به گواه همین کامنتها اینقدر خودمو این وسط ولو نمیکردم. باور کنید منهم مامانم یادم داده چطور پامو بندازم روی اون پام و حرف نزنم و آخر حرفهای بقیه با یه نگاه از بالا یه حد وسط رو بگیرم و برم بالای منبر. ولی اینطوری نیستم. و از بچگی که هیچ وقت بازیم نمیدادن و میگفتن دخترا با دخترا و پسرا با پسرا ( همه هم بازیهام دختر بودن. ) دلم میخواسته بازی کنم. میگید نه نگاه کنید برای پست بالایی چی مینویسم. و تازه سپینود هم اگر بخواد منت کشیش رو هم میکنم تا بیاد بازی به شرطی که بگه چطوری به این نتیجه رسیده که خاله ی من بوده به دلایلی و تارگتهایی و چرا تا حالا چیزی نگفته و یا چی دیده و چی شنیده و من چکار کردم؟ ( حالا رجوع کنید به پست بالایی تا دوباره سرتون رو درد بیارم! )

زیتون دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 02:37 ق.ظ

سلام. من کی گفتم اولین باره؟ گفتم از طریقش اومدم... یعنی لینکت اونجا بود روش کلیک کردم اومدم اینجا..

مینا دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1384 ساعت 06:09 ق.ظ http://www.sayehsaar.persianblog.com

ای بابا اینجا چه خبره ...دو روز بی منشی صحنه بودین ها ..حالا بگین منشی صحنه کاره ای نیست ( خود بزرگ بینون ) ...کامنتدونی بابک یکی از با صفا ترین جاهای این دنیای مجازیه و کامنت گذارانش هم ( اکسپت می) همه از با صفا ترین ها ... تازه بابک پست جدید گذاشته می تونیم فیلنامه رو بکشیم پست بالا اصلا یه فیلم جدید بسازیم با شرکت همگی ...شازده که سرور همه شازده های دنیاست ..اروس هم که خوش تیپ ترین مهندس بیست و هفت ساله و باران هم که دیگه به قول بابک از با مرام ترین ها و تا بخواین خوش ذوق از مریم گلی و هلی و سمیرا و هما هم نگو که یکی از یکی گلتر شرکت کننده جدیدمون هم که سپینود نازنینه ...منم که نخودی موندم این وسط رزومه ام هم مقبول واقع نشد ( از افسردگی دق کنون) ...حالا همگی ماچ و آشتی وگرنه من به جای منشی صحنه یهو دیدین کارگردان و تهیه کننده و نویسنده و بازیگر و سیاهی لشکر و مدیر تولید و همه چی با هم شدم ها .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد