داش آکل

 

همونشب که داش آکل از وبلاگ آماتورها به بهشت نمیروند قهر کرد سر ساعت ۹ من و چند تا از بچه های وبلاگ رفتیم به آدرسی که داده بود سراغش. نه فقط چون دخترا ازش خوششون میومد بلکه بیشتر به این خاطر که این شخصیت مجازی کم کم نقشی تو بازی داستان نویسی ما پیدا کرده بود که بدون اون کار پیش نمیرفت.

درخونگاه- شماره 12 + 1 .

نمیدونید چه خونه ای!‌ از این درای قدیمی که هنوز زنگ نداره. کوبه میگن چی میگن. از اینا داره. دو طرف در دوتا سکوی سنگی بود. دیوارش نصف کوچه رو گرفته بود. تق تق زدیم به در و منتظر شدیم. یک صدای خش دار عین مجریای رادیو پیام ساعت ۱۰ شب گفت: کیه؟ آنی گفت: وای چه صدایی!

گفتم: داش آکل ماییم. از وبلاگ آماتور ها اومدیم. هیچ چی نگفت. منم ناشی گری کردم و درو هل دادم و سرمو کجکی بردم تو حیاط و شروع کردم به سرک کشیدن. پر از دار و درخت. اون ته یه عمارت پنج دری بود که چراغاش روشن بود. رعنا پرسید چه خبره؟ قبل از این که جواب رعنا رو بدم یهو یه لنگه گیوه خورد تو در و در خورد تو صورت من و صورتم کوبیده شد به اون لنگه در. پشتش داش آکل داد زد: بچه کله اتو بکش بیرون. اینجا نامحرم هست. وایسا تا بیام. من دماغ غرق خونمو کشیدم بیرون. همه هول شدیم. از اینور چکاوک این هوا پنبه رنگی قلمبه قلمبه گذاشت رو دماغ من و از اونور شب نویس دوید رفت ماشینو روشن کنه که فرار کنیم. باران میگفت در نریم بابا نمیخوردمون که!‌ رعنا میگفت راست میگه بابا نترسین. به شمام میگن مرد. صدای پا که نزدیک شد چکاوک منو همینجور نیمه جون ول کرد رو زمین و سریع یه آینه در آورد و خودشو نگاه کرد. آنی ام دوید و رفت جلوی چکاوک یه جور ی وایساد که داش آکل اول اونو ببینه. رعنا میگفت خودم خراب کردم خودمم درست میکنم. شب نویس میگفت تکلیف منو روشن کنید در ریم یا وایسیم.

چند دقیقه طول کشید تا داش آکل  جلو در ظاهر شد. یه چیزی من میگم یه چیزی شما میشنوید. قد دو متر! عرض شونه یه متر!‌ سیبیل، دروغ نگم ده سانت از هر ور زده بود بیرون. گزلیکشو بسته بود قد قباش. یه نگاه به ما جماعت کرد. باران سرشو انداخت پایین. منم که به زور پا شده بودم دستم با این هوا ( همون هوا!) پنبه رنگی به دماغم بود. شب نویس پشت ستون قایم شده بود. رعنا و آنی و چکاوک اما زل زده بودن به هیبت داش آکل!‌ مطمئنم تو دلشون قربون صدقه هیکلش میرفتن. داش آکل گفت: تو بابکی؟ گفتم: بودم. با این بلایی که گیوه شما سرم آورد الان دیگه نیستم!‌ داش آکل گفت: تو محرم نامحرم سرت نمیشه بچه؟ گفتم شرمنده داش آکل. تو دوره ما دیگه این چیزا ور افتاده. ملت همه سر و کون لخت میان تو خیابون. رعنا زد به پام که خفه شو! و خودش گفت: داش آکل من رعنام. همون که اون حرف زشتو به شما زد. اومدیم معذرت خواهی کنیم. در این لحظه شب نویس از پشت ستون عطسه کرد و داش آکل در چشم به هم زدنی قمه اشو کشید بیرون. چکاوک با عشوه گفت: اوا نترسید!‌ شب نویس خودمونه. از ترس شما قایم شده. و آنی ادامه داد: ماشالله این قد و هیکل ترسم داره!  شب نویس در حالیکه دست و پاش میلرزید از پشت ستون در اومد و گفت سلام. داش آکل سر تکون داد و رو به باران گفت: شما؟

-          باران هستم. از استان کردستان.

داش آکل یه نیگاه به سر تا ته کوچه کرد و گفت: بیاین تو. اینجا خوبیت نداره. و خودش اول رفت تو و گفت: یا الله! من که از درد به خودم می پیچیدم به امید یه جا واسه نشستن خواستم پشت داش آکل برم تو که یهو رعنا دستمو کشید و گفت: اول خانم ها!‌ ناسلامتی همین چند روز پیش ۸ مارس بودا!‌ بعدم خودش رفت تو و پشت سرش چکاوک و آنی دوتایی یه طوری که نزدیک بود به در گیر کنن خودشونو چپوندن تو. باران گفت:‌ بفرما آقا بابک. شب نویس عین بز اخوش و بعدش من و آخر سرم باران در حالیکه از بس سرش پایین بود نزدیک بود سکندری بره تو دیوار رفتیم تو.

تو حیاط یه تخت چوبی بود که روش یه قالیچه نقش ماهی و دوتا پشتی ترکمن بود. یه تخته پوست گوسفندم بالای تخت جلوی پشتیا پهن بود رو قالیچه. من که دیگه نای وایسادن نداشتم خودمو پرت کردم رو تخت. داش آکل با عصبانیت گفت: شازده ما اینرو نماز میخونیما!‌ من نفهمیدم چی میگه. چکاوک آروم گفت: کفشات!‌ تا اومد دوزاریم بیافته آنی یه جوری که داش آکل قشنگ بشنوه گفت: آقا بابک کفشاتونو در آرید. و خودش اول از همه بوتهای جیرشو در آورد و با ناخنای لاک زده نشست بالای تخت رو پوست گوسفنده و زانواشو جمع کرد تو سینه اش. بچه ها یکی یکی نشستن. چکاوک نشست بغل آنی و یه کم هلش داد اونور. آنی یه نگاه غیض دار بهش کرد و گفت: اوی!‌ چه خبرته؟! چکاوک جوابشو نداد و به جاش به داش آکل که شاهد این صحنه بود لبخند زد. سمت چپ چکاوک رعنا بود و بغل رعنا شب نویس که با تعجب در و دیوارو نگاه میکرد. این سمت تخت بعد از آنی من نشسته بودم و بعدشم باران دوزانو در حالیکه هنوز سرش پایین بود. داش آکلم لبه تخت نشست و یه پاشو آویزون کرد.

رعنا گفت: میگفتم داش آکل... که داش آکل حرفشو قطع کرد و داد زد: چایی بیار!‌  بعد رو به رعنا گفت: می بخشی همشیره. بفرمایید!‌

تا رعنا اومد حرف بزنه چکاوک گفت: ما میدونیم بعضیا تو جمعمون حرفایی زدن که به شما برخورده. اما همه رو که نمیشه به یه چوب زد. بعد یه کم صداشو نازک کرد و گفت: میشه؟ آنی بلافاصله گفت: البته الان دیگه وقت این حرفا نیست که کی چی گفته. ما نماینده همه ایم. رعنا با سر حرفشو تصدیق کرد. شب نویس زیر قالیچه رو بلند کرده بود و داشت رج های فرش رو با انگشت می شمرد. گفت: ریز بافته. از اون قدیمیاس. من گفتم داش آکل اینطرفا دستشویی ... ببخشید موالی چیزی نیست. من دارم از دست میرم. داش آکل داد زد: یه کف دست خاکستر ذغال بیار.

چند لحظه بعد یه زن که چادر مشکی سرش بود و یه سینی مسی دستش بود از تو پنج دری اومد به سمت ما. با صدایی که از ته چاه در میومد گفت: خوش اومدید و سینی رو گذاشت و تو تاریکی حیاط غیب شد. آنی گفت: اوا داش آکل خواهرتون بود. ماشالله چه خوشگل بود. به خودتون برده. چکاوک یواشکی زیر گوش رعنا گفت: شایدم زنشه. همون نعناع بود، کی بود؟ آنی که این جمله رو شنیده بود پرید تو حرفش و گفت: چه حرفا میزنیا!‌ همچی زنی چه میدونه اینترنت چیه. آفتاب مهتاب ندیده که میگن اینجور زنان دیگه.

تو سینی چند تا چای بود یه نعلبکی خاکستر. داش آکل به باران گفت: دست و پاشو بگیر!

باران همینجور که سرش پایین بود گفت: بله؟ داش آکل محکم گفت:د منو نیگاه کن!‌ باران سرشو بلند کرد. داش آکل با همون چشمش که جای قمه رو ابروشه یه چشمک به باران زد و فکر کنم منو نشون داد. چون سوت ثانیه بعد باران دستای منو گرفته بود داش آکل خاکستر می چپوند تو دماغم. من زیاد چیزی یادم نیست فقط یادمه که به باران میگفتم: ای خائن پاچه خوار!‌ اگه دیگه خارج از بازیاتو گذاشتم تو وبلاگ!‌ آنی و رعنا و چکاوکم می خندیدن. شب نویس کماکان به کشف محیط مشغول بود و هر از چند گاهی یه چیزی تو مایه عجب!‌ و خیلی قدیمیه و این چیزا می پروند.

خون دماغ من که بند اومد داش آکل گفت: خیلی خب!‌ با معرفتی کردین که اومدین. ما دیگه شرممون میاد که بر نگردیم. چاییاتونو بخورید برید که دیره. علی الخصوص همشیره ها. بعد رو به دخترا کرد و گفت: شما مگه صاحاب ندارید که تا این موقع بیرونید؟ من گفتم: ای بابا داش آکل. اینا خدارم بنده نیستن. صاحاب ماحابو که خیلی وقته با جاش سر کشیدن!‌ چکاوک از همونجا که نشسته بود یه لگد حواله من کرد طوریکه شلوارش تقریبا تا زانو رفت بالا. داش آکل سرشو انداخت پایین. بارانم که سرش پایین بود. اما این صحنه باعث شد شب نویس به جمع برگرده و تا لحظه خداحافظی نگاهش تو منطقه پوست گوسفند سیر و سیاحت کنه.

بچه ها چاییاشونو خوردن و اول از همه باران بلند شد و گفت: داش آکل ما زحمتو کم کنیم. بعدم از تخت پرید پایین و همین که دنبال کفشاش میگشت دو سه بار غلیظ گفت: یا الللله!

بازم دم باران گرم که زیر بغل منو گرفت و کمکم کرد کفشامو بپوشم.

شب نویس و چکاوک جلو جلو رفتن. باران داشت حین طی کردن مسیر تخت تا در حیاط با داش آکل اختلاط میکرد. آنی میخواست به من کمک کنه که بهش گفتم: برو بابا ولمون کن. الان میگیره به جرم رابطه نامشروع همینجا اخته امون میکنه.‌ اونم یه ایششش!‌ گفت و دوید که ببینه چکاوک چیکار میکنه. رعنا که کفشاش بندی بود پشت سر همه داشت می اومد که یهو دیدم یه سیاهی ار تو تاریکی پرید جلوشو  و دستشو گرفت و شروع کرد باهاش حرف زدن. برگشتم دیدم همون زنه است که واسه امون چایی آورد. یه جورایی به رعنا التماس میکرد: خانوم جون الهی قربون او چش و ابروی سیات ورم( حالا رعنا اصلا ابروهاش تتوه! ) تورو خدا داش آکلمه از مه نگیری!‌ یه مه امو یه داش آکل که سایه سر بچامه. ای وبلاگ چیشیه که ای مردو هوایی کرده. شب که میا دیگه هیش با مو گف نمیرنه. همش منیشه پای کامپیولتین. میترسم ور بچینه مونو با ای دوتا صغیر تنها وذاره! رعنا به من نگاه کرد. نمیدونست چی بگه. زنه تا متوجه من شد چادرشو که تقریبا از سرش افتاده بودجمع کرد. نه که من هیز باشم. ولی زیر چادر از اون تیکه ها بود که تبارک الله دارن. رعنا گفت: نترس خانوم. تازه بره. مگه چی میشه؟ همین شماهایید که این مردا رو پر رو کردید دیگه. و تقریبا زنه رو هل داد کنار. زنه که دید رعنا مخش پاک تعطیله اومد سمت من. یه نیگاه کرد دید داش آکل اونطرف سرش با باران گرمه. چادرشو انداخت رو دستش و دست منو گرفت: ای آقا داداشم!‌ تو یه کاری وکن!‌ نذا این دختر فرنگیا داش آکلمو از دست من بقاپن! مو به خدا عاشقشوم!‌ واسه اش هیشی کم نشتم. چادرش یه خورده از رو صورتش رفته بود کنار. یه دسته موی مشکی ریخته بود رو ابروهای پیوسته اش. صورتش عین ماه شب چهارده بی عیب و نقص بود. نه ابروش تتو بود عین رعنا، نه دماغشو عین چکاوک عمل کرده بود و نه مثل آنی رژ لب جیگری مالیده بود به لباش. خوشگل خوشگل عین حضرت حوا همون وقتی که خدا آفریدش. من که اوضاع دماغم از دوا درمون داش آکل بهتر شده بود دستمو از رو صورتم برداشتم. پیشونی صاف و بلندشو آوردم جلوی لبام. یه ماچ کوچولو ازش کردم وگفتم: ناراحت نباش. من دیگه داش آکلو راه نمیدم اونجا. بعد صورتشو بردم عقب تر و تو چشای سیاهش که یه خط باریک سورمه و یه نم اشک داشت نگاه کردم. میخواستم یه چیزی بگم. اما نگفتم. برگشتم. رعنا منتظر من وایساده بود. گفت: پدرسگ این زن داش آکله. به اینم رحم نمیکنی.

دم در که رسیدیم آنی و چکاوک و داش آکل اونجا بودن. باران و شب نویس رفته بودن ماشینو بیارن. آنی دست داش آکلو گرفته بود تقریبا خودشو چسبنده بود بهش. چکاوکم هی یه چیزی میگفت و قهقهه میزد و به خودش قرو تاب میداد. برگشتم. برق دوتا چشم سیاهو تو تاریکی یدیدم که این صحنه رو نگاه میکرد. داش آکل من و رعنا رو که دید دست آنی رو ول کرد و خودشو کشید عقب.

همه خداحافظی کردیم و سوار ماشین شدیم.

من نشستم عقب کنار چکاوک. این سمتم بارن نشسته بود. آنی و رعنا م جلو نشسته بودن و شب نویس رانندگی میکرد. زیر گوش چکاوک زمزمه کردم: اگه مخ داش آکلو بزنی که اینو طلاق بده نصف خونه امو میدم بهت. چکاوک لبشو چسبوند به گوشم: نصف دیگه اشو چیکار میکنی؟

گفتم: نصف دیگه اشم مهریه این حوری بهشتی و خرج دوتا بچه اش میکنم.

نظرات 50 + ارسال نظر
شب نویس شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:56 ب.ظ http://shabnevis.com

بابا صلوات ختم کن. حاج آقا آپدیت فرمودند.

بهار یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:08 ق.ظ

بز اخوش خیلی لغت جالبیه
بز اخوش
قابل توجه بعضی ها!!!!!!!!!!!!!!!

بابک گرامی می بینم که خیلی ایرونی پسندی؟!؟!!؟؟!! :))

نرجس یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:12 ق.ظ http://narjess.persianblog.com

داستانش خیلی جلب بود... کلی کیف کردم.

طناز یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:51 ق.ظ http://http://www.tannazhash.persianblog.com

سلام
خیلی جالب و با حال بود
مرسی . :)

طناز یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:53 ق.ظ http://www.tannazhash.persianblog.com

راستی فکر کنم تو وب لاگ آماتورها به بهشت نمی روند :) البته خوشبختانه :) پرسیده بودی طناز هاش یعنی چی؟ یعنی طناز هاشمی . اگه یبار لطف می کردی به این وب لاگ بیچاره من یه سر می زدی می فهمیدی ;) .

طناز یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:50 ب.ظ http://tannazhash.persianblog.com

راستی این و هم یادم رفت بگم .فضا سازی داستانت حرف نداشت . کلیه مکانها و اتفاقات قابل لمس بود
موفق باشی

سارا یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 02:01 ب.ظ http://www.sarasoodeh.persianblog.com

الله هم صل علی محمد و ...

پریسا یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 02:45 ب.ظ

به به آپدیت کردی!!!! خیلی جالب بود!

مریم یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:41 ب.ظ http://digarzaman.persianblog.com

ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها ! سلام بابک .. به خیر.

پروین دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:34 ق.ظ http://mati9949.persianblog.com

باورم شده بود !!!!!!چه مهارتی...

ممزی دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 07:42 ب.ظ http://www.mamzi.com

احسنت بابا. دست مریزاد.
خیلی عالی بود. خیلی جذاب و فضا و آدم ها کاملا مجسم می شد برام.

صلح چهارشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 04:34 ب.ظ

بیانیه انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه سیستان و بلوچستان
درباره حوادث اخیر دانشگاه صنعتی شریف
رقص عدالت

پیشوایان عدالت برای پیشکش کردن تحفه خود باید ابتدا درک درستی از معنای آن داشته باشند. نه شهید شایسته تدفین اجباریست، نه دانشگاه بایسته گورستان. این بی احترامی از هر دوسوی آن محکوم است. اصرار به اینگونه حرکتهای ناصواب حتی به قیمت ضرب و شتم دانشجویان معترض، در این روزها که هر فعالیت دانشجویی بشدت تحت نظارت است؛ تنها یک معنا دارد که همانا به رخ کشیدن توانایی در سرکوب و ناشنوایی بدیهی ترین اصول انسانی است. امروز کسانی که بی مهابا و بی نیاز از پاسخگویی به حریم نخبگان کشورمان یورش می آورند؛ در یک بیانیه علنی می خواهند بگویند که زور موجد حق است و برای اثبات حق خویش، هر امر ناصوابی را به عمد تصویب و اجرا می کنند.
اگر چه حفظ حیثیت دانشگاه و حرمت شهید؛ برخورد با خاطیان و اعاده حیثیت دانشجو و مجازات مسئولین اصلی حمله به نخبگان کشور حق مسلم ماست؛ اما بارها به چشم خویش دیده ایم که چشمان فرشته عدالت نابیناست. پس از حوادثی اینچنینی همواره این حادثه دیده گانند که بازخواست می شوند. خاطی همان شاکیست. پس شرط عقل نیست که هوشیار نباشیم.
انجمن اسلامی دانشجویان
دانشگاه سیستان و بلوچستان

ایکار پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 02:15 ق.ظ http://ikarr.blogfa.com

آقای نادعلی می بینم که آپدیت کردین و صلح هم اینجاست. خدا رو صد هزار مرتبه شکر.

۰۰۷ پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 04:52 ق.ظ

داستانت قشنگ بود بابک ..اما خیلی نگرفتم چی بود و چی شد ...شب نویس و باران روکه می شناسم ..بقیه برو بچز جدیدن... اینه که فهمیدن روابط یه کم سخته ..باید برم قصه ها رو از دم بخونم دستگیرم بشه کی به کیه

من سعی کردم یه جوری باشه که حتی اگه کسی بچه هارو نشناسه هم یه چیزایی دستگیرش بشه. اینه که شما فرض کن اصلا هیچ کسو نمیشناسی.
با این ۰۰۷ نوستالم زد بالا!‌

صلح شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 02:34 ب.ظ

نشست اعضای دائمی شورای امنیت سازمان ملل

با رفتن پرونده ایران به شورای امنیت طی هفته گذشته
پنج عضو دائمی شورای امنیت دومین نشست غیر­رسمی خود درباره موضوع هسته‌ای ایران را در پشت درهای بسته برگزار کردند. در این نشست که حدود ‪۹۰ دقیقه در مقر نمایندگی دائم آمریکا در نیویورک تشکیل شد، نمایندگان دائم انگلیس، چین، فرانسه، روسیه و آمریکا شرکت داشتند. اعضای دائم شورای امنیت جزییات این گفت­و­گو را فاش نکردند. در این نشست قرار بود بیانیه ریاست شورای امنیت درباره ایران تنظیم و نهایی شود.
نمایندگان پنج کشور عضو دائمی شورای امنیت روز چهارشنبه گذشته و بلافاصله پس از گزارش مدیرکل آژانس بین‌المللی انرژی هسته­ای در مورد پرونده ایران به این شورا، به درخواست واشنگتن نخستین نشست غیرعلنی خود را برگزار کرده بودند.
بنا به گزارش آسوشیتدپرس از جلسه پنج عضو شورای امنیت، «ژان مارک دلاسابلیر» سفیر فرانسه از یک اقدام تدریجی در خصوص موضوع هسته­ای ایران خبر داد.
وی در گفت­و­گو با این خبرگزاری افزود: این اقدام به این خاطر است که ما می خواهیم ایران به تعلیق فعالیت های خود باز گردد و اگر چنین کاری نکند اقدامات تدریجی جهت معکوسی به خود خواهد گرفت.
«امیرجونز پری»، سفیر انگلیس نیز اقدامات افزایشی را توصیه کرد. «سرگئی لاوروف» وزیر امورخارجه روسیه در جمع خبرنگاران گفت که آژانس بین­المللی انرژی اتمی باید ابتکار عمل را در زمینه ایران در دست داشته باشد و به این سازمان اجازه داده شود تا در داخل ایران کار کند.
وی همچنین دررابطه با تحریم و موضع روسیه در این باره اظهار داشت: من به تحریم به عنوان وسیله­ای برای حل بحران فکر نمی­کنم و تحریم­ها هیچ موقع برای حل بحران موثر نبوده است.
لاوروف، که لحظاتی پس از دیدار با «کوفی عنان»، دبیر کل سازمان ملل گفت­و­گو می­کرد، ضمن اعلام مخالفت روسیه با تحریم گفت که اگر شورای امنیت ایران را تهدید کند این امر ممکن است سبب شود تا ایران از معاهده منع تکثیر سلاح­های هسته­ای موسوم به ان پی تی خارج و بازرسان را اخراج کند.
ادامه....

صلح شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 02:35 ب.ظ

لاوروف همچنین ضمن رد گزینه نظامی گفت که روسیه بر این باور است که هیچ گزینه نظامی برای حل این موضع وجود ندارد. به گزارش آسوشیتدپرس، چین نیز دیدگاه­های بسیار نزدیکی به روسیه دارد.
بنا به همین گزارش، جان بولتون، نماینده آمریکا در سازمان ملل، گفت: «آمریکا مناقشه برنامه تسلیحات هسته‌ای ایران را آزمایشی برای شورای امنیت سازمان ملل می‌داند که باید به سرعت اما با احتیاط و صبر با آن برخورد شود... ما قصد داریم تا جایی که می‌توانیم برای پاسخی قدرتمند در این شورا تلاش کنیم و امیدواریم این مسئله توجه ایرانی‌ها را جلب کند... این مسئله آزمایشی برای شورای امنیت است و اگر ایرانی‌ها از پیگیری مداوم تسلیحات هسته‌ای عقب­نشینی نکنند، ما باید تصمیم بگیریم که اقدام بعدی چه خواهد بود.»
نماینده آمریکا در سازمان ملل و دیگر مقامات عالی رتبه این کشور روز گذشته اعلام کرده بودند اگر پاسخ شورای امنیت به اندازه انتظار آمریکا قدرتمند نباشد، این کشور ممکن است در جای دیگر به دنبال تنبیه ایران باشد.
وانگ گوانگیا، سفیر چین در سازمان ملل گفت، آن­ها درباره این موضوع که شورای امنیت چگونه می­تواند نقش آژانس اتمی سازمان ملل را تقویت کنند بحث کردند. سایر سفرا تنها اظهار کردند که مباحثات خوبی داشتند و این مباحث ادامه خواهد یافت.
از سوی دیگر «ریچارد جان دالتون»، سفیر انگلیس در تهران، اعلام کرده است، در پیش‌‏نویس قطعنامه شورای‌‏امنیت سازمان ‌‏ملل ‌‏متحد،‌‏ ضرب‌‏الاجل 14 روزه برای ایران مطرح شده است.
این سفرا سعی دارند بر سر بیانیه­ای که مورد قبول کلیه 15 عضو شورای امنیت است به توافق برسند. در متن پیش نویس این بیانیه آمده است «محمد البرادعی» دبیر کل آژانس بین‌المللی انرژی اتمی باید طی یک جدول زمانی کوتاه به شورای امنیت گزارش دهد که آیا ایران با آژانس همکاری می‌کند یا خیر.
یک پیش­نویس این بیانیه، توسط بریتانیا و فرانسه تنظیم شده است که در آن، دادن یک مهلت دو هفته­ای به ایران خواستار می­شود. اما روسیه گفته است که این مدت زمان کافی نیست، بنابراین احتمال دارد مهلت یاد شده تغییر یابد.
ادامه....

صلح شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 02:35 ب.ظ

پنج عضو دائمی شورا که همگی دارای حق وتو هستند، در مورد مساله تحریم­های اقتصادی اختلاف نطر دارند، در عین حال آمریکا گفته است گزینه نظامی را منتفی نخواهد بود.
از سوی دیگر رابرت جوزف، معاون وزیر امور خارجه آمریکا گفته است، دولت بوش معتقد است که «یکی از مهم­ترین تدابیر دفاعی» که به ابتکار این دولت مطرح و تهیه شده است، در جهت تامین امنیت در زمینه منع گسترش سلاح هسته­ای است و در چارچوب آن تلاش­هایی در جهت «جلوگیری، مسدود ساختن و هشدار دادن در مورد گسترش سلاح کشتار جمعی و تجهیزات انتقال آن توسط تصرف حمل کالاهای غیر مجاز از طریق دریا و خشکی» انجام می­شود.
رابرت جوزف همچنین به گزارش موضوع هسته­ای ایران به شورای امنیت اشاره کرد و گفت آمریکا به همراه آژانس تلاش خواهد کرد اقدامی تدریجی را در پیش گیرد و در مرحله نخست انتظار می­رود رییس شورای امنیت بیانیه­ای را صادر کند و باید مورد موافقت اعضای شورا قرار گیرد.
به گفته وی اگر ثابت شود که بیانیه کافی نبوده است آنگاه قطعنامه­ای به تصویب خواهد رسید و چنین قطعنامه­ای می­تواند بر اساس فصل ٧ منشور سازمان ملل و با توجه به تهدید صلح و امنیت بین­المللی باشد که از سوی ایران صورت می گیرد.
وی گفت که باز هم اگر ایران همکاری نکرد شورا می­تواند اقدامات محکم­تری بکار گیرد و این اقدام با این هدف صورت خواهد گرفت که ایران را برای تغییر سیاست­های خود تحت فشار قرار دهد.
خبرگزاری آلمان گفت، خاویر سولانا، مسئول روابط خارجى اتحادیه اروپا معتقد است که در مجازات ایران به علت عدم چشم‌پوشى از برنامه اتمى‌اش، مى‌توان از امکان تحریم این کشور استفاده کرد. وزراى امور خارجه کشورهاى عضو اتحادیه اروپا قصد دارند تا در دیدارشان در زالسبورگ موضع خود در قبال اختلافات اتمى با ایران را به بحث بگذارند.
اما البرادعی، دبیرکل آژانس انرژى هسته اى نیز با اعلام این که «هنوز مصالحه سیاسى درباره برنامه هسته‌اى ایران ممکن است» ابراز امیدوارى کرد که ارجاع پرونده هسته­اى ایران به شوراى امنیت «پشتوانه­اى براى دیپلماسى» باشد. اما روشن است که اکنون طرح هولناک عراق، بار دیگر تکرار آن در مورد ایران نیز به مشغله مقامات سیاسی - نظامی دولت آمریکا و متحدانش تبدیل شده است.

پونه یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:46 ق.ظ http://saaghi11.persianblog.com

اول اینکه فضا سازی قدیم و جدیدت و تلفیقش با هم خیلی عالی بود ...فقط یک نکته ...اینکه بوت های جیرشو در میاره با ناخن های لاک زده مینشینه روی تخت! این حس رو القا میکنه که طرف ناخن های پاشو لاک زده ! بعد پای بی جوراب تو بوت یکذره نافرمه!! مگر اینکه منظور مانیکور بوده باشد....عید شما مبارک بابک عزیز ! ای بابک ای حرفه ای نویس آماتور نام! ای شکسته نفسی! ای پ ر ف ک ت !!

ارنواز صفری سه‌شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:31 ب.ظ

سال نوتون کلی مبارک باشه . فعلن ...

باربد شمس جمعه 4 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:49 ب.ظ http://river.blogsky.com

بابک سلام از آن روزها یه دوسال و نیمی می گذره ولی خوب اومدم بگم امسالت مبارک!

اولین ملکه ( ن) دوشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:52 ب.ظ

سلام
دست مریزاد که خوب نوشته بودی
ببخشید چند وقتی حسابی سرم شلوغ بود( با کلی سرخی صورت: ماه عسل بودم) شرمنده که سر نزدم.
سال خوب و خوش و سرشار از سلامتی و شادی براتون آرزو دارم

۰۰۷ سه‌شنبه 15 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:15 ب.ظ

سلام بابک ...با تاخیر پونزه شونزه روزه سال نوت مبارک

ممزی چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:25 ب.ظ http://www.mamzi.com

<a href="http://www.mamzi.com/my_files/c1.jpg" target="_blank">این خبر رو بخونین</a>

ممزی چهارشنبه 16 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:28 ب.ظ http://www.mamzi.com

شرمنده! نمیدونستم کامنتهای اینجا HTML رو پشتیبانی نمی کنه. کامنت قبلیم بدگل شد!
حالا دوباره:

این خبر رو بخونین:
http://www.mamzi.com/my_files/c1.jpg

آنی پنج‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:59 ب.ظ

ممزی چه تلخ.

حسین شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 07:51 ب.ظ http://www.yekidige.co.sr

داستانهای قوی مینویسی و امیدوارم بهتر بشه . منم یک وبلاگ ساختم و توش داستانهامو میریزم خوشحال میشم داستانهامو بخونی

[ بدون نام ] شنبه 19 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:31 ب.ظ

thanks for ur not.its very beutiful.i like read ur note.

صلح چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:41 ب.ظ

چه باید کرد ؟

چه میتوان گفت در رابطه با کشوری که هزاران راز سر به مهر تاریخی را در دل خود پنهان دارد و هزاران فجایع این حکومت سر تا پا ابتذال و انحطاط آخوندی را به چشم خود دیده و بارها و بارها علیه این همه ظلم وبی عدالتی فریاد وفغان سر داده است؟معضل و مشکلی با نام جمهوری اسلامی که 26 سال چونان طناب دار بر گردن مردم بی دفاع و ستمدیده ما افتاده است.

حکومتی که سراسر خون و شکنجه و اعدام است، حکومتی که مسلم ترین حقوق بشر مثل آزادی بیان قلم و اندیشه را از مردم سلب کرده است.چه میتوان کرد برای ملتی که بیش از یک ربع قرن است که زیر یوغ ظلم واستبداد دست و پا می زند؟با کدامین قانون و در کدامین محکمه جهانی میتوان به راه حلی برای خلاصی از نقض حقوق بشر شکنجه واعدام خفقان تهدید وارعاب ترور وکشتار ملی ومردمی و...دست پیدا کرد؟در این حکومت غاصب دیکتاتوری که آزادی بیان را از انسانها میگیرند قلمها را میشکنند صداها را در گلو خفه میکنند روزنامه ها ومطبوعات را یکی پس از دیگری میبندند روشنفکرانمان را دز سیاه چالهای زندانهایشان ماءوا و مسکن می دهند چگونه می توان فریاد آزادی خواهی سر داد؟در جائی که مهر سکوت رابا تهدید و ارعاب بر روی لبانما ن نقش میزنند چه تضمینی برای حفظ حقوق بشر وجود دارد؟چگونه میتوان نفس کشید در فضای مسمومی که حتی اگر به فرض محال آزادی بیان داشته باشیم ازادی پس از بیان نداریم؟چه توجیهی میتوان داشت برای روشنفکرانی که اینگونه به دست تیغ جلاد سپرده میشوند؟چه امیدی است به رفاه ملی در جا ئی که دعوا بر سر غارت و چپاول هر چه بیشتر ثروت ملی کشور است؟چه کنیم با این دزدان عمامه به سر که اینگونه چماق تحجر را بر سر جوانان ما میکوبند وآنها را با کوچکترین حرکتی بر علیه رزیم به جوخه اعدام و سنگساران وتیر باران میسپارند؟ چه باید کرد ؟

باروت دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 08:40 ق.ظ

آخیش ...بالاخره یه چیزی نوشتیا....من با اینجا خیلی بیشتر حال میکنم تا اوونجا !

آنی سه‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 06:49 ب.ظ

دلم برای کامنت گذاشتن اینجا تنگ شده بود. :))

صلح سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:29 ق.ظ

رفـــراندم حق مسلم ماست

اگر حکومت طالبانی ایران خود را مبعوث مردم می داند و مشروعیت خود را از رای آزادانه اکثریت ملت ایران کسب می کند ، چرا داوری نهایی را به ملت واگذار نمی کند و برای گریز از یک بحران هسته ای و جنگ خانمانسوز به یک رفـــراندم عمومــی با نظارت نهادهای بین الملل تــن دهــد.

صلح سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 06:34 ب.ظ

خــــدا سـالار بـــی ســر انجــام

ایران زمین، ایرانی که توسط یک نفر به مدت 27سال به گروگان گرفته شده است.
حاکمان این مرز بوم از هر قماش آن وارثان بلافصل شریرانه ترین استبدادهای شرقی هستند.اینها تنها زبان مثله کردن، گردن زدن، زنده خواری ، بریدن زبانها،حشم از خدقه در آوردن ، زدن سرها، ارعاب و داغ درفش را میشناسند و بکار برده و می برند.
مردم نگونبخت و مبارز این سر زمین برای رسیدن به آن آزادی و والای انسانی می بایست با حنین آدمخوران و حانوران درنده خویی درگیر شوند به همین دلیل یکی از دشوارترین مبارزات تاریخ بشری را تا به امروز هم تحربه کرده و رقم می زنیم اکنون نیز در کوران درگیری با یکی از سیاه ترین رزیمهای معاصر دنیا قرار داریم ، حکومتی که خود را خدا سالار و خواهان صدور انقلاب و تشکیل یک امپراطور از نوع حنگیز خان مقول می باشد.
اتـــحاد ، اتـــحاد رمز پیــروزی همه ما ست.
به امید پیروزی همه مردم ایران و نابودی حکومت طالبانی ایران.

آنی شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:40 ق.ظ

چقدر آرشیو بخونم بابک؟!

نرگس سه‌شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:21 ق.ظ http://www.sharabenoor.blogspot.com/

احوال نویسنده ی اماتور خودمون چطوره؟

صلح پنج‌شنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:31 ق.ظ

آزادی اندیشه :

آزادی اندیشه ، بیان و قلم ، در مقابل دیکتاتوری ، استبداد ، تحمیل عقیده ، فاشیسم ، خشک اندیشی ، تعصب ، بنیادگرائی ، افراط گرائی و دگماتیسم ایدئولوژیک قرار می گیرد . درگیری میان این حالت ها وخصلت های بشری ، همواره در زندگی اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی انسان وجود داشته و اصل این پدیده ی ضد ازرش ، و شدت و ضعف آن در جوامع بشری ، از شرایط مادی حیات اجتماعی ، شیوه ی تولید و حاکمیت طبقاتی ناشی می شود .
سانسور ، نتیجه ی تقابل با آزادی اندیشه ، بیان ، قلم ، و عارضه ای منفعتی است که به نهاد فرهنگ بر می گردد . هر انسان ، یا پدیده ی اجتماعی ساخت انسان که از گردهم آمدن آنان تشکیل می شود ، نیاز منفعتی و تمایل نسبی به این تقابل ، و در نیتجه سانسور را ، در زمینه های ذهنی و خصلتی خود ، اعم از آن که ثابت و رسمی باشد ، یا متغییر ، نهفته دارد . این ظرفیت نهفته در شخصیت اجتماعی ، سیاسی و فرهنگی انسان و تشکل های انسانی ، عامل اصلی به مقصد نرسیدن کاروان های سیاسی انسان و تقویت زورمداران است .
در تمام زمینه های انسانی ، شما فقط اجازه دارید در حدی که برای دهانتان تعیین کرده اند حرف بزنید . حدود گلیم شما را ، فرهنگ « ممانعت » و « بازداری» مشخص می کند . اگر پا را از این گلیم فراتر بگذارید ، سانسور می شوید .
جامعه انسانی اما ، هموار امیدوار است که بتواند با این « خطر » مبارزه کند ، مبارزه با این «خطر» امری جدی است .

نعنا سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:35 ب.ظ

میگم بد نیست یه داستان جدید بنویسی! بابک دیگه از وقتی من اومدم تو زندگیت اینجا چیزی ننوشتی. مگه من برات چیزی کم گذاشتم. ها بگو؟

عامر شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:57 ق.ظ http://www.gpmbl68.blogfa.com

سلام آقا بابک
نزدیک به یه ساله وبلاگتونو می خونم ولی همیشه یادم می رفت کامنت بذارم...
داستان هاتون خیلی جالبن و نوشته یک نویسنده حرفه ایه
خوشحال می شم به سر بزنید
منتظر لطفتون هستم...

آنی شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 05:10 ب.ظ http://www.do-nothing.blogsky.com

لطفا به وبلاگم سر بزنید لطفا.

طناز دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:20 ب.ظ http://www.tannazhash.persianblog.com/

سلام
خیلی وقت بود به اینجا سرنزده بودم . فکر کردم حداقل باید ۱۰-۱۲ ملب جالب و از دست داده باشم اما ظاهرا که به روز نشدید . کم کارشدید مستر نادعلی!!! البته احتمالا سرتون به آماتورها به بهشت نمی روند گرمه.شاید هم امسال مثل من کارتون ۱۰ برابر شده ؟!! که اونهم فکر کنم از مزایای سال سگه / زندگی سگی .کار سگی :) .
موفق باشید

طناز دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:21 ب.ظ http://www.tannazhash.persianblog.com/

sorry اون کلمه مطلب است

محمد امین محمدی دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:36 ب.ظ http://aminstory.blogfa.com

سلامی به گرمی آفتاب خدمت شما .
من از افغانستان می نویسم و دوست دارم نظرات شما را بدانم . نمونه ای از نوشته ها ی من :

از یاد رفته

محمد امین محمدی

مرد دوکاندار با وَلع خاصی سعی داشت تا پول های داخل دَخل خود را حساب کند . چندین مرتبه از لُعا ب دهان خود کار گرفت . را ه رفتن مردم با روز های دیگر فرق کرده بود . عجیب بود همگی در حال تقلید از یک دیگر بودند . باران دیشب حسابی کوچه را تر ساخته بود و فرشی از گل سرک را پوشانده بود . چند نفری بکس های مکتب به دست از دور نمایان شدند . خود را آماده کرده بود ، شاید بتواند چیزی از آن ها بگیرد . هوا سرد بود و میلرزید . مردی که پتویی به خود پیچانده بود از پهلویش عبور کرد بر خاست و بدنبالش رفت .

- خُنک خوردم ، هوا یخ است دو روپه بده نان بخرم . ایستاد ، دوباره رفت تا به جای خود بنشیند .

هر روز یکجا می نشست ، لب جوی روبروی دروازه سبز بزرگ . هیچ کس نمی دانست او از کجا میآید و به کجا می رود . عابرینی که هر روز از آن محل می گذشتند دیگر به وجود او عادت کرده و به او توجه ای نمیکردند .

* * * * *

ماموران حوزه با عجله عرض کوچه را می دویدن و خود را جا بجا میکردند . سرک بَند شد . لحظه ای نگذشت که همۀ مردم از کوچه و گذر پراکنده شدند . سکوتی حکمفرما بود که تا آن زمان سابقه نداشت . تعدادی از جوان ها گرد عسکری را گرفته و چیز هایی پرسان می کردند .

دروازهء سبز باز شد و موتر صرفی با شدت از درون خانه بیرون آمد .

صدای چیغی به آسمان برخاست و چند کبوتری که بر شاخه های درخت خشکیده و کهنسال آرام گرفته بودند به هوا پرواز کردند .

موتر با غرش و سرعت زیادی سرک را می پیمود و می رفت ، بدون هیچ توقفی . لحظهء گذشت همه چیز عادی شد . مرد دوکاندار که فرصت نکرده بود دوکان خود را بَسته کند ، دوکان خود را قفل کرد .

مردی پتو پوش بالای جنازه ایستاده شد و پیکری را که در گل غلتیده بود را نگاه میکرد .

تعدادی از بچه های مکتب با خود می گفتند که " او می توانست همراه ما مکتب بیاید ."

پایان

محمدامین "محمدی "

دوست شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:49 ب.ظ

بابک مردی که دیگه نمی نویسی

عبیرضا دوشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:48 ب.ظ

بابک جان ،آیا شما اساساً مرحوم شده ای ،یا چی؟

فرزانه سه‌شنبه 23 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:09 ق.ظ

خدا نکنه زیونت رو گاز بگیر

مرجان یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:32 ب.ظ

می بینم که داش آکل همه جا هست هیچ جا نیست . غایب همیشه حاضر !!

آنی شنبه 3 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 03:29 ب.ظ

تعداد بازدیدکنندگان : 208113 ، ببین نفر ۲۰۸۱۱۳ من بودم. و کامنتهای ۲۵-۳۰-۳۳-۳۶-۳۸ و ۴۴ رو هم من نوشتم. تازه هزار بار دیگه هم اومدم شاید نفر ۲۰۸۱۰۰ و ۲۰۸۰۰۰ و ۲۰۰۰۰۰ و ۱۸۹۲۴۳ و ... هم من بودم و خواهم بود. منتظرم!

آنی شنبه 3 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 03:33 ب.ظ

د د د بیا اینم تعداد بازدیدکنندگان : 208118
هنوز کامنت قبلیم تموم نشده 5 نفر دیگه‌ام از اینجا بازدید کردند. به این موضوع فکر کرده بودی?! گمونم برای اینکه اینهمه بازدید کننده داشته باشی خیلی زحمت کشیدی. من حالا دیگه اینو میفهمم... حاصل ۵ ما وبلاگ نویسی من اینه : تعداد بازدیدکنندگان : 1624 ؛ی

مریم دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:21 ب.ظ http://maryam-1.blogfa.com

این فک کنم داستان نیست .. نه ؟؟؟ .... واسه همین نخوندمش !!

یوسف انصاری پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:06 ب.ظ http://www.parageraf.blogfa.com

سلام... وبلاگ پر باری دارید ... می خواستم در مورد ادبیات داستانی کمی با هم گپ بزنیم ...
بهم یه سری بزن ...
راستی مشخصاتتم من نمی دونم ... اگه امکانش هست معرفی بکنید ... به وبلاگ من هم سری بزنید ... ممنون
فعلا بای

بَنو دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 03:22 ق.ظ

خوبه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد