راست میگفتی که حالا حالا ها باید بگردم.
خواستم همه کارایی رو که کردم و همه فکرایی رو که از سرم گذشت برات بنویسم. اما دیدم آخرش دوباره همون چیزی رو ازت می پرسم که روز اول پرسیدم.
گفتی خسته میشی. فعلا که نشدم.
بالاخره یه روز می فهمم تو رو باید با کدوم اسب از کدوم قبیله دزدید.
سلام!
عجب شیر تو شیری شده. این فیلمنامه رو که نوشتید خوندید؟ اولندش ما نفمهمیدیم باران و اروس زنن یا مردن؟ چون حالا شدن خواهرهای گمشده ی من. دومن اون آدم مربوطه خود اروسه پس داره الان نخ میده و رقیب من شده. میگم چرا هلی داره باهاش خوش و بش میکنه. واقعن بی ناموس بازی تا چه حد؟! بعدشم اروس جون درسته نباید آب به آسیاب رقیب بریزم ولی کلی با فیلمنامه ت خندیدم. مخصوصن که نوستال زدم و یاد جمیله افتادم تو یه فیلم که نقش دو تا خواهر رو بازی میکرد که یکی رو سر راه گذاشته بودن و یکی پولدار شده بود و میرقصید! و بعدش جفتشون اگر یادم باشه عاشق یه پسره شده بودن و ... ( یه چیزی بگم تا یادم نرفته. این سارای عزیز که اومده اینجا هم یه غروبیه. اگر میبینید گیج میزنه برای اینه که بنده ی خدا در راه پول در آوردن بدجوری داره زحمت میکشه و یه پاش تو بمه و یه پاش تهران و فکر کنم فردا سر جلسه رویتش کنیم. ) اما در مورد رزومه بابک جونم خوب ترجمه کردی و لحنت جوری بود که هلی افتاد تو زمین حریف نه ببخشید توپ افتاد تو زمین حریف. ببین چه چشم و ابرویی واسه هم رفتن!! ( یه چیزه دیگه این سلام آیدا بی طمع نیست! یه دفعه از کجا افتاد پایین. الان میاد میزنه تو گوش من و میگه مگه تو خودت خوار و مادر نداری؟ ) بگذریم. اما هلی عزیز من خودمو دستکم میگیرم شما چرا میذاری میری؟ آخه این انصافه؟ باشه دست بالاش ور هم دارم: ۱ـ یک ترم و نیم موسیقی خوندم و ۵ سال موسیقی اصیل ایرانی و سنتور کار کردم. دو تا اجرای ازاد داشتم تو فرهنگسرای نیاوران و سالن فدک تو پارک فدک. دو تا اجرای جشنواره ای هم با گروه شاملو تو سالن نیاوران و سالن میراث فرهنگی. بعدش از دانشگاه انصراف دادم و رفتم سربازی و بعدش برگشتم رفتم ریاضی خوندم و بعدش تغییر رشته دادمو و الان دارم مکانیک میخونم. سیر مطالعاتیم بیشتر روی ادبیاته و مخصوصن داستانی و سه چهار ماهه شده زبانشناسی. فلسفه رو می پرستم و روانشناسی رو در حد نیازم! ( که خیلی زیاده پیگیری میکنم. ) ولی فلسفه زیاد میخونم. راستی موسیقی رو دیگه به کل بیخیال شدم. اگر خواستید یه وبلاگ دارم که آخرین پستش مال ۸۲ باید باشه و عکسهای موسیقاییم و کارهایی که برای یه کار تحقیقیکردم توش هست رو بگم ببینید. عکسهای جالبی از آدم گنده های حالا و گذشته شون توش دارم. نوستال میزنید. بعدش تیپم بد نیست ( از اروس بهترم! ) ولی هپلی بودن رو بیشتر دوست دارم. تیریپ هنریه. داستانهام هم کلی خواننده و مخاطب داره مخصوصن بی ناموسیهاش! آهان ورزشی نرفتم. به خاطر قد و قوارم تو تیم بسکتبال دبیرستان و دانشگاه بودم. و دوران دبیرستان یکبار تو تیم منتخب منطقه پنج بازی کردم. توی دانشگاه هم گارد راس بازی کردم( به خاطر آی کیوم ) . ولی تو فوتبال دستم شکست و از ورزش قهرمانی خداحافظی کردم. گهگداری تو پارک طالقانی یه چند تا سه گام و اسلم میریم. دیگه بسه. اما هلی چقدر این کامنت شما پست مدرن بود. یعنی دارای عدم قطعیت؟! ( داری بابک چی گفتم؟ عجب چرندی! پست مدرن یعنی عدم قطعیت! بچه های غروبی این چیزا رو به حساب جو گرفته گی بگذارن! ) داشتم میگفتم: شما بخوای وبلاگ بخونی و انتخاب کنی یعنی پاتو کردی تو کفش یکی دیگه؟ تا اونجائی که آی کویه من این جمله رو ترجمه میکنه یعنی میخوای جور دیگه انتخاب کنی! یعنی چه جوری؟ ببخشیدا من خیلی آدم ساده ای هستم. یعنی شما و اروس الان شماره رد وبدل کردین و یا تو تجریش قرارگذاشتین و من دارم اینجا تایپ میکنم؟! و اما جمله ی بعدی: طرف هم زن داره و هم از آلمان یکی رو آورده و میگه یا این اقاهه یا هیچکس. ببین اینا که میگی در مورد من و اروس و باران و اریا صدق نمی کنه. بابک زن داره و از آلمان یکی رو چپونده ته ساکش. یعنی با بابکم بعله؟ خدای من اینجا چه خبره. بعدشم یانگ میگه فقط حسین جونمو میخوام. عجب قاطی پاتی شده. یعنی چی آخه؟ من فکر میکنم تمام این بی ناموس بازیا داره به نام من تموم میشه و به کام بقیه. فکر کنم ادامه اون فیلمنامه میشه: دوربین بعد از صدای تیر فید میشه رو عکس شازده که معلوم نیست داره میخنده یا گریه میکنه و وسط پیشونیش سوراخ شده. ( فکر بد نکنید چیز بی ناموسی نیست جای گلوله ست!!! ) اهنگ ویلنسل رفته بالاتر. بعد یه کات داریم و سکانس بعدی اروس و بابک و باران و آریا نشستن دور یه میز و دارن یه اسلحه رو پاک میکنن. دون کورلئونه هم نشسته اونور و سیگار برگ گنده ای رو چپونده تو دهنش! اروس میگه تمومش کردیم. بعدش دون کورلئونه به دون ناصر ملک مطیعی نگاه یهوری میکنه و ناصر کلاهشو صاف میکنه و نگاه میکنه به مرتضی عقلی و میری و اونها هلی رو همراهی میکنن. هلی بصورت کت واک ( cat walk ) و یه پیراهن قرمز تقریبن بلند میاد و انگشت الماسش رو پرت میکنه جلوی بقیه. و اونها می قاپنش و میرن. یه پرده کنار میره و پشتش شازده روی یه تخت دراز به دراز شده و هلی که رژ سرخ پر رنگی زده لبخند شیطنت آمیزی میزنه و دستشو میندازه گردن دون کارلوس و از کنار فردین رد میشن و میرن و میگن بالاخره تموم شد. در این لحظه END میشه و تیتراژ پایانی اون روباهه تو شهر قصه میگه گریه کنید مسلمونه که گریه ثوابه. بعدش فیله و میمونه و خره و خاله سوسکه و موشه و فرهاد و شیرین میزنن زیر گریه... پرده های سینما می افته.
حسین عجب پرزنتیشنی از خودت ارائه کردی. من خودم عاشقت شدم. من فکر میکردم هنوز ریاضی میخونی. فقط یه سوتی دادی. دفعه دیگه خواستی رزومه بنویسی رو نکته از این شاخه به اون شاخه پریدن زیاد تاکید نکن. چه رزومه لاو لاو باشه چه رزومه کاری. طرف میگه این تو سه سال سه تا رشته عوض کرده لابد میخواد تو سه سال بعدی سه تا زنم عوض کنه!!
فیلمنامه هم یواش یواش داره شکل میگیره. من به عنوان کارگردان(با تشکر از باران) فقط با بلندی پیرهن قرمز هلی مشکل دارم. حالا اگه تا بالای زانو نباشه لااقل میدی باشه. من با اون آلمانیه ته ساکم حرف میزنم. اگه موافقت کرد نقششو با هلی عوض میکنیم. هر چی باشه هلی هموطنه و یه چیزایی از ناموس و این حرفا سرش میشه. آلمانیه که اومد هم نقششو پررنگ میکنیم هم رنگ ماتیکشو!! به هلی هم یه نقش آبرومند تر میدیم. مثلا خبرنگاری چیزی که یه ماجرای عشقی ملو هم در کنار تم اصلی جنایی سکسی فیلم در جریان باشه. لاور هلی هم باید یه آدم مثبت باشه. حالا کی؟؟؟ مسئله این است!!!
انگشتر المساش را که پرت می کنه جلوی بقیه٬ هنوز انگشتر تو هواست و دوربین انگشتر را همراهی می کنه که در اینجا کات ـ فلاش بک: هوا صاف است. شازده رو یک تخت دراز به دراز شده٬ نمی دونم چطوری ولی کارگردان خودش فی البداهه٬ بی اونکه تو فیلم نامه چیزی از این قضیه نوشته شده باشه به بیننده نشون می ده که نه بابا قضیه این جورام نیست که فکر کردید. این آقای شازده سرطانی قضیه اش برمی گرده به خیلی قدیما. یعنی با این توصیفاتی که از خودش کرده٬ دوست صمیمی ژان ژاک روسو و ژان پل سارتر و ژان وال ژان و ژان... ای خدا چی دارم می گم٬ بوده و نمی دونم چطوری شده که در عصر ما هنوز زندگی می کنه. در این بین گابریل گارسیا مارکز جلد سوم زیستن برای باز گفتن را که هنوز ننوشته با اتکا به سبک رئالیسم جادویی٬ اختصاص می ده به شاهزاده ی سرطانی و این که چطور شد که از فرانسه به ایران مهاجرت کرد و اصلا چطور شده که تا حالا هنوز زنده است و می خواد با نوشتن داستان های ـ به قول خودش ـ بی ناموسی نقش کوئیلیس (فیلمی به کارگردانی فیلیپ کافمن) را که در فرانسه به دنیا آمد و همانجا در زندان های فرانسه کشته شد٬ بازی کنه. خلاصه بعدش این اروس در نقش کشیک ظاهر می شه و بعد از کشته شدن کوئیلیس شروع می کنه به روایت کردن داستان اون و باران هم که بی خودی می خواد خودش رو تو فیلم جا بده و کارگردان که همون بابک باشه بهش نقش نمی ده و بین کارگردان و باران دعوا راه می افته و بعدش سارا تو جلسه های غروب سه شنبه ها که باران خیلی دلش خواسته بیاد و نتونسته بابک رو نقد می کنه که چرا کامنت دونیت این ریختی شده و بعد بابک...
می بینی شازده. اینو می تونم لفتش بدم. ولی تعلیقش را نگه می دارم واسه وقتی که همه به جوش اومدن و یک صدا فریاد زدند باران جون ادامه... باران جون ادامه... . و اون وقته که به احتمال قوی تو یه جایی نشستی و داری اسلحه ات را تمیز می کنی و زیر لب زمزمه می کنی که«مگه بهت نگفتم اول فکر کن بعد حرف بزن.»
چه استعدادی در فرزندان این مرز پر گهر نهفته است! واقعا دست مریزاد. باران جون ادامه... باران جون ادامه...
ببین تو رو خدا چند روز بالا سرتون یک بزرگتر نباشه چه همه چی به هم می ریزه؟
هلی جون حسین که شجره نامه شو داره باد می ده اینجا فقط یادش رفت بگه پفک هم خیلی دوست داره! بعدش هم بچه خوبی فقط یک کمی رو دور حرف زدن که می افته ول نمی کنه. البته با مرام هم هست و تا فرصت پیدا می کنه در مورد غروب و داستان و این حرفها هم لکچر! می ده.
هلی جون در مورد اون ؛یا این یا هیچ کس؛ هم شما ته ساکو که گشتی تو جیب بغل و پشت رو هم نگاه می کردی شاید یک ایتالیایی چیزی هم اونجا بود ! به هر حال وارد گود می شی باید چشمها رو خوب باز کنی . از ما گفتن بود بعدا نگی نگفتی ها!
سمیرا جون یک دفعه صدای این دختر چینیه رو وقتی می گه فقط حسین جون رو ضبط کن ما حالشو ببریم. می خوام ببینم حسینو چه جوری تلفظ می کنه.
من وارد بحث اروس و باران نمی شم چون صلاحیت ندارم! اما خوب حسین جون رقابت چیز خوبیه. باید بجنبی وگرنه همین هلیو رو هوا می زنن همچین که نفهمی. حالا تا چینیه ویزا بگیره و بیاد اینجا احتمالا تو هواپیما عاقبت به خیر می شه!
خلاصه حسین ما که بدتو نمی خوایم. تعریفتم می کنیم اما خودت هم باید بجنبی . اروس و باران رو دست کم نگیر. رقیبن ها! حالا از پس اون دو تا بر بیای اماتور رو چه می کنی؟
والله از خدا که پنهون نیست از شمام چه پنهون. من دو تا چمدون داشتم. به خاطر اضافه بار یکیشو نتونستم بیارم. راستش اون ایتالیاییه تو اون چمدون بود. گفتم با آلمانیه یه جا نباشن.ممکنه تو راه دعواشون بشه. زنا حسودن دیگه میدونین که! الان که گفتی یهو غم دنیا هری ریخت تو دلم. روبرتای بیچاره. الان ته چمدون حتما از گشنگی و تشنگی و از همه مهمتر غم دوری من مرده!
بعدم ماگفتیم تو میای بزرگتری میکنی مشکلاتو حل میکنی. این تریپ رقابت آماتور با بچه ها چیه که آخرش انداختی؟؟
در کل ولی حضورت مغتنمه. لذا من یه پیشنهاد دارم. شاید بشه به یه سلوشن! قابل قبولی دست پیدا کرد. ما الان اینجا ۳ تا پسر فعال داریم. حسین و اروس و باران! آریا خط خورد واسه اینکه تو تمرینات بی نظم ظاهر شد! ژانگ هم که هست. از بین هلی و سمیرا و آلمانیه و خودت!!( انتقام گیرون!) هم دو نفر داوطلب بشن قضیه ردیف میشه. چطوره؟!
و در آخر:
روبرتا! هرگز فراموشت نمیکنم. باشد که در زندگی دیگر یکدیگر را در آغوش گیریم! :))
۱- توضیح برای بابک که یه وقت خدا نکرده مجبور نشه شب تو خونه فک و فامیل بخوابه : مهندس جان، شما گفتی به جای رزومه برو وبلاگ طرفو بخون که بشناسیش منم گفتم اگه وبلاگ مبنای انتخاب باشه ،اونلی بابک!!! بعد هم گفتم میشه ازین سناریو یه فیلم ساخت ... روم به دیوار زبونم لال منظورم اونی نبود که شما گفتی، حالا این که شما شبو کجا بخوابی به من مربوط نیست ( من تو امور خونوادگی مردم دخالت نمی کنم) ولی اگه یه وقت این حرفا سوء تفاهم ایجاد کنه و باعث بشه که اروس و حسین از من دلخور بشن این دیگه به من مربوط میشه !
۲- ایول حسین، آنچه نیکان همه دارند تو یک جا داری ولی قربون شکلت این فیلم های +۱۸ چیه تعریف میکنی؟؟حالا نمی شد دستمو دور گردن دون کارلوس نندازم؟رژ سرخ؟؟بلا به دور!!!
۳-ازون قسمت قرار با اروس تو تجریش خیلی کیف کردم ، من اگه یه قرار تو تجریش داشته باشم باید یه بلیط دو سره بگیرم بیام سر قرار و بر گردم ( غش غش خنده کنون)
ایول! گرفتم چی میخواستی بگی! منم البته اگه میخواستم از رو کامنت اتخاب کنم اولیش ... بییییپ ( تریپ سانسور کلمات مورد دار) بود!!!
ولی ار تعارفات که بگذریم ! شما پات تو کفش خودت باشه معقول تره. بچه هام خوبن. هر کدوم که انتخاب شد از نظر من تاییده. واسه من همه اشون مثل بچه هام میمونن!
قضیه صحنه فیلم هم حلش میکنیم. همونطور که گفتم آلمانیه رو میذاریم به جای زن پیرهن قرمز ،به تو یه نقش دیگه میدیم که مثبت تر باشه!
بلیط دو سره که چیزی نیست. گر عشق حرم باشد سهل است بیابانها! البته هزینه درج آگهی و بلیط رفت و برگشت و هتل و نهار و شام معمولا به عهده برنده مناقصه است. اینو به پسرا میگم که از حالا بدونن زندگی خرج داره!
ببین اینجوری که هزینه مزینه! می کنی حسین جا می زنه ها! هر چی باشه اراکیه. باید شما نرم نرم بیای جلو که شانس هلی هم مفت از چنگش نره.
اروس و باران هم زودتر رزومه شون رو بدن که برن تو نوبت. حالا این نشد بازم سوژه زیاده . برای پروژه های بعدی از رزومشون استفاده می کنیم.
اروس و باران زود باشین دیگه . من شدم مدیر برنامه های هلی! و بقیه دوستان ! فعلا با از دور خارج شدن آریا متقاضی کمه. شانستون رفته بالا. بجنبید!
من نه که سلیقه و اینا ندارم در مورد داستان زندگی ! نظر نمی دم. فقط همون رزومه ها رو جمع می کنم.
همه چهار گوشه دنیا رو که بگردی از اراکی جماعت دست و دل باز تر پیدا نمیکنی! اینه که بحث هزینه نه تنها واسه حسین مشکلی ایجاد نمیکنه بلکه به زعم من پاشنه آشیل رقبا محسوب میشه! (حسین چه حال اساسی بهت دادما!)
شمام اگه شدی مدیر برنامه به کارفرمات بگو به من یه زنگ بزنه تایید کنه این مطلبو!!!
من پا پس کشیدم به خاطر اروس که ازش خوشم اومده بود. ولی در کمال سلامت عقل و به دور از هر نوع فشاری در اینجا اعلام می دارم که تنها از قضیه ی ژانگ پا پس کشیدم. ولی فعلا که رزومه نمی دم تا اطلاع ثانوی. (ناز ناز کنون) اما خوشحالم از این وضعیت. به وبلاگ اروس یه سری بزنید خودتون متوجه می شید چرا! خوشبختانه اگه اینطور پیش بره اروس هم پس می کشه. اروس جان! زندگی این مشکل ها را داره. حالا تو کجاشو دیدی. اینایی که تو نوشتی و سوال هایی که مطرح کردی تنها یه طرف قضیه است.
در مورد ح.م. آریا هم که باید بگم ایجا پا پس می کشه و ناز می کنه٬ رفته تو وبلاگ اروس حرفهای بد زده. در مورد اون مسابقه اش. یه وقت نگید این داره خبرچینی می کنه نه٬ من دارم وظیفه امو انجام می دم که خدای نکنه مریم گلی و هلی و بقیه دوستان! همه امون را خوب شناخته باشن. (چشمک زنون و عذاب وجدان کشون)
باران جون تو نگران اروس نباش. اون بیدی نیست که به این بادا بلرزه. در ضمن اینکه طبق اخبار واصله هر لحظه ممکنه عناصر جدیدی وارد بشن که یهو همه معادلاتو به هم بریزن.
لذا بهتره وضعیت حضور خودتو از تعلیق در بیاری. بالاخره مریم گلی و سمیرا و هلی باید بدونن میشه روت حساب کرد یا نه. دخترای مردم که نمیتونن یه عمر منتظر باشن تا تو تصمیمتو بگیری. میتونن؟!
سلام. البته منو از دور خارج نکردن هاا من چون تریپم به فیلم فارسی می خوره تریپ فردین بازی خودم به نفع دوستانی که ارجحیت باهاشون بود (شازده و اروس و هلی و گلی و ...) کنار می کشم...باقی بقات حاجی فدات...!
یه پیشنهاد هم دارم اونم اینه که وقت این قسمت کامنت دونی رو زیاد کنی و تو دو بخش مخصوص خانم ها و آقایون ارائه اش کنی... بابک جون مطمئن باش که هم استقبال میشه و هم ثواب داره...
پیشنهادت که به درد نمیخوره. تو هم درسته که داری میری سربازی ولی اگه قول بدی مرتب درتمرینات حاضر باشی دوباره به اردو بر میگردی. فردین بازی روبذار واسه آخر فیلم! لازم میشه!
اولا که ه . م.عاریا (از اروس کپی کنون) شازده و اروس و هلی و گلی و همه رو کردی تو یک جبهه؟ بابا مرد حسابی این همه شازده نوشت ما نوشتیم تو هنوز فرق ما رو نفهمیدی؟ یعنی ما همه یک طرف باران یک طرف ؟ (خوش به حال بشون (از قول باران))
آخه خدایی اگه تو و شازده برین تو یک کامنتدونی حوصلت میاد همه رو بخونی؟ فرض کن حالا هی شازده رزومه بده اگه سمیرا نبینه چه جوری یک چینی مینی ! واسه شازده پیدا کنه ؟ (چینی خوبه آخه نه که چشاشون تنگه یک قسمتی از شازده رو فقط می بینن. قسمت خوبشو نشون می دیم!)
باران می دونی که تعارف اومد نیومد داره. حالا تو این هیری ویری که ه .م برگشته ناز ناز کنون ممکنه جاتو بیاد بگیره ها. رزومه رو بفرست زودتر. هزار تا کار دارم.
مریم گلی تو مطمئنی میشه یه جای خوب تو حسین پیدا کرد؟ من که شک دارم. البته خودش به طور سربسته یه شوخیه هایی کرده ولی همونش هم .......بذار در ذیل کامنت خودش بگم به شما اساعه ادب نشه!
سلام./ من کی همه رو تو یه جبهه کردم. من فقط گفتم عرصه رو خالی می کنم اونایی که اهل عمل هستن وارد کار بشن به هر حال شازده خودش به تنهایی تو یه جبهه اختصاصی داره فعالیت می کنه. گلی و سمیرا بابک که همه سعی شون اینه که جاهای خوب شازده رو نشون یانگ بدن تو جبهه دوم (عمل خیر کنون!) انجام فعالیت می کنن. اروس و باران (اگه پا پس نکشن) رقیب شازده ان و میشن جبهه سوم. من عاریا (آریا) و باقی هم به عنوان نخودی و تماشاچی عمل می کنیم (تشویق کنون!) ---- در ضمن گلی خانوم ما حرف های شما رو فهمیدیم حرف های این شازده رو اما نه... من موندم ما که این همه آی کیو مون بالا ئه و فارسی هم سرمون میشه نمی فهمیم شازده چی میگه (پیچ در پیچ کنون!) وای به حال یانگ اون با این شازده می خواد چی کار کنه؟!!! ----- (عرض ارادت کنون به بابک و مریم و گلی و شازده)
بعد از این همه سال عاریا خان تازه میگه من حرفای حسینو نفهمیدم! تازه شدی عین بقیه! در ضمن اینکه با این اوصاف که قراره فقط جا خوبه شازده رو نشون ژانگ بدیم نیازی به حرف زدن نخواهد بود!!! بادی لنگویج چیه؟!!:))
کمان ابروی ما را گو مزن تیر....
سلام جناب آماتور ....چه خوبه که این بند ابریشمین گاهی و گاه ، کار خودش رو میکنه و ثابت میکنه که مهم همون سوالیه که روز اول میپرسیم ..... هرچند کلی هم صحبت کرده باشیم ....خوش باشید .
حرفی اگر باشد همان است که بود. از نیستان تا مرا ببریده اند تا حالا!
میبینم که تمام کامنتا داره کش میاد. یا نون و آب داشته و یا سر درد دلا باز شده و یا عقده ها گشوده شده و ... بگذریم. در مورد رزومه بابک جون دیشب هم گفتین که اشتباه کردم خودمو رو کردم. هلی چه راحت از کنار ما گذشت. فقط گفت چرا دستشو بندازه گردن دون کارلوس. پس نه بندازی گردن من؟! اون که بهتره! اروس هم که اول رزومه ش باید اسم ولایتشون رو بگه هنوز هیچی نگفته. ببین اروس نباید رزومه بدی. طرفدارانت رو بذار تو خماری. میدونم طرفداری نداری ولی بالاخره یکی دو تا گریگوری پیدا میشن! ( اروس ناراحت نشی ولی اینهم یه جور جنگ منفیه. شرمنده. ) اینا هی منو خراب میکنن. بقیه رو میندازن وسط. نمیدونم میخوان منو بچزونن و یا این سناریو رو پیش ببرن؟! در مورد پیراهن هلی باید بگم که به نظرم اگر کوتاهتر بشه مشکلی نیست. ولی عوض کردن نقشش موافق نیستم . به چند دلیل: ۱ ـ هلی به اندازه ی اون آلمانیه مجازی نیست. ۲ ـ به نظر میاد خیلی دور از ماست. ( بلیط دو سره ) البته بر و بچ سه راه آذری هم با مترو میان تجریش و بر میگردن و بلیط دو سره میگیرن! ۳ ـ رو هم مثل دو ولی کمی بدتر!!! اما در مورد رنگ رژ هلی. ببینید نم اصولن با رنگ صورتی وافقم ولی چون هلی فعلن داره سر میدوونه بهتره یه رژی انتاب کنیم که به نقشش بیاد. البته قهوه ای با خط لب کرم هم بد نیست!!!! ( یا قمر بنی هاشم! ) اما شما مریم گلی ببین نبودی کار من داشت پیش میرفت وقتی اومدی جریان پفک و زیاد حرف زدنم رو رو کردی و خلاصه ضربه ی نهایی رو به من وارد کردی. میدونم الان میخواین یواش یواش بهم خبر قرار و مدارهای هلی و اروس رو تو تجریش بهم بدین ولی بگین من طاقتشو دارم. از این بدتراش رو هم دیدم. تجریش که سهله طرف بلیط دو سره میگیره تو دربند و درکه قرار میذاره! در هر صورت یه فیلمه مثبت سی بپزم براتون تا یه وجب کامنت روش داشته باشه. ولی میگم منهم خیلی پوست کلفتم که میبینم طرف واسه یکی دیگه چشم و ابرو میره و بعدش با یکی دیگه بعله عین شاسگولا باز م اینجام. خدا رحمت کنه اون ژانگ رو که مدیر برنامه هاش هم ناپدید شده. عکسش رو هم ندیدیم. باران عزیر با اینکه فیلمنامه ت یه جورایی شبیه رزومه ی اطلاعاتی شما بود ولی جالب بود و دیگه اینکه اون وبلاگ اروس یه جورایی مورد داره. البته من با حرفهاش موافقم. مادرم میگفت تو تنها بمونی فلان میشی و بیسار ولی رفتم سربزای و رفتم خوابگاه دانشجویی مثل مرد هم صبحها زود بیدار شدم و هم همه ی کارهایی که گفتن انجام دادم. ولی حالا دیگه نه. آدم مجبور باشه انجام میده. راستی اونجا ملت میرن کامنت میذارن و وبلاگ من نمیان. من یادم باشه یه سری تحریم مثل احمدی نژاد راه بندازم. و اما آریا جون با این کامنتات دیگه فاتحه ت خونده ست. خوبه که داری میری سربازی. به نظرم توی همه ی این رقبا تو وضعت از همه بهتر بود. مهندس بودی. کار نون وابدار داشتی. نویسنده بدی. قدت بلند بود. مو داشتی. استرس داشتی! ( بگو منو کم داری بگو / بگو کمی کم داری بگو ! ) آره داداش بای بای سینیور. دارم آهنگی از زامفیر رو گوش میدم. اینقدر غم انگیزه که فکر کنم به آخر خط رسیدم و میخوام جا بزنم. به نظر همه خیلی دورن! ژانگ . آلمانیه. ایتالیاییه که دیشب بابک تعریفشو کرد. روبرتا! مخصوصن آخر داستانش! هلی که کلی خرج داره. راستی مریم گلی از اون قسمت خوبه شازده رو نشون میدیم کلی حال کردم. رفتم جلو آینه ببینم قسمت خوبم کجا میشه!؟ عجب دپرس شدم. قدیما وبلاگهایی که میرفتم دو تا کامنت بیشتر داشتن کامنت نمیذاشتم حالا اینجا بیست تا رقیب دارم باز هم روم زیاده! راستی بابک جون شما هم خیلی بی جنبه ای برادر. برای چی انتقام میگیری. یه کمی دموکرات باش. خب آدم ضایع طرف داره میگه اونلی بابک. به من اینو بگن بلیط دو سره میگیرم واسه میدون تجریش! اصلن از سه راه آذری دربست میگیرم! یا صبح زود راه میافتم با واحد میرم و بعد اونجا میگم با هلی کوپتر اومدم. بگذریم. بریم سر فیلمنامه: الان داره آهنگ two lover از خولیو پخش میشه و همون شاهزاده ی سرطانی دراز به دراز رو تو یه ماشین سیاه تشییعش میکنن به طرف قبرستان شهر. دون کارلوس هنوز دستش گردن هلیه. ( عجب آدمه ضایعیه؟ ول نمی کنه. هنوزم. تجریش بس نبود مرد. میخوای خون به دلم کنی. نذار پاشم بی خیال مردن شم بیام باهات دوئل کنم ها. ) دو کورلئونه هنوز اون سیگار برگه ته حلقشه. بابک هنوز داره مریم گلی بحث میکنه که چرا به من تیکه میندازی. میخوای بگم با حسینم بعله!!!! ؟ اروس هنوز داره با جمعیت اناث بحثهای فمینیستی و حاشیه دار میکنه تا دلبری کنه. ( اروس چند سالته؟ خدا وکیلی این یکی رو بگو. خیلی مشکلا رو حل میکنه. ) باران هم هنوز داره پا پس میکشه. اینقدر پاشو پس کشیده که پاهاش پلاسیده شده! مریم گلی داره میگه بابک ول کن برو با همون هلی و اونلی مونلی . اون آلمانیه رو کنار حسین خاک میکنیم اون دنیا با هم محشور بشن یا تو میدون تجریش اون دنیا. ایتالیائیه که قربونش برم داره اون ته مها اشک میریزه برام. فقط اون برام مونده. از کنار یه دخرت هم رد میشیم که ژانگ رو اون بالا میبینم. داره نارگیل میچینه! ( خاک به سرم شلوار پاش نیست. ) بابک و اروس و باران و حتی مرده هم زنده میشه و دارن خیره به بالای درخت نگاه میکنن. بابک جون دیگه گردنت رو نکش جلو آدم تابلو! آریا که خیلی وقته زیر درخت وایستاده. دور کورلئونه خاک بر سر بی ناموس میگه من اینو میخوام. بگذریم از این قسمتش خوشم نیومد. سمیرا داره میزنه پشت دستش و خدا مرگم بده ( درو از جون سمیرا جان. ) یانگ بیا پایین تو در و همسایه زشته دختر! بیا بابا اون خواستگارتو که کشتی بیا منم بکش که موندی رو دستم. خلاصه میرسیم قبرستان و دون کارلوس و هلی بالاخره بی خیال هم میشن و قرآن میخونن بالای سرم. ( باور میکنین. این نتیجه ی عشقه. خاک بر سرت کنن دون کارلوس. که همش به مال و منالت مینازی. ایشاا... جز بزنی مرد که خونه خرابم کردی. ایشاا... بابک به هلی چشمک بزنه اینجا بیافتی به دست وپام. ) هلی دو سه تا قطره اشک مصنوعی میچکونه رو شاهزاده ی سرطانی و بقیه های های گریه میکنن. مریم گلی هنوز داره با آریا بحث میکنه. حرف همو نمیفهمن به من گیر میدن. ول کن مریم بازی تموم شد. ای بابا. اون آریا بچه ست شما که سنی ازتون گذشته! بابک هم داره خودشو به زور جا میکنه تا بشنوه آریا چی میگه! اروس رفته بقل ی سنگ قبر دیگه وایستاده و عینک دودی زده به چشمش و داره زاغ یه خانومی رو چوب میزنه. اون خانومه ناشناسه. اروس داره حرفای گنده میزنه تا مورد پذیرش قرار بگیره. الان هم برای من تو اون دنیا آهنگ wind of change از scorpion گذاشتن. خیلی قشنگه. آلمانیه رو میگم. با هم داریم تو تجریش گلابی میخوریم یا آبجو بابک جون. راستی تجریش نیست بهشته. بابان تو کجایی. باران افتاده دنبال اروس ببینه اون کجا پا پس میکشه اونم همونجا پا پس بکشه. ول کن برادر تموم شد. برو به داد بابک برس. چرا ول نمی کنه. یه آهنگای جوادی میخواد تو این هیری ویری. اروس عینک دودیش رو جابجا میکنه و به همون لیدی ناشناس خیره میشه. نه داره متلکهای فلسفی میگه! بابک شاکی میشه. منم همینطور. مرده بلند میشه... ( میتونید ادامه بدینش... )
شازده کامنتتو صبح خودنم. الان راستش یادم رفته چی نوشته بودی. حال خوندنشم ندارم دیگه. اما یادمه اون وسط مسطا یه چیزایی به من انداخته بودی. اگه زیاد گیر بدید و تریپ من بشه آش نخورده دهن سوخته یهو دیدی آشه رو داغ داغ سر کشیدم و شبم رفتم هتل پیاده رو!
در ضمن ایندفعه اومدی یادت باشه یه عکس تمام قد از خودت بیاری با بچه ها بررسی کنیم ببینیم کجاتو میشه ب یانگ نشون داد؟!
دستمون خورد به Enter. ببخشید.
نویسنده ی داستان: مری شلی(مریم گلی با کمی تفاوت) فیلمنامه بر اساس داستان مری شلی یعنی مریم گلی (بدون هیچ تغییری بابک) کارگردان و بازیگر نقش دوم در نقش فرانک اشتاین: کنت برانا (خودم یعنی باران) البته با احازه ی آقا بابک. بازیگر نقش اول رابرت د نیرو در نقش همون آقای تو فیلمه که فرانک اشتاین اونو از نو زنده کرد و بی هویت بود(منظورم اینه که اسم نداشت) و تلفیقی بود از سه جسم:(شاهزاده ی سرطانی).
در جریان یک سری فعل و انفعالات ابلهانه (توجه داشته باشید که بلاهت دارای بعد زیبایی شناسی خاصی است که آن را به راحتی نمی توان توصیف کرد و هر چیز زیبا بی گفتگو خوب هم هست!) بنده یعنی باران که دانشجوی رشته ی پزشکی هستم در صدد بر آمدم تا در نقش فرانک اشتاین این شاهزاده ی سرطانی را زندگی دوباره ببخشم. به دلیل کمبود بعضی از اعضای بدن٬ مجبور شدم به قبرستان سری بزنم و دزدی کنم. خلاصه موفق شدم بار دیگر مرده را که همان شاهزاده ی سرطانی بود زنده کنم. ولی مشکل آن جا بود که تمامی مشکلات این آفرینش را برطرف نکرده بودم. شاهزاده ی سرطانی را هیچ کس قبول نداشت. تنها بود. در شهر وبا آمده بود. مردم با دیدن اون که چهره اش به دلیل فعل و انفعالات ابلهانه ی بنده در آفرینش دوباره ی او یک مقدار مشکل داشت دچار وحشت می شدند و فکر می کردند که او عامل پخش وبا است. به او حمله می کردند و او را کتک می زند. او فرار می کرد٬ گریه می کرد. هیچ کس را نداشت. تنها بود. و من که همان فرانک اشتاین باشم به شهر خودم برگشته بودم تا با نامزدم که مدت زیادی بود تنهایش گذاشته بودم ازدواج کنم. نامزدم را بر اساس اینکه کارگردان خودم هستم باید خودم انتاخب کنم ولی این وظیفه ی خطیر را به عهده ی مریم گلی (مری شلی با کمی تغییر) می گذارم. یواش یواش شاهزاده ی سرطانی خاطره هایش را به یاد می آورد. و تاثیر انسان های پیرامون و دفتری که خاطراتم را در آن نوشته بودم و در جیب پالتوش جا گذاشته بودم کم نبود. شاهزاده کتاب را می خواند و با خواندن اسم من روی دفتر به فکر انتقام می افتد. به هر شکلی باشد مرا پیدا می کند و از من می خواهد که برایش یک همدم بیافرینم. من به این فکر می افتم که کی را باید برایش زنده کنم. (برای این کار یکی از دخترا باید داوطلب بشه که اول بکشیمش بعد زنده اش کنم. این انتخاب را هم مریم گلی می تونه انجام بده.) من دچار عذاب وجدان می شم. دیگه نمی خوام آفرینش ناقص دیگری داشته باشم. می خوام سر شازده کلا ه بذارم. شازده متوجه می شود. شب عروسیم به اطراف خانه ام می آید. صدایش را می شنوم. عروس خانم را تنها می ذارم. می ترسم. یک هو یه صدایی می آید. صدای نامزدمه. برمی گردم می بینم شازده با اون قیافه اش کنار عروس خوابیده. منو که می بینه می زنه قلبش را بیرون می آره. دیونه می شم. شازده فرار می کنه. من عروس را می گیرم رو شونه هام. می خوام زنده اش کنم. می رم به کارگاهم. شروع می کنم. عروس باز زنده می شود. باز هم سر و کله ی شازده پیدا می شود. هم من و هم شازده عروس را صدا می زنیم. به طرف من میآید. بعد نمی دانم که چه طور می شود خودش را توی آینه می بیند. فانوس را بر می دارد و خودش را آتش می زند. عروس می سوزد. شازده منو دعوت به مبارزه می کنه. و در اینجا به اول فیلم بر می گردیم که من تو قطب شمال دارم این واقعه را تعریف می کنم برای یه گروهی که راشون رو گم کردن. اونا حرف منو باور نمی کنن. فکر می کنن دیونه ام. ولی شازده را که می بینن باورشون می شه. من می میرم. اونا می خوان برن منو رو یه تیکه یخ بزرگ می ذارن و می خوان آتیش بزنن منو٬ شازده خودش این کار را می کنه. یخ ها شکسته می شن اون گروه سوار کشتی می شه و شازده مشعل به دست به سوی جسد من می آید. من و شازده با هم می سوزیم. (لطف این فیلم که تعریف کردم به اینه که اگه تا حالا اونو ندیدید می رید پیداش می کنید و تماشا می کنید. فرانک اشتاین با کارگردانی کنت برانا و بازیگری رابرت د نیرو) ولی خودمونیم خیلی غم انگیز بود.
آره خیلی غم انگیز بود. ولی از اون غم انگیز تر اینه که تو چرا استعدادت تا حالا کشف نشده بوده. اینقدرم هی به نفع این و اون کنار نکش. واستا سر جات بگو من بارانم با همین تریپی که میبیند! این حرف مثل آبیه که بریزی رو آتیش. چرا؟ همینجوری!
سلام. آقا کامنتات رو پیدا کردم. نوشتی خواب دیدی که من یه نفر رو کشتهم. میشه یه کم بیشتر توضیح بدی؟
آها یادم افتاد. یه شب خواب دیدم تو به اتفاق یه نفر دیگه که فکر کنم دوستت بود یه نفرو کشته بودین. ما همه جمع شده بودیم میگفتیم امکان نداره مهدی اینکارو بکنه که خودت اومدی و گفتی: چیه مگه چیکار کردم؟ بهم نمیاد؟ آره داداش ما اینیم!! ... یه همچی چیزایی!
آی ددم وای.......
یعنی ما باید این دوتا کامنت رو بخونیم؟ برم یه زرده تخم مرغ ببندم به چشمم و بیام!
پروین خانم نیازی نیست به چشماتون زرده تخم مرغ ببنیدی. من براتون توضیح میدم قضیه چیه. قضیه اینه: کرشمه و ناز و نیاز!
در ضمن ببخشید فعلا شما درسته که نمیتونی مستقیم وارد بحث بشی اما میتونی مدیر برنامه یکی از بچه هاباشی. خودت انتخاب کن یه نامه ام واسه دبیرخونه فکس کن که رسمی بشی. من بارانو پیشنهاد میکنم. استعدادش فوق العاده است. منتها یه نفر میخواد بتونه خوب پرزنتش کنه. مطمئنم شانسش از همه بیشتره!
قسمتی از یک پیام تلفنی ضبط شده؛
ببین ... (این بخش مخدوش است).من دارم یه سر میرم چین و برگردم (این بخش مخدوش است) شماره پرواز رو برات اس ام اس می کنم. (این بخش مخدوش است)(این بخش مخدوش است)
بیب... بیب...بیب....
معلومه که سکوت اروس به معنای بیکار نشستن نبوده. داشته از زیر به یه جاهایی کانال میزده. حالا این مکالمه بین چه کسانی انجام شده و اروس چگونه به این اطلاعات دست پیدا کرده مسلما پای خیانت و این حرفا در میونه. این سوالی است که در برنامه آینده به آن می پردازیم.
بله. بله!
متاسفانه فرصت تموم شد. در پست جدید همه امتیازا صفر میشه! فینیتو!
می دونم دیره، اما بهت تبریک میگم این همه آدمو گذاشتی سر کار رفیق! آن قدر که واقعا خوندنشون هم کار هر کسی نیست. آخ بابک.بازی کی تمام می شود؟ زندگی کی آغاز می شود؟ می دونی ؟ باید از خوشی ات خوش بشم اما تو واقعا خوشی؟؟!! هیهات.