بازگشت بتمن یا هری پاتر و وبلاگ بر و بچ!

 

خب بسم الله!‌

میخوام دوباره شروع کنم. یعنی مجبورم دوباره شروع کنم.

تو این دو سه روزه فکر کردم چی بنویسم. اولش که میخواستم یه فیلمنامه بنویسم. با سه پرده که در واقع طبق روال سه گانه های کیشکولوفسکی چهار تا بود. همون که تو جواب یه کامنت رو پست قبلی نوشتم و پاکش کردم. بعد تصمیم گرفتم یه صحنه از اتفاقاتی رو که تو این مدت برام افتاد به شیوه روشنفکرانه یعنی بی سر و ته به صورت داستان بنویسم. اونم بی خیال شدم. بعد به خودم گفتم مگه نمیخوای وبلاگ بازی رو دوباره شروع کنی؟ پس بهتره از وبلاگ بازی وبلاگ بازی رو شروع کنی. این شد که امروز که پنج شنبه است و من معمولا نمیام سر کار اومدم و به منشیمون گفتم فرض کن من نیستم. اونم با یه لبخند گفت باشه. یعنی دارمت. کارتم رو البته زدم. و بسم الله گویان لینک به لینک عین خارجیا موج سواری کردم به شرح زیر:

اول از غروب سه شنبه ها که بعد از تغییر اجباری قالب تنها لینک تو وبلاگمه شروع کردم. داستان سپینود و رضا و یوستین! واقعا مردا همه اشون سر و ته یه کرباسن؟ ... نمیدونم!

بعدم خود سپینود و تغییر دکورواسیونش! با حال مینویسه. به خصوص وقتی یه نمه لات میشه.  

بعدش منیرو. ای علی عابدینی، بچه محل قدیمی!

بعد وبلاگ حامد که طبق پیش بینی من معروف شده و بر خلاف همون پیش بینی هنوز منو تحویل می گیره و یه نسخه از ماه و مس رو با امضا به من هدیه کرد.

آوات هم که طبق معمول از یه دستاویزی که ایندفعه یه سریال تلویزیونیه استفاده کرده و به بحث تاریخی اش یعنی: ای مردان بد ذات! پرداخته.  

بعد دوباره شعر هندی مریم گلی رو خوندم. خوبه که هنوز شوهر نکرده وگرنه اینجام به عنوان مرد چهار تا فحش میخوردم!

کوزه ام چشمش خشک شده از بس منتظر کد ۲۱۲ رو صفحه تلفنش شده. به ذهنم رسید به شیوه جامعه مترقی وبلاگ نویسان یه لوگو واسه اش درست کنیم و بذاریم زیر لوگوی جوجه ها و مرغها و سایر ماکیان و همه با هم واسه اش دعا کنیم که ای کوزه نازنین ایشالا همون شرکتی که دوست داری استخدامت کنه. مخلصیم کوزه خانم:))

ببین ما دو روز نبودیم همه واسه ما نویسنده شدن! ویولت هم فیلمنامه نوشته. باید بهش بگیم یه بار بیاره غروب سه شنبه بخونه ببینیم اینکاره هست یا نه!  

فروغ هم کماکان درگیر گذشته است. بد نیست تجربیاتشو بهم منتقل کنه.

بعدشم مینی مالهای هما توکلی که بیخودی معروف شده! و بحث شیرین وقتی چرا سکس میکنیم بعدش چرا اینجوری میشه! از شاهزاده سرطانی و اشعار محسن که از بس به زندگی امیدوار تر شده آدم فکر میکنه زیدی چیزی پیدا کرده ! و بازم چند تا فحش آبدار به مردها از قاصدک و زن آبی هم که بازنشسته شده و ....

بالاخره وبلاگ بروبچ:

 اروس که اتفاقا به نظر منم یادش به خیر قصه های خوب برای بچه های خوب و طرحهای عجیب و غریب مرتضی ممیز فقید برای منی که اونوقتا پنج شیش سالم بود. و باران که از این که داستانش تو جشنواره سوم شده زیاد راضی به نظر نمیرسه و البته من رو حساب رفاقت و مرام میگم حقش بوده اول شه و و سایه و مبارزه بر علیه ایدز! به نقل از تریبون فمینیستی یا بازم همون فحش به مردا و سارا که ادعا میکند به کسی فحش نداده اما حول محور زن بحث کرده. (‌محور زن کجاش میشه راستی؟) و اسکارلت که با خودکارش اسپانیش رقصیده و (‌حالا چه جوریشو از خودش یپرسید!! ... سر شوخیم داره دوباره باز میشه ها!) و مریم سپاسی با نقد فیلم کافه ترانزیت و سینما بازی و مینا که لابد به نیت شوور فال گرفته و و مهدی یوتو ام که وبلاگش باز نشد و .... دیگه خسته شدم! بقیه ام باشه واسه شنبه. ‌

خلاصه کلی حال کردیم. ملت هنوز زنده ان و نفس میکشن. مام دوباره هستیم. اگرم به رسم رفاقت از حال ما خواسته باشید، هرچند هنوز یه خورده جای دندونی که کشیدم درد میکنه و بعضی شبا دردش بالا میزنه اما در کل بهترم.

اگرم بپرسید چه خبر میگم اول اینکه موهامو کوتاه کردم و به قول بابام تازه مثل مردا شدم( ولی هنوزخبرای خاله زنکی میدم!)  و دوم اینکه مجله وزین!! عصر پنجشنبه داستان وقتی فکر میکنیم ایران از چین می بازد منو به همراه داستان آقای میم سپینود و دسته های سار وحید مقدم و هفت خوان محمدرضا زمانی ( اینا بچه های خودمونن و گرنه چندتا داستان دیگه هم هست) چاپ کرده. شهریار جون دستت در نکنه.(منظورم شهریار مندنی پور سردبیر عصر پنج شنبه است، چون میدونید که من خیلی از بچه معروفا رو میشناسم. البته بیشتر اونا منو میشناسن.منم فقط اسمشونو شنیدم!) 

در آخر هم نه که بگم دلم تنگ شده بود چون قراره ما دیگه از این سوسول بازیا در نیاریم اما همچی بگی نگی یه نمه دلم یه خورده از قطرش کاسته شده بود واسه همه آن چیزی که اینجا هست!

                                                              زت زیاد و به امید روزهای بهتر.

نظرات 59 + ارسال نظر
(ن) پنج‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:10 ب.ظ

سلام
خوب با کمک خودم معلومه که دیگه نیازی نیست حدس بزنید!!!!!!!!!!!!!
در هر حال امیدوارم موفق و موید باشید و مرتب تر از این بنویسید و به روز کنید
پاینده باشید

:))) شیطون! حالا دیگه مارو میذاری سر کار؟ البته از اولش فهمیده بودم تویی!! (‌الکی) یک حالی ازت بگیرم! :)

شاهزاده ی سرطانی جمعه 18 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:56 ق.ظ http://mahoordad.persianblog.com

سلام هلی جون به قول عرفا ما بیشتر خانوم. چه خبرا؟ ... باران جان میلت رو گرفتم عزیز دل برادر. ببین منتظرم کتاب بهتر از این رو چاپ کنی. ما فقط دستمون به این چیزایی که چاپ میرسه. تازه شم ما کوچیکه همه بزرگان خطه ی عشق و کوهستانیم. باران بهت نگفتم ولی من تا حالا ۸ یا ۹ بار اومدم کرمانشاه که هر دفعه دو سه بار رفتم فرهاد تراش. البته کل مجموعه بیستون رو رفتم ولی فرهاد تراش همیشه برای من حکم دیگه داره. اینقدر عکس دارم ازش. اینقدر خاطره دارم. وقتی پای دیواره ش می ایستم موهام به تنم سیخ میشه. واقعن بغضم میگیره. نمیونم بعضیا میگن همش قصه ست ولی من میخوام واقعی باشه. هر جا میرم که کرمانشاه زیباتر از اصفهانه. نه اصفهانیم و نه کرمانشاهیو هیچ تعصبی به هیچ جا ندارم. ولی فرهاد تراش یه طرف و کل ایران یه طرف. دلیلش هم اینه که تمام آثار باستانی و کتیبه ها و امامزاده ها و هر چیزه دیگه برای ارضای قدرت طلبی و ماندگاری و جاودانگی و از این چیزها بوده ولی فرهاد تراش فقط به خاطر یه حس انسانی و فنا شدنه. عشق . فوق العاده ست نه؟!

وای حسین تو چقدر رمانتیکی پسر! آره فنا شدن در معشوق و جاودانگی و ... وای فوق العاده است! من که ضعف کردم دیگه چه برسه به هلی اینا!
ای بد اراکی!‌ با یه تیر دو نشون زدی. هم مخ هلی رو غیر مستقیم هدف گرفتی هم خودتو انداختی دوسه شب خونه بارانینا!

....... جمعه 18 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 09:53 ب.ظ

.........

.........!

بهار شنبه 19 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 04:52 ب.ظ

بهار شنبه 19 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 04:54 ب.ظ

خوب اینی که نوشته یعنی چه؟؟؟؟

نمی دونم شاید من هم با کیانوش نسبتی دارم که نمی فهمم!!!!! ( - :

یعنی خواستیم یه چاق سلامتی کرده باشیم. شمام خوبی راستی؟ نیستی؟

سمیرأ شنبه 19 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 06:43 ب.ظ

میگم که بابک، حالا که شازده مجانی اینجا با زیدش صحبت میکنه!!! خوبه منم به مامانم ، و خالم اینا بگم بیان اینجا پول تلفن ندیم حد اقل!!!! :D

:)))))))) ایول!‌ خوشم اومد. مثل اینکه تو هم چند وقت با من گشتی زبونت باز شده ها!
نه عزیزم نمیشه از اینجا واسه خاله ات بوس بفرستی. مگر اینکه ..... مگر اینکه چی؟ ...

مگر اینکه خاله ات بیاد تو بازی! خاله ات گفتی چند سالشه؟:))

master دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:59 ب.ظ http://gamelog.blogfa.com

ما قصد تعویض لینک داریم اگه شما موافقید لینک ما را با نام( بیا اینجا قالب وبلاگ اخبار بازی نقد بازی و هرچی که بخوای) بذارید و به من در نظرات وبلاگم بگید تا لینک شما را قرار دهم.

سمانه شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 02:34 ب.ظ

سلام...والله من تازه سایت شمارو ژیدا کردم اون هم از صدقه سر هری پاتر...واسه همین نمیدونم کی بکیه ...منم بازی بدید(با حالت لوسانه)

جودی آبوت یکشنبه 19 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:03 ق.ظ http://judy-abbott.blogsky.com

سلام . از آشنایی باهات خوشحالم موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد