راست میگفتی که حالا حالا ها باید بگردم.
خواستم همه کارایی رو که کردم و همه فکرایی رو که از سرم گذشت برات بنویسم. اما دیدم آخرش دوباره همون چیزی رو ازت می پرسم که روز اول پرسیدم.
گفتی خسته میشی. فعلا که نشدم.  
                                      
                          بالاخره یه روز می فهمم تو رو باید با کدوم اسب از کدوم قبیله دزدید.



                                                                                                  سلام! 
نظرات 69 + ارسال نظر
اروس یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 05:49 ب.ظ http://potk.blogfa.com

سلا.................................مممم......

چطوری استاد؟؟

ای، بدی نیستیم! بالاخره شما از تو تندور در اومدی!
یعنی خودتو نشون دادی. وبلاگی زدی و می نویسی و این حرفا. هر چند هنوز اسم واقعیتو نگفتی اما خیالی نیست.
تو اروسی ، همین! منم فکر کنم بابکم. خوشبختم!

[ بدون نام ] یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 05:51 ب.ظ


-
WWW.HOMAN.D4A.COM
Persian Movies ! New Music ! and...

او کی.

بهار یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 05:54 ب.ظ http://royaiebahar.blogspot.com

تو و دزدی !!!!!؟ اوندفعه که دیدمت به قیافت نمیخورد این کاره باشی!!! جل الخالق به حق چیزای ندیده و نشنیده!!!!:)

اتفاقا راست میگی. من اگه واقعا دزد بودم اینقدر زرت و زرت و به کاهدون نمی زدم. فقط ادای دزدی رو درمیارم. تو این مقوله همونطور که به قیافه ام میاد بیشتر مالباخته حساب میشم تا دزد. اما آرزو که بر جوانان عیب نیست ،‌هست؟!

گربه چکمه پوش یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:14 ب.ظ http://www.pervilla.com

اااا منم خیلی وقتا ژیش میاد آخر نامه هام سلام میدم

چه تفاهمی! پس بیا با هم ازدواج کنیم!

شاهزاده ی سرطانی یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:23 ب.ظ http://mahoordad.persianblog.com

خیره ایشاا... . اینا رو با کی هستی بابک خان؟ ببین اون آلمانیه کار دستت داده؟ یه جوری بود این نوشته هه. همچینی یه حس غریبی یا شایدم غم غریبی داشت. به قول لاتای اراک نبینم غمتو قناری! یا نبینم تنهاییتو بابک! فکر کنم این رو غروبیا میگن بیشتر. ببین اسبش پژو دویست و شیشه سفید یخچالیه و قبیله ش هم میدونم ولی برای راهنمایی میگم اراک نیست. راستی جواب کامنتا رو هم خوندم. ( برای منهم هنوز آب نشده برادر وقتی شد دو سه تا پفک و چیپس میگیرم میارم جلسه ی غروبتون و همشو خودم میخورم. )

فکر کنم به قول رییس یه تلقی تکونش بدی هم آب بشه هم نون هم....!

۱۰۰۱روزنه یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:14 ب.ظ

سلام
بر عکس بهار فکر کنم بهت میاد ازون سرخپوست بدجنسا باشی!
مسیو لطفا از راه بدر نشین اونا همشون کافرن!اخن!دشمن احمدی نژادن!

بسی خشنود شدیم از دیدن ستاره آپدیتتان ولی بدجور دست خالی داریم بر میگردیم:)شما باید حداقل ۷۵ جمله بنویسید!به مزاج من یکی سازگار نیست!

اینو همینجوری نوشتم که بگم برگشتم. البته در واقع نتیجه اصلی این سفر همین چند خطی بود که نوشتم اما فرعیات کما فی السابق اهمیت خودشونو دارن. لذا اگه خدا بخواد به زودی سفرنامه صور و این حرفا رو میذارم اینجا.
سرخپوست بازی رو یه خورده دیر گفتی چون من آلردی از راه به در شدم!!

محسن یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:49 ب.ظ http://1golesorkh.persianblog.com

قلبت شیکسته؟ تنها موندی ؟ غمخواری نداری؟ آخ آخ آخ ...

تفنگ بابا بزرگ دست توه؟!

باران دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:32 ق.ظ http://razuramz.persianblog.com

آقا بابک خوش اومدی. اول بگم که مشکلم با کامنت دونیت حل شد. فکر کنم تاثیر آلمان رفتن تو کم نبود. در ضمن تا جایی که من خبر داشتم قرار بود برای این حسین یه کاری بکنی٬ نکنه؟! (شاخ در کنون!) دلمون برات تنگ شده بود... خوش اومدی

اینجوریه که میگن همه دنیا به هم وصله. فکر کن!‌من میرم سفر تو از اینور مشکلت با کامنتدونی من حل میشه. عجب روزگاری شده آدم به سایه اشم نمیتونه اطمینان کنه!!!
بی ربطه ؟ نه اتفاقا با ربطه.

مینا دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:34 ق.ظ

سلام از ماست بابک خان ...اما نیومدی نیومدی حالا که اومدی تریپ عشقولیت ؟ تریپ دزدی و این صوبتا ...فرنگستون کار دست داده ...سوعاتی موعاتی چی داری ؟ یه سفرنامه بلند بالا که حتما داری که واسمون بنویسی ؟ ...ما رخت عروسی بدوزیم برای عروسی شازده یا نه بالاخزه ؟

اومدی اما دیدم دست تو سرده... گفتی اونروزا دیگه بر نمیگرده. قال جواد یساری!
سوغاتی یا همون سوقاتی هم دارم واسه اتون. چند تا داستانک و چند تا خاطره و چند تا عکس.
در مورد عروسی بچه هام والله بابد از خودشون بپرسی. مام مثل شما هنوز نمیدونیم برنامه اشون چیه. روزگار عوض شده . دیگه خودشون می برن و میدوزن. خیلی هم که لطف کنن یه با اجازه شما می بندن تهش! به ما که گفتن به شمام میگیم. شما جزو مهمونای ویژه ایید!

پونه بریرانی دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 08:23 ق.ظ

خیلی خواستم چیزی ننویسم اما نشد. نشد که ننویسم: تو خوبی بابک؟ و مدام تصویرت تو ذهنم باشه با اون پاهای بلند و کیف دوشی که چپ راست انداخته بودی و داشتی از کیوسک روزنامه‌فروشی رو به روی نشر ثالث آبن‌نبات می‌خریدی. می‌دونی وقتی یاد اون شبی می‌افتم که برای اولین بار تو و سرونازو تو کافه بلگ دیدم و تو برام فال گرفتی و من سیگار دود می‌کردم و پشت هم سرفه می کردم . . . همه این خاطراتباعث میشه نتونم خودداری کنم از پرسیدن این سئ.ال که: تو خوبی بابک؟

آره بعضی وقتا نمیشه. یعنی میخوای بشه اما نمیشه.
اونوقت که برات به قول خودت فال گرفتم( تا جایی که من یادمه ‌اون تست روانشناسی رنگ بود:)) تو حالت زیاد خوب نبود ولی من بد نبودم. فکر کنم اینروزا من حالم زیاد خوب نباشه و عوضش تو بد نیستی. خودش جای امیدواری داره. فردا هم روز خداست. ایشالا ایندفعه حال بدا همه اش بره واسه دشمنا! حال خوبا مال ما ها باشه!!

اروس دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:37 ق.ظ

یه چیزی نوشتم ولی پاکش کردم. این روزا همش مشغول پاک کردنم ...

خوبه! گو آن! ( انگلیسی بخون)

شراب سلطنتی دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:23 ب.ظ http://5065.persianblog

انشاءالله که خیره ...

از منشا خیر غیر از خیر صادر نمیشه. لذا همه چیشو عشقه! خیر و شرش همه با هم. که شرش هم عین خیره!

شاهزاده ی سرطانی دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:08 ب.ظ http://mahoordad.persianblog.com

آقا بابک به خدا غلط کردم. من زن نمیخوام. بابا ننم میگه زن بگیری اغت میکنم. ببین بی خیال شدم. فقط بیا در گوشی بگو چت شده؟ از جوابهات خوشم نمیاد. یه جوریه. انگار دلت میخواد بری بخوابی تا به یه چیزی فکر نکنی. داری خودتو با این جوابا خلاص میکنی. چته برادر؟ حداقل اراکی بگی که می فهم. قول میدم اگر بگی نصیحتت نکنم. قول میدم اگر بگی به کسی نگم که سواستفاده کنه. قول میدم اگر بگی سرمو بندازم پایین و برم رد کارم. بابا ما زن واسه چیچیمونه برادر؟ نمیدونم دیگه. ولی خوشم نیومده از این جوابا. یه جورین. واقعن گه بگیرن این زندگیو که آلمان هم بری و برگردی بازم قهوه ایه. اه....

زهر مار و من زن نمیخوام!
این همه واسه ات زحمت کشیدن. مگه شهر هرته!‌ رو دختر مردم اسم گذاشتی حالا میگی نمیخوام. حالا خوانواده ژاتگ چه جوری سرشونو تو مردم بلند کنن.
بعدم اینا شوخی ندارن حسین جون. درسته ژانگ ها تو چین خوانواده کوچیکی به حساب میان اما همینجوریش ۴-۵ میلیون نفر میشن. یکی یه چس بدن کاترینا اراکو با خاک یکسان میکنه!!
خلاصه حرفتو سریع پس بگیر و به منم کار نداشته باش.
----------------------------------------------------------------
ولی همینحوری رفاقتی تریپ قهوه ای رو خوب اومدی!

سمیرا دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:57 ب.ظ

بله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ حسین جان، میشه یه بار دیگه بفرمایید چی فرمودید؟؟؟؟!!!(عصبانی کنون، سرخ شونون!!!!!)

نگران نباش درستش کردم. تو برنامه رو ادامه بده.
اگرم فکر میکنی تاراحت شدن همین امشب یه جعبه سوهان عسلی بگیر ببر خونه اشون از دلشون درآر. بگو حاج آقامون گفتن این بچه دیشب رودل کرده بوده هذیون می گفته. ما از اوناش نیستیم که با آبروی مردم بازی کنیم!

باران دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 04:53 ب.ظ http://razuramz.persianblog.com

این اروس هم که داره مثل ما پاک می کنه. فکر کنم خیلی تاثیر گذاشته....

پروین دوشنبه 18 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:48 ب.ظ

سلام بابک خان.
اومدم بگم خیر مقدم اما انگار غصه داری آقای خوب. دعا میکنم برات که همه چی همونجوری بشه که آرزوش رو داری. البته اگه نشدنی نباشه ایشالا.

کی گفته من غصه دارم؟؟؟؟
همه چی همونجوره که من آرزوشو داشتم. اگرم ایرادی هست از آرزوهای منه!!
لذا ممنون از خیر مقدم.

آریا سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:00 ق.ظ http://sepehr61.persianblog.com

سلام./ شازده یعنی چی زن نمی خوای ببینم کیس خوب سراغ داری؟ یا از اینایی که سر سفره عقد یادشون میوفته که هنوز شیرشونو کامل نخوردن... داداش اینجا زن نمی خوام نداریم هاااا (تهدید کنون!) اینجا و اونجا کلی دختر دم بخت منتظر بله شما (التماس کنون!)./ بابک این شازده رو توجیه کن زن نمی خوام نداریم اوکی؟/ راستی اگه فهمیدی با کدوم اسب و از کدوم قببله میشه طرف رو دزدید به آبجی گوگوش هم بگو بنده خدا دیگه هرز قبیله بگب امتحان کرده اما.../

گفتم که حسین رودل کرده. البته یه جورایی هم حق داره. بیچاره کوپ کرده. هنوز عکس زیده رو ندیده میخوان بشونش سر سفره. حتی ۵۰ سال پیش هم لااقل عکسی چیزی نشون طرفین میدادن. یا لااقل خاله خانباجی داماد دختره رو تو حموم زنونه بازرسی می کردن.
من میگم بهتره سمیرا عکس خانم ژانگ رو بفرسته واسه حسین. تو نظرت چیه؟

عالیجناب منتقد سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 04:49 ق.ظ http://MontagheD.blogspot.com

سیلام و سیلوات به جیم جمالت :)

آهای کسی سربه سر این شازده نگذاره که دیگه با فرقه فرنگ نشین ستکهلمیان طرفه ها !! گفته باشم ما اینجا به قول حضرتشون نون و نمکی به گلو زدیم .

خلاصه عکسهاتو خوشه. آپ کن ما هم حال کنیم.
ُجیگر هرچی لاته ;)

به به عالیجناب منتقد!
جاتون خالی در قلب استکهلم به نیت دیزی سنگی یک فقره کاپوچینو ی فرد اعلا مهمون عالیجناب و دوستان بودیم و یاد همه اتونو اونجا زنده کردیم!
جیگر هر چی بچه با مرامه.

[ بدون نام ] چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 09:07 ق.ظ

آقا اول بگم که رو حرفم هستم و دیگه زن نمیخوام. ژانگ هم زن زندگی بود اینقدر قمیش نمیومد. دیگه چی بگم . تو اون پست قبلی گفتم عکسشو بدین ببینیم چجوریه؟ نمیشه که. پسر مردم هزار تا خاطرخواه داره نمیشینه همینطوری با احساسش بازی کنن. بعدشم من نمیدونم اینجا چه خبره ولی واقعن یه جوریه. اول تو بابک جان یه جوری هستی. بعدش هم یه چیزای دیگه هم یجوریه که اعصاب ندارم بگم و برای خودم شر درست کنم. اصلن بگذریم. خواستم بگم تا پس فردا که نگن این عین بز میومد فقط زن میخاست. بعدشم آقا ما یه مدت از زن گرفتن استفا میدیم بلکه ببینم سرنوشتمون چی میشه. اگر باید برم چین بشینم فکرامو بکنم. سمیرا جان شما هم ناراحت نشو. تو ایرانی جماعت ... زیاده که بره زن بگیره. اگر سوژه گیر نیومد میام دوباره شروع میکنیم. بعد ارادت به دوستان باران و عالیجناب منتقد . ممنون که پی گیر مسائل خاورمیانه هستین. و منتقد جان منهم دورادور و بطور مجازی ارادت دارم. البته دیدم وبلاگتون تموم شده. و آریا جان ممنون که هستی. ببین من آدم با ثباتی هستم ولی مطمئن باش الان یه مشکل شرعی دارم. میدونی که مشکل شرعی رو نمیشه تو جمع گفت. فعلن قرص میخورم. ( بگذریم داره بی ناموسی میشه. )
------------------------------------
بابک جان او تریپ قهوه ای رو هم واقعی اومدم چون واقعن مشکل پیدا کردم. اساسیه. مخصوصن که امروز بیشتر هم شده. ببین میدونی که من مارمولک تر از این حرفام. ( اراکی بازیم گل کرده! ) پس تا این لچک رو از سرم نکشیدم پایین و موهامو نشون نامحرم ندادم اعتراف کن. رفاقتیه ها...

دیگه میخوای چیکار کنه که بفهمی پایه است. ..ون لخت عربی واسه ات برقصه خوبه؟
والله به قرآن دختره از اونور دنیا داره نخ میده حسین حالا واسه ما تریپ من زن نمیخوام و زن گرفتن مال احمقاست و اینا ورداشته.
نکنه شکلات تلخ خوردی روشنفکر شدی و میخوای همونکاری رو که قبلا مامانا تو حموم زنونه میکردن خودت بکنی؟
نه داداش آنا!!!!!! این ژانگ تو نجابت تو چین معروفه. اصلا تو اون دیار کفر که سگ صاحابشو نمیشناسه و صبح به صبح گربه کبابی میخورن تا حالا لب به ماکولات حرامه نزده چه برسه که تو بخوای قبل از عروسی تست عملکرد ازش بگیری!
سمیرا جون دیگه لی لی به لالاش نذار. عکسشو بفرست واسه اروس. خیلی هم بهتره. مخ ملتم نمیریزه تو هونگ! آریام پسر خوبیه. ف ی پ هم که زن داره. خلاصه در کل حسین جون بخوای ناز کنی داماد زیاده. حالا خود دانی!

شاهزاده ی سرطانی چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:12 ق.ظ http://mahoordad.persianblog.com

وای من چرا اسمم یادم رفت.اون کامنت بالایی کار همین شازده سرطان خورده ست. بس که آدمو عصبانی میکنین شما جوونا.

خوب شد اتفاقا منم یه چیزی رو یادم رفت بهت بگم. واسه اون آلمانیه هم شکمتو صابون نزن. فعلا خودم ته ساکم واسه اش یه لونه درست کردم و بهش آب و دون میدم. جاشم از قرار و به اعتراف خودش راحته.
خدا رو چه دیدی شاید یه خورده که آب زیر پوستش رفت خودم یه لقمه چپش کردم!!

اروس چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:19 ب.ظ

من میگم عکس این «ژانگ‌بیگم» رو سمیرا واسه تو بفرسته بزارش همینجا تا همه ببینیم. حالا شازده داره پوزپوز می‌کنه بقیه که نمردن!

دمت گرم!‌ هواتو دارم. خوشم میاد چس کلاس نمیذاری! خانوما ببخشن اگه یه وقت خر و اینا میگم. ولی شمام جای من بودین از دست این حسینه شاکی میشدین.

سپینود چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 05:24 ب.ظ http://3pnood.com

از خوشحالیت خوشحالم رفیق. خوشحال باشی و خوشحال بمونی و همه چی بر وفق خوشی‌ات باشه و از خوشی تو ما هم خوش باشیم. خوش خوشانم شد.(خوشی درکنون!) می بینی ما رو هم آلوده‌ی خودت و کامنتات و صفای وبلاگت کردی. حالیته؟
راستی گل‌بهار رو کی می رفستی جاداستونی؟ می خوام یه تیریپ مرام بیام بعد تو مال خودمو بفرستم.
چاکریم و بقا!(این بقا تیریپ جدید روشنفکریه که با اون دارک چاکلت دیروزی و دارک کافی و هرچی ذهن دارک و نیچه‌واره جور در می کنه!)

تو هم انصافا دمت گرم. یادم رفت بهت بگم اون کامنتت تو پست قبلی خیلی بهم حال داد. اینقدر که یه چیزی واسه ات از میلان خریدم که بهت میدم.( نخواستم جلو بچه ها بهت بدم گفتم ناراحت میشن!)
این یکی هم انرژی مثبتش زیاده.
گل بهار باید یه تغییرات مینوری روش اعمال بشه. شما منتظر من نباش . من کارم با کرام الکاتبینه. هیچ معلوم نیست کی حسشو داشته باشم. یزید مرده داستان بازی بار حسیش بالاست. نمیشه همینجوری دست وروتو بشوری بیای بشینی پای کار. خودت که بهتر میدونی.
مام همون بقا که خودت گفتی!

ف.ی.پ چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:48 ب.ظ http://shaboshishe.persianblog.com

آقا رسیدن به خیر. سلام عرض می‌کنیم!

سلام از بنده است!

رعنا پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:04 ق.ظ

آقا سلام عرض شد؟ ما رو هنوز یادتون هست؟؟ والا ما چند وقت طویلیه (طویله نه ها!) میایم اینجا سر زنون اما چون چیزی ننوشتی میریم بیرون به سر زنون!!
خلاصه بعده این همه وقت ننوشتن فقط ۲ خط تراوش فرمودین فکر کردین ما جماعت مشتاقون آب دهان آویزوون!!! قانع شدیم؟؟ نه والا بالله! دروغ چرا؟ تا قبر آ آ آ آ ما که تا بقیشو نخونیم از اینجا برو نیستیم! تا خود صبح میشینیم اینجا جیغ زنون و آژیر کشون تا بیای تکلیفمونو یه سره کنی! حالا ببین! جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی..................................................غغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغ..........................

احوال سرکار ؟ خوب هستین شما؟
وقتی میگن فارسی قند و نباته راست میگن والله! حالا اگه این قند و نبات دم دست یه کدبانوی درجه یک باشه دیگه چه انگبینی ازش در میاد! منظورم سر زنون و به سر زنونه!‌
ما خودمون دلمون ضعف میره که یه چیزی بنویسیم اینجا و سر صحبتی باز بشه و همینجور رفقا مثل شما سبد سبد کامنتای معطر بذارن زیرش! اما شرمنده که مام مثل باقی ابنا بشر درد نون و آب داریم و از اون گذشته آدم حیفش میاد حرف ناپخته بنویسه جایی که برو بچ با صفایی مثل شما میخوان کامنت بفرمایند!
حالا شما یه خورده جیغتو نیگه دار! من در تدارک مطلب مفصلی هستم که ایشالا به زودی تقدیم میکنم. (حال به هم پخش کنون!!)

باران پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:17 ق.ظ http://razuramz.persianblog.com

آقا بابک تو خودت که می دونی من زیاد اهل این چیزا نبودم از اول... . ولی مسریه! فکر کنم. می گم شاید به قیافه ام نیاد ولی اگه حسین نمی خواد منم هستم ها؟! (خجالت کشون)

ماشالله باران!!
خوشم میاد بچه ها تو هیچ چی کم نمیارن.
واقعا سابقه نداشته چند تا پسر آدم حسابی، ‌خوش تیپ، خوش سر و زبون، مودب و از همه مهمتر با فهم و کمالات یه جا اینطوری جمع شن!

سمیرا اینارو به ژانگ نگیا. زیادی خوش خوشانش میشه! بگو همون حسینشم هنوز فکراشو نکرده.

سمیرا پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:19 ق.ظ

این جا چه خبره!!!!!
عروس خانوم(در ضمن "یانگ" درست تره تا "ژانگ"!!!) داره برای weekend میره پیش بزرگتراش!!!!!!تا 1!!! روزوقت داری تکلیف منو معلوم کنی، شازده!! عکست رو که پسندیده هیچ!!!، تازه اش هم "انجلینا" رو براش ترجمه کردم! دیگه بال بال میزنه!!!!!
اگه پایه ای، عکس بفرستم برات( در گوشی بهم گفت می خواد بره بالای درخت بلوط!! برات عکس بگیره!! که رمنتیک تر به نظر بیاد!!!!!) اگه هم که نیستی که ، عکس رو بفرستم برای متقاضیان دیگر!!!

حالا یه چیز هم خودمونی!!:
یاد بگیر از اروس و آریا و باران!!! نصف تو هم نمیشن ولی این هم شهامت دارن!!!

جدی میگی؟‌واقعا از عکس حسین خوشش اومده؟ چه بدبختیه اون:))))
(حسین جون شوخی!!)
-----------------------------
در ضمن بهش بگو میره بالا درخت شلوار پاش کنه !

۰۰۷ پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:21 ق.ظ

والله مرحوم حسن عمید در واژه نامه ۱۲۸۴ صفحه ایشون به من فرمودند سوغات معنی ره آورد می دهد این جانب به کلی معذورم و مامور اون هم از نوع ۰۰هفتش

دارم فکر میکنم اینجور وقتا چی میشه گفت. وقتایی که آدم سوتی میده.
آها:
اینو عمدا نوشتم که یه درسی باشه واسه جوونترا. همیشه یادتون باشه اگه جایی از این سوتیا دادید اعتماد به نفستونو از دست ندید و به خودتون بگید حتی بابکم اشتباه میکنه. ما که دیگه ....! :)
مخلصیم!

شاهزاده ی سرطانی پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 08:04 ق.ظ http://mahoordad.persianblog.com

ببین سمیرا جون اون قدیما که عاشق می شدیم طرف تا می گفت خواستگار دارم ی گفتم برو ببین بهتر از منه یا نه؟۱ اگر بهتر بود همونو برو لی اگر بدتر بود من هستم. این آریا و اروس و فلان و بیسار که از اول تو تریپای ایرانین جنتلمن قد بلند نوبدن. آریا که خودمونیه سرش و زیر آب می کنم. میمونه باران و اروس که تو هیچکدوم رو ندیدی. نمیدونم این چجور خوار زن بازیه. همینطوریه دختر مردمو دست دو تا قلچماق ندیده و نشناخته. بعدشم من توبه میکنم بر میگردم سر خونه و زندگیم ولی به یانگ هم بگو این رسمش نیست این قدر عشوه و ناز در کنه. مگه ما چقدر دل داریم که اونم آب بشه لامسب. آخه بی دین ناصرملک مطیعی هم طاقتش طاق میشد! ( الان دستمال در آوردم دارم با صدای بلند توش فین می کنم. ) بعدشم فکر کنم فقط منتقد برامون مونده. باران که یه دفعه تغییر جنسیت داد. و زد تو خال ما. اروس هم که دمش گرم پوز پوز کردن رو از کجا آوردی؟ چیز جدیدی یاد گرفتیم توی این خواستگاری. بابک جون تو هم تکلیف ما رو روشن کن. کدوم وری هستی. اون آلمانیه رو هم واسه خودت نگه داری. دختری که زبون نداشته باشه و بهش آب و دون ( خط و ربط ) بدن واسه زندگی نمیخوام. بعدشم من هنوز مشکلم حل نشده هیچی اینجا دیگه داره کفریم میکنه. یه چیزیش لنگ میزنه.کجاست اون نفس کش که نیست؟!

احسنت!
زندگی یعنی همین. انسان یعنی همین. عشق یعنی همین.
باریکلا حسین. این رفتار خالص و بی غل و غشت منو بد جوری احساساتی کرد.
می بینید دوستان؟ تریپ همینه. ژانگ همون ژانگه. حسینم همون حسینه. اما منحنی عشق حسین چه جوری بالا پایین میره.
یه لحظه فکر کنید. واقعا ما چرا حس میکنیم نسبت به یه نفر کشش داریم؟ به خاطر چیشه؟ خودش؟ اصلا خودش یعنی چی؟ یعنی قیافه اش؟ یعنی فکرش؟ یعنی تحصیلاتش؟ یعنی پول باباش؟ یا همه این چیزا باهم؟ اینکه دور وبر یه نفر شلوغ باشه هم میتونه یکی از عناصر سازنده شخصیت یک آدم تو ذهن ما باشه؟ صد در صد. شک نکنید که میتونه. موقعیت اجتماعی چی؟ اونم میتونه.
ما گاهی وقتا عاشق تصویری که از طرف تو ذهنمون میسازیم میشیم. این تصویر برآیند همه این عناصریه که گفتم.
اینه که طلبه های ژانگ به طور تصاعدی افزایش پیدا میکنه. یعنی هیچ کی نمی بیندش. اما تا یه نفر کشفش کرد نفر دوم هم از راه میرسه و همینطور سومی و چهارمی.
شما نظرتون چیه؟
عشق های ما چند دصدشون این جورین؟
مرسی حسین. شیرت حلالت! من طرف توام. لااقل به خاطر صداقتت!

اروس پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:51 ق.ظ

هااا...!!!!
پوزپوز کردن یعنی برای قبول چیزی نار و عشوه اومدن و این لغت یه ریشه شناسی خاصی داره که بگذریم. اما می‌‌بینم که با دست پس می‌زنی و با پا پیش‌ می‌کشی!
سمیرا جان ای‌میلمو نوشتم حواست که هس؟!! ضمنن رفتم برای یه دوره فشرده زبان چینی ثبت‌نام کردم. دارم بدنسازی هم میرم. چطوره؟

البته طرف توام هستم. به خاطر شهامتت!
نبرد قشنگیه! هر شوالیه ای با سلاح مخصوص خودش وارد میدون شده. یکی با شهامت،‌یکی با نجابت،‌یکی با صداقت.
من شانس همه رو برابر میدون. فقط سمیرام باید حواسش باشه تو پرزنتیشن هاش عدالتو رعایت کنه!
زندگی زیباست. نه؟

اروس پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:20 ب.ظ http://potk.blogfa.com

آقا مسابقه! باور کنین جایزه هم میدم. بیاین ملت!!

:))

هلی پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 04:21 ب.ظ

به به سلام آقا بابک عزیز چه عجب از این طرفا؟؟دلمون برات تنگ شده بود یه عالمممممممممممممممه. میبینم که هنوز از راه نرسیده دستتو کردی تو کار خیر و باز داری این جوونا رو سر و سامون میدی اجرت با حسین( نیازی) ولی بابک جان فکر نمی کنی این آقایون یه جای کارشون میلنگه؟؟یه کم غیر عادیه که چند تا جوون خوش تیپ و تحصیل کرده و با کلاس!!!!! برای یه چینی چشم بادمی بال بال بزنن.یه کاسه ای زیر نیم کاسشون هست یه پرس و جویی بکن شاید لازم بشه جای یانگ رو با اون آلمانی ته ساکت عوض کنی :)

به همچنین. شما خوبی؟
آره بابا اصلا ناف منو چی میگن به کار خیر بریدن. فقط نمیدونم چرا این مرغه واسه خودم تخم نمیکنه؟!! (شوخی کنون!)
کاسه که چه عرض کنم ،‌ حالا از من نشنیده بگیر ،تریپ یه نمه گرین کارت و اینا شاید باشه!
بعدم این بندگان خدا پسرای محجوب و آدم حسابی نمیتونن راه بیافتن تو خیابون به ملت بگن بیا زید من شو که. منتظرن همچین موقعیتهایی پیش بیاد. البته حتی با این وصف اینجوریام نیست که همه جا پر باشه از اینجور شاه دامادای گل و گلاب. گفتم که سابقه نداشته همچی موقعیتی!
آلمانیه هم دیگه گناه داره، یعنی راستش کم کم به هم عادت کردیم. آدمه دیگه،‌دل داره. میفهمی که؟!
-----------------------------
اینم یواشکی: من میگم اگه ژانگ با اون قیافه اش اینه دیگه دختر خانومای چشم و ابرو مشکی ایرانی که ........!! لذا شمام بیکار نشینید. حیف این شاخ شمشادا نیست که شب به جای قورمه سبزی و لوبیا پلو مغز میمون بخورن. بازم از ما گفتن! :)))

شاهزاده ی سرطانی پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:47 ب.ظ http://mahoordad.persianblog.com

واقعن که بابا من اصلن نیستم تا تکلیفم با این اروس و باران روشن بشه. بابا گفتم که اینا برن جلو اگر طرف خوشش اومد که فبها و اگر طرف نخواست و گفت الا و بلا من حسینمو میخوام من هستم دربست. بعدشم شما ها خودتون این نون رو تیکه کردید حالا میگید چینیه فلان و بیساره. وقتی دخترای ایرانی و چشم و ابرو مشکی تا می فهمن یکی ازشون خوشش میاد چنان سیاست بازیهاشون گل میکنه و چنان از در جلو نیا تا مهریه م رو مجبور نشم کم کنم و اینا ورد میشن و حرف دهنشون میشه هر چی بزرگرتا بگن دیگه چی میمنه برای عشق؟ بابا جون دختر ایرانی خیلی باحاله . باور کنید توشون دخترای با معرفت که اهل شینتیلی بازی و پیف پیف جلو نیاین بو میدین شما مردا و نزدیکم نشین تا بهم تجاوز نشه نیستن هم پیدا میشه و میشه با خیال راحت حداقل دوست بود چه برسه به ازدواج و این حرفا ولی خب گیر ما نیومده و مجبوریم برای اینکه نگیم پیف پیف گوشتش بو میده به همین چینیه راضی بشیم. گر چه ماشاا... این یکی هم برای ما اینقدر کلاس گذاشت تا دو سه تا فلان فلان شده رسیدن سر سفره. خر ما که از کره گی دم نداشت ولی نامردا شماها مگه خودتون ناموس ندارین؟ افتادین دنبال عکس مردم. به قول بابک سمیرا جون به یانگ بگو بالا درخت بگو شلوار پاش کنه. عکش بیاد یاران با ماژیک سیاهش میکنن. من یه بار با یه پانامائیه دوست شدم لامسب هر چی عکس پرنو با ژستهاش بلد بود گرفت و فرستاد. همش هم با درامش. من که رومو کردم به دیوار و عکسهاش رو پاک کردم ولی اینه دیگه... کنید این کارها رو. سمیرا جون خودت میدونی و اومدی دیدی ما چقدر خاکی و گاهی به طرز احمقانه ای ولنگ و وازیم و لوییم و کلاس ملاس حالیمون نیست خودت ببین این یانگ میخواد چه کار کنه. بگو این بابا گاهی از فرط حماقت حالیش نبود اینقدر کلاس بگذاره که مهمونی دعوتش کنن پس ریش و قیچی دست خودت. اگر دیدی نمیشه بی خیال. من به دختر ایرانی قانعم ولی فعلن دستم نمیرسه بهش. ( همه دلخوشیم همینه / که تو یادت موندگارم / گر چه عمریه تو این دشت / یه خزون بی بهارم ) سیاوش قمیشی ۸۴. ( راستی بابک از کامنتت برای سمیرا خیلی حال کردم. کلی خندیدم.

۱- همین الان از منابع موثق به من اطلاع دادن که ژانگ رفته تو اتاق خواب بسط نشسته و کونشو میزنه زمین که الا و بلا من حسین جونمو میخوام و یا حسین یا هیچ کی! هر چی ام همه میگن بابا دنیا که به آخر نرسیده حالا حسین نشد یه نفر دیگه. میگه من از حسین یه چیزایی دیدم که دیگه نمیتونم کسی رو جایگرینش کنم! :)))
۲- بخش دیگری از کامنت حسین در واقع انتقادات ملایمی از نحوه برخورد دختر خانومای ایرانیه که بعضیاش به نظر منم به جاست. این قسمت میتونه جواب مناسبی باشه برای هلی که از این همه ابراز علاقه به ژانگ تعجب کرده بود!
۳- زید پانامایی!!!!!!

باران جمعه 22 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:41 ق.ظ http://razuramz.persianblog.com

هر چی فکر کردم نتونستم خودم را قانع کنم که با این قضایا کار نداشته باشم. نمی شه. باید رقابتو شدیدتر کنم. از فردا منم می رم کاراته که با روحیات چینی ها بیشتر سازگاره. چینی هم بلدم خودم (دروغ در کنون!) در ضمن حسین آقا بی خودی ناراحت نشید. من با شما رقابت ندرام٬ (از بابت چینیه خیالم راحته) رقابت من با اروس ه. به همین دلیل هم می رم تو مسابقه اش شرکت کنم شاید بتونم جایزه ای چیزی ازش بگیرم٬ ببینم اهل معامله است یا نه؟!‌ من جواب سوالشو می دم٬ اونم تو مراسم پا پس کشون شرکت کنه!

داش اروس تحویل بگیر!

۰۰۷ جمعه 22 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:18 ق.ظ

ضایع کردم !؟

اولا که من ضایع کردم. ثانیا فدای سرت!

آریا جمعه 22 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:20 ب.ظ http://sepehr61.persianblog.com

سلام./ شنیده بودم آی کیو خارجی ها مشکل داره اما نمی دونستم سلیقه شون هم ایراد داره. سمیرا جدی جدی این یانگ از حسین خوشش اومده (حسین رو تو اونور کن فعلن) در ضمن بابک راست میگه بهش بگو شلوار ژاش باشه... البته منظور بابک از بالای درخت شلوار پاش کنه اینه که قبل از بالا رفتن از درخت شلوار به تنش باشه وگرنه.... من موافقم عکس یانگ رو بفرسته برا حسین... اما یه جوری بفرسته که غروب سه شنبه به دست حسین برسه شازده اگه از خود بیخود شد حواسمون بهش باشه جوون ئه کار دست خودش میده... راستی تند برنامه حسین رو ردیف کنین تا بچه ها بی خیال نشدن... فعلا که مریم گلی دیگه بی خیال شازده شده...

آره باید دست و پاشو بگیریم و بعد عکسه رو نشونش بدیم. این حسینی که من میشناسم اگه راست بگه تریپ پاناماییه رو، چند روز خودشو تو حموم زندونی کرده بوده. لابدم به همه گفته این عملش در اعتراض به جنگ عراقه!‌ :))

اروس شنبه 23 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:27 ب.ظ http://potk.blogfa.com

باران جان! خشکه حساب کن پس می‌کشم.

سهم ما چی میشه؟

باران یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:28 ق.ظ http://razuramz.persianblog.com

من‌ عقیده ام عوض شد. دیگه نمی خوام. پست جدید اروس باعث شد که من تغییر عقیده بدم. من دیگه با اروس رقابت (اعم از سالم و ناسالم) ندارم. ازش خوشم اومده...

منظورت چیه که چون ازش خوشت اومده دیگه باهاش رقابت نمیکنی؟ اصلا رقابت مال کساییه که از هم خوششون میاد.وگرنه اگه بدشون بیاد که میشه جنگ!
در هرحال با این حساب باران به نفع اروس کنار کشید. میمونه آریا و حسین که البته با این وضع و اوضاع فکر کنم آخرش همه شوالیه ها در جنگ کشته شن و دختر حاکم از بی زیدی بره دم پارک ساعی اتو بزنه!

سمیرا یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:37 ق.ظ

واقعا که!!! بابا من عیب شازده بیچاره کردم!!!! همتون جا زدید؟؟؟؟؟!!!( دست به دهن کنون!!!!)
خوب شد "یانگ" فارسی نمیدونه، وگرنه فکر میکرد همه Iranian Gentlemen مثل شماهان!!!! ناامیدم کردید خفن ناک!!!!!( دست داغ کنون که دیگه از این کار خیرا نکنون!!!!!)

باز خوبه حالا جا زدن. بهتر از اینه که بعد از دوسال با دوتا توله دو رگه به این نتیجه می رسیدن که با هم تفاهم ندارن. به ژانگ هم بگو غصه نخور تازه اول جوونیته. تا بر و رو داری به فکر یکی دیگه باش!

شاهزاده ی سرطانی یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 08:41 ق.ظ http://mahoordad.persianblog.com

چند نکته دیدم تو این کامنتای اخیر که به غیر از یکیش تا الان صداش رو در نیاوردم بقیه رو میگم: ۱ـ فرق ما ایرانیا با خارجیا میدونید چیه؟ اینه که ما هر رز کامنت میگذاریم و هر روز جواب میگیریم ولی این سمیرا آتالانتایی ما هفته ای یکبار میاد یه چیزی از خودش در میکنه میره. احساس تحقیر شدگی دارم. به نظرم آدم علافی میام نه؟! ۲ ـ بابک جان شما درسته یه قسمتهایی از کامنتای منو زیر سیبیلی رد میکنی و خودتو میزنی به اون راه ولی از بعضی قسمتهاش هم خوب استفاده میکنی در جهت اهداف! ببین من یه روزی شناسنامه م رو نشونت میدم تا ببینی که اسم شناسنامه ایم مارمولک سه سره. ۳ ـ زید پانامایی راسته. سه چهار سال پیش که وبلاگی نوبد و تو اینترنت سگ دو میزدیم و اونم تو چت یاهو مثل همه ی شماها. میرفتم تو چت روم مذهبی و بعدش اسلامش. اونجا با این دختره آشنا شدم و خلاصه بحث میکردیم. من از سر سادگی فکر میکردم اون مسلمانه و یا میخواد مسلمان بشه. نگو این بابا پدرش پانامائیه و مادرش عربه. ( فکر کنم عربه آفریقایی. ) خودشم دو رگه بود. خیلی برنزه و تقریبن یه پوست مسی براق داشت. داشتم میگفتم. اون چون مادرش مسلمان بود خیلی با مادرش مشکل داشت و عقده ش این بود که بیاد مسلمانها رو مسخره کنه. خودش رو مسلمان جا میزد و بعد عکسهای پورنو مینداخت و میفرستاد. البته من تو مد نهی از منکر نبودم ولی عکس درامش و زوایای پنهان عشوه های این آماتوره این کاره برام جالب بود. خلاصه هنوزم گهگداری یه چیزایی بهم میل میزنه ولی دیگه رفته تو مد یه خر دیگه و یا شاید بزرگ شده. ۴ ـ باران عزیز ناراحت چیه. یه چیزی میگیم تا خود صبح بخندیم. جای خیلیها هم خالی!!! ناراحت نمیشم عزیزم. مگه ارث بابامه این چینیه و آلمانیه و هر جهنم دره ای دیگه.الانم دیگه بیشتر دخترا میرن کاراته برادر تا یکی از شماره های فرمهای فمینیستی رو علامت مثبت بزنن! الان چیزی که برای چینیا اهمیت داره و جذابه بیشتر پول و حمل و نقل مجانیه و کشوری تازه که از نظر اقتصادی به گه بکشنش. مثلن من به این خانوم یانگ غربزده که خبر دارم اسمش ژانگه ولی رفته آمریکا اسمش شده یانگ میخوام بگم من دو ت کتانی چینی دارم که از قشم خریدم. تو قشم فقط اجناس چینی هست و اونم با قیمتهایی که... ۵ ـ آریا جونم تو که تو جلسه ی غروب صدات در نمیاد از استرش خیلی اینجا بلبل میشی مهندس. ولی همین نقل و نبات شرقیت رو دوست دارم. رومو میکنم اونور شما میتونی صد بار پاتو مثل اصغر اقای رشتی از خط رد کنی! ژانگ خیلی هم دلش بخواد. بعدشم اینقدر تو زندگیم ... خوردم که اگر ژانگ پس بزنه طوریم نمیشه. کرگدن شدم برادر. ۶ ـ بابک جون جوابت به آریا مشکل شرعی داره. روزه رو باطل میکنه. میدونم الان سر نمازی و دار بلند تکبیر میگی ولی... بگذریم. ۷ ـ من نفهمیدم سمیرا جون چی میگی/ منظورت اینه که یانگ یا مرغ از قفس پرید؟! اگر اینطوره که فکر از اولش سر کار بودیم. یا بودم.
۸ ـ اینو فعلن قصد ندارم بگم ولی...استغفرا... . گر چه میدونم بابک جون بدت نمیاد که بگم. اونم سر شوخیش باز شه.

وای وای چه ماجرای هیجان انگیزی! میگم ژانگه رو بی خیال شیم تریپ پاناماییه رو بچسبیم بهتره. خب تعریف کن بینیم دیگه چیا میگفت!‌ اگه تو از جهاد فی سبیل الله خسته شدی شمشیر اسلامو بده دست یکی دیگه. هر چی باشه واجب کفاییه!
۸- کی؟!

اروس یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:02 ق.ظ http://potk.blogfa.com

سمیرا جان ما اینجا حی و حاضریم‌ها!!!

هلی یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 04:07 ب.ظ

باز ۲ روز چشم منو دور دیدین دور بر داشتین و تیکه میندازین . باشه به هم میرسیم . یه بلایی سر این دختر چینیه بیارم که پسر ایرونی از یادش بره. شما آقایون هم الی الحساب بیاین یه رزومه پر کنین تا نشون دوستام بدم ببینم کی به کی میرسه.
رزومه حسین مال خودمه ( سرخ شدم از خجالت)

آفرین هلی!‌ من دیگه داشتم واقعا از این دخترای هموطن نا امید می شدم.
دختره ایکپیری راست راست تو روز روشن اومده داره یکی یکی پسرای به این شاخ شمشادی رو قر میزنه شماهام نشستین همدیگه رو نگاه میکنین! مگه ما چند تا حسین و اروس و باران آریا داریم. البته پسر سر کوچه و دم بازارچه زیاده اما میان ماه من تا ماه گردون و این تریپا :)))

شاهزاده سرطانی دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 09:00 ق.ظ http://mahoordad.persianblog.com

ایییییی. بابک پانامائیه رو بیخیال. زدی خاکی تا بحثو عوض کنی؟ بعدشم اون ۸ رو نمی گم. فکر کردی میذارم شوخی شوخی... بگذریم. اروس ول کن دیگه برادر.اینقدر منت طرف رو نکش. چینی جماعت زن زندگی نیست. اگه بود که بالا درخت نمی رفت! حالا برم سر یک موضوع جالب: هلی اون ؛ الی الحساب ؛ رو باید علی الحساب بنویسی. ببخشیدا این اول کاری!!! بعدشم چرا خجالت. تو قرن بیست و یک و پست مدرن و این حرفا خجالت نداره. درستهمن خودم مایه ی شرمساریم ولی خب دیگه... بگذریم. رزومه ی من رو اگر بخوای از نظر ظاهری اصلن حرفشو نزن. افتضاحه. هر کی میبینه که معمولن توی غروب سه شنبه ها میبینن یا دیگه نمیاد و یا دنبال یکی دیگه میگرده. باور کن. روزمه ی فکری و اخلاقی رو باید بزرگترا بگن ولی وبلاگم هم گویای مطلب هست. آره وضعم خرابتر از این حرفاست که بخوای حساب باز کنی. روزمه ی واقعی و دنیای غیر مجازی که دیگه نگو. دلم میخواد بنویسم ولی همین بابک داستانهای منو که میخونه هی میگه این یعنی چی؟ اون یعنی چی؟ و خلاصه لب و لوچه ش رو هم آویزون میکنه و در انتها معلومه که اصلن خوشش نمیاد از داستانهام. ولی از داستانهای دیگه ای هم هست که خیلی خوشش میاد. که البته طبیعیه و مقتضای سن. بعدش در واقعیت یه کمی شبیه فیلمفارسیها زندگی میکنم. من گدا بازی در میارم! و عاشق دخترای پولدار میشم و اونها هم با کفش و کیف و دسته فرمون و زنجیر چرخ ترتیبمو میدن!!! ( دسته فرمون! ) خلاصه تا کسی ندیده چی نوشتی بگو رزومه ی اروس برای خودت یا یکی دیگه. آریا هم بد نیست. مهندسه و کلی عین بچه مثبتا لباس می پوشه میاد جلسه. همیشه استرس داره. وقتی نوبتش میشه کوزت جلسه بشه ( یعنی ظرف بشوره ) خیلی خوب میشوره. ببخشیدا جا میزنم میخواستم اگر یه وقت تو خیابون دیدی نگی عجب گودزیلای این شازده سرطان خوره و بعد بگی ایشششش. آره مسئله ای نیست من خوب میشم. یه قولهایی بهم دادن ولی نمی تونم روش حساب کنم. اون چینیه رو که دیدی کسی دیگه معرفم بود و خلاصه کلی براش خالی بسته بود و عکس اورکاتم رو نشونش داده بودند. اون عکس اورکاتم برای دی کاپریو ست کنار سلین دیون! طرف ( ژانگ ) فکر کرده سلین دیونه!!! راستی شوپخت هزار تا داستان نوشتم که فقط از هشت تاشون خوشم میاد! و دوستانم از هیچکدومشون!!! شرمنده ی دنیای ادبیاتم. شطرنجیم کنین مسئله ای نداره. چقدر حرف زدم. برم دیگه. راستی تبلیغ جاداستانی ور بکنم: همینکه لینکش کنار صفحه ی بابک هم هست. هم داستانهای بابک هست و هم آریا و مریم گلی و من و یه عالمه غروبیه دیگه.

غیرتی شدی رو پاناماییه؟! مال خودت بابا. نخواستیم!
ترجمه کامنت حسین به زبان فارسی:
سرکار علیه خانم هلی
اگر از رزومه ما خواسته باشید میتوانید به ولاگمان و همچنین جاداستانی مراجعه کنید. در ضمن اینکه عکس بنده نیز در اورکات موجود می باشد. اما بهتر است در ایم مورد به خصوص به معنویات بیشتر توجه کنید! این قضیه دخترک چینی هم که بر سر زبانهاست یاوه ای بیش نیست و اینجانب هیچ گونه رابطه ای اعم از مشروع و غیر مشروع با نامبرده نداشته و (در صورت تمایل سرکار علیه) نخواهم داشت.
ارادتمند.
حسین.

اروس دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 10:16 ق.ظ http://potk.blogfa.com

شازده جون. خودم پامی‌شم برات می‌رم خواستگاری... من دیگه طاقت این‌همه ...
(در اینجا بغض مربوطه می‌شکند و ادامه جمله به صورت نامفهوم ادا می‌شود. تم غم‌انگیز (ترجیحا با ویولونسل) روی تصویر. زوم‌این روی انعکاس عکس شازده در چشمهای پراشک. در اینجا بیینده ناگهان متوجه می‌شود که اروس همان باران است که خواهر گمشده شازده است که در زلزله سال ۶۹ رودبار همدیگه رو گم کردن. فید اوت. تیتراژ)

فیلمنامه ات خوبه اروس. فقط من پیشنهاد میکنم این سکانس هم اضافه کنی:
تصویر روی چشمهان پر اشک مربوطه! فید میشود و با یک آهنگ رومنس سکانس به صورت سیاه سفید شروع میشود. یک دختر با چادر گل گلی می دود و طرف مربوطه با کلاه شاپو و سبیل به دنبالش. هر دو میخندند و طرف چادر را از سر دختر میکشد. دونایی روی علف ها به زمین میخورند و در آغوش هم چند بار غلط می زنند. بعد ناگهان با صدای گلوله به تصویر اصلی بر میگردیم و خواننده متوجه هر چی که باید میشود. نظرت چیه؟

سارا دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:10 ب.ظ http://movhoom.blogspot.com

سلام. وای اینجا چه خبره؟ کامنت دونی عجیب و غریب شده. کم کم شک می کنم که این جا مال بابک باشه! اما انگار ایران نیستی. هر جا هستی،‌با خانم نازت سلامت و خوش باشی و زود برگردی. در پناه خدا.

سارا یه فاز که چه عرض کنم ده بیست تا فاز عقبی آبجی!

باران دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:39 ب.ظ http://razuramz.persianblog.com

حسین جون منو ببخش. (اشک ریزون) من اگه می دونستم این همه زحمت کشیدن تا یکی رو برات پیدا کنن هرگز به خودم اجازه نمی دادم... خوبه که پا پس کشیدم حالا به خاطر اروس یا به خاطر تو فرقی نمی کنه. مهم اینه که دیگه نیستم. می گم به بچه های کارگاه داستان شهر خودمون برات یه چیزی دست و پا کنن٬ ولی تو فکر اینم که عکس کی را باید نشون بدم. خودت می تونی پیشنهاد کنی...
اروس جان کلی حال کردم با این فیلمت. نقش من که در واقع همون تو ام آدم را به گریه می اندازه.
-------------------------
در ضمن بابک جان شما هم یه سری به ما بزنید. یه داستان دارم مال خیلی قدیماست. بیا یه نگاهی بکن...
و دوستان دیگر را هم با خود بیاور....
-----------------------
به اروس خیره می شم. یعنی به آینه٬ به خودم که همون اروس بودم و برای حسین گریه می کنم. (دارم شعر در و کنم)

این نقش تو نقشه واقعا ارزش هنری داده به کار. منم قبول دارم. بابد دنبال تهیه کننده بگردیم.
حتما داستانتو میخونم. بچه هام که دیگه نیاز به تشویق من ندارن. تو رو میشناسن و حتما کاراتو میخونن.
اما!!!!!!!!!
فکر کنم نیازی نیست دیگه تو به کسی بسپری. حسین تو مخیله اشم نمیگنجید در آن واحد دوتا اینکوایری فعال از دوسوی دنیا داشته باشه. حالا این حسینه که باید انتخاب کنه. عجب بازیهایی داره روزگار . می بینی باران جان!

شراب سلطنتی دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:11 ب.ظ http://5065.persianblog

سلام.بر منکرش لعنت! در هر صورت آری آری سخن عشق نشانی دارد ...

آره خودم میدونم. یعنی راستش گرچه میگفت که زارت بکشم اما میدیدم که نهانش یه نیم نظری با من دلسوخته داشت.

اروس دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:32 ب.ظ

ببخشید اینکوایری همون ایکبیری خودمونه؟! ضمنن چطور الان حسین ۲ تا انتخاب داره؟

اینکوایری به عبارتی یعنی نیازمندی! یعنی یه بابایی یه چیزی میخواد به شما اعلن نیاز میکنه. اینم گفتم چون حالا من و اورس میدونیم و سرش شوخی میکنیم اما واسه بچه ها یدیگه ام خوبه که اگه میان اینجا در ضمنش یه چیزی هم به اطلاعات بازرگانیشون اضافه بشه!
اما چطور نداره اروس جون. ژانگ که کماکان هست. هلی هم که میبینی وارد گود شده. البته نیتش خیره اما به هرحال یه قدرت انتحاب دیگه به حسین داده. حله؟

آیدا دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:35 ب.ظ http://piaderou.blogsky.com

سلام...


ساملکم آبجی!

هلی دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:54 ب.ظ

وای وای مردم از خجالت .یه وقت فکر نکنین چشمم به ۴ تا پسر افتاده بود دست و پامو گم کردم دیکتهء درست کلمات رو فراموش کردم هاااااا .نه من همین قدر بی سوادم ( به آدم بگن بی سواد بهتره تا بگن از هول شوهر داره میفته تو دیگ آش) در ضمن من اگر بخام از رو خوندن وبلاگ یکی از آقایون این مجموعه رو انتخاب کنم ، باید پامو بکنم تو کفش یه خانم دیگه ( واه واه چه کار زشتی، اصلا و ابدا) . فکرشو بکنین چه فیلمی میشه ازش ساخت ، طرف هم زن داره هم برای روز مبادا یه آلمانی چپونده ته ساکش از اون سر دنیا کشونده آورده اینجا حالا دختره اومده میگه یا این آقاهه یا هیچ کس ( دوره آخر الزمانه).
از همه این حرفا که بگذریم : ایشششش حسین چرا این قدر خودتو دست کم میگیری؟؟اروس جان شما چطوری؟؟خوبی ؟خوش میگذره؟؟
.........................................
۱- جند بار متنی که نوشته بودم خوندم که بیبینم غلط املائی دارم یا نه.

نفهمیدم چی شد؟!!
هلی سریع توضیح بده:
۱- ما اینجا گوشه کنایه نداریم. اون خانم دیگه رو باید معرفی کنی.
۲- من متوجه نشدم کی به کی گفته یا این آقاهه یا هیچ کس؟ البته تا الان فکر کردم تو به حسین گفتی. اما هر چی فکر میکنم می بینم حسین زن نداره. تنها کسی هم که هم زن داره و هم حالا به عبارت اینجا یه دختر آلمانی چپونده ته ساکش (اونم نه واسه روز مبادا) منم. و تا اونجاییم که یادمه تو چند سال گذشته کسی( اعم از زنم و غیره!!) بهم نگفته یا تو یا هیچ کس. لذا یا توضیح بده یا بچه ها همت کنن امشبه رو یه جا تو انباری خونه اشون بدن من بخوابم!
۳- ارتباط صحیح همینیه که خودت گفتی. هر دو طرف باید بیش از یک گزینه داشته باشن. تنها در اینصورته که یه رابطه عاشقانه شکل میگیره. اصلا خلقت آدم هم بر این اساسه. یعنی خدا آدم رو طوری آفرید که امکان انتخاب داشته باشه و فرستادش رو زمین که اگه بین عشق خدا و عشق به بقیه چیزا خدا رو انتخاب کرد اونوقت برش گردونه اون جایی که لیاقتشو داره.
۴- منظورم از ایکپیری دختر چینیه بود. شاید به توضیحاتت کمک کنه!!:)

اروس دوشنبه 25 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:01 ب.ظ

سلام هلی جون!!!!! (معلومه که چشام داره قیلی ویلی میره؟؟؟)

:)))))))) تریپ بی نهایت بامزه شده‌! اروس جون چشات قیلی ویلی میره،‌دندوناتم برق میزنه. تو اون هاله ابری بالاسرتم همون تیکه دنبال بازی فیلمفارسی داره پخش میشه. زود با دست به همش بزن تا کسی نفهمیده!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد