لذت!


بنام خدا
اولا از همه دوستان و سروران گرامی که با حضور سرشار از لطف خود ذیل داستان ما را کامنتن، ای میلن، تلفنن، اس ام اسن و حضورن به نظرات شریفشان مزین فرمودند و از همه دوستانی که از راه دور و نزدیک، از شهرستان های اراک، قائم شهر، خطه کردستان و کشورهای کانادا، امریکا، سوئد و غیره انگشت رنجه فرمودند کمال تشکر را دارم. نظرات شما عزیزان با دقت و توجه بررسی خواهد شد و قطعن چراغ راه آتی این نویسنده آماتور در راه نوشتن داستانهای بعدی و همچنین نجات بشریت و مبارزه با ایدز و اعتیاد این دو بلای خانمان سوز خواهد بود!
( تریپ نون رو دارید دیگه حتمن!)
ثانیا:
تمام این حرفایی که زده شد چند روزه منو گذاشته سر کار و یه بابی رو باز کرده که من رو یه موضوعی فکر کنم:
موضوع لذت!
اونم لذت از نوع عمیق و مفهومیش. وگرنه معلومه که مثلا داستان سکسی جنایی در هر حال جذابه.
خب بحث شیرینیه. اما من از چه زاویه ای دارم روش فکر میکنم؟
این که یک اثر هنری طی چه فرآیندی باعث لذت بردن مخاطب میشه!
یعنی چی میشه که من خواننده یه داستانی رو میخونم و احساس میکنم خوشم اومده و از یه داستان دیگه ای خوشم نمیاد.
میتونیم این مسئله رو با مثال قابل درک تر موسیقی بیشتر بررسی کنیم.
مثلا من و پسر عموم یا حالا در نظر بگیرید پونه و جاریش!
ما هر دو در یک طبقه اجتماعی رشد کردیم با محیط تقریبا یکسان. از نظر سن هم به هم نزدیکیم. اما اون پینک فلوید گوش میده و من شهرام شب پره! 
یا پونه و جاریش. پونه تریسترام شندی میخونه و حال میکنه، اما جاریش زنبق دره!
چه فرایندی در ذهن پونه رخ میده که باعث میشه از خوندن این اثر لذت ببره و چه فرایندی در من باعث میشه با شهرام شب پره حال کنم؟
اینم توضیح بدم که نمیخوام با جواب های یه جمله ای مثل : خب تو جوادی! یا مثل اینا سر و ته بحثو هم بیارم.

امیدوارم تا اینجا سوال معلوم شده باشه.( عرق ریزون!!!)‌ 

من یه چیزایی به ذهنم رسیده. اونا رو میگم و شمام اگه حال کردید نظرتونو بگید. شاید آخرش تونستیم کشف کنیم که چه جوری میشه یه چیزی نوشت که بتونه باعث ایجاد حس لذت عمیق در اون آدمی که ما دوست داریم بشه.

من فکر میکنم هر کدوم از ما در ناخودآگاهمون یه تصویر از خوشبختی داریم. به زبون آوردنش یه خورده سخته اما برای اینکه بتونید بازم یه خورده تجسمش کنید فرض کنید همون چیزیه که تو رویا پردازی هامون خودمونو بهش نزدیک میکنیم. در واقع توی رویا ما میایم عمدا یه حالت ذهنی درست میکنیم که توش حس خوشایندی داشته باشیم. 
اون کاری که یه داستان یا یه موسیقی میتونه بکنه اینه که به ما کمک میکنه ما در اون لحظه که داریم میخونیم یا می شنویم بتونیم خودمونو بیشتر به اون حس خوشایند نزدیک کنیم. این امر از نظر فیزیولوژیک ممکنه توسط ترشح هورمون های خاص صورت بگیره یا از دید انرژی درمانی و اینا به ما انرژی مثبت بده که این دوتا مستقیما به بحث ما مربوط نمیشن. 

در واقع اون اثر هنری  شکل گیری یک رویای لحظه ای در ذهن ما کمک می کنه.
 
به طور مثال من وقتی شهرام شب پره گوش میدم در لحظاتی حس آدمی توی یه مهمونی و درحالت شادی کامل بهم دست میده( حالا مثلا یه زیدی چیزی ام باشه! : دی). من اونجا نیستم و ممکنه حتی اگر واقعا تو همچی مهمونی باشم نتونم به خاطر خیلی چیزا مثلا دیر رسیدن، یا کسی که من ازش بدم میاد و توی جمع هست به این شادی کامل برسم، اما وقتی تصورش می کنم میتونم بی عیب و نقص و پرفکت تصور کنم و این همون مفهوم رویا پردازیه.
طبیعی هم هست  آهنگ شهرام شب پره به علت یک سری خاطرات و ذهنیت ها نمیتونه مثلا حس آدمی رو که داره تو شب کویر به ستاره ها نگاه میکنه در من زنده کنه.
یا پسر عموی من که با پینک حال میکنه در واقع به کمک اون موسیقی حال و هوایی رو برای خودش به وجود میاره که تو اون حال و هوا خودش رو به رویاهای خودش که اونها هم ناشی از تعریف ناخودآگاهش از خوشبختی و حس خوشاید زندگی هست نزدیک می کنه. موسیقی پینک فلوید برای پسر عموی من مترادفه با خیلی چیزا مثل اعتراض به شرایط موجود، متفاوت بودن با دیگران و در نتیجه از زیر بار مسئولیت کمبود های جامعه فرار کردن و غیره. اینکه این ترادف ( ! درسته؟) چه جوری به وجود میاد میتونه خیلی ساده باشه. مثلا اولین کسی که باهاش از پینک حرف زده. یا دیدن فیلم دیوار. یا اون دوستای بزرگتر ازخودش که این موزیک رو گوش میکردن یا وجهه مثبتی که پینک تو آدمایی که پسر عموی من ازشون خوشش میاد داره.

حالا یه کم بحث رو کلی ترش میکنم و ادعا میکنم در کل زندگی هم همینطوره. بیشتر اعمال و رفتاری که ما انجام میدیم در راستای همین هدفه: نزدیک شدن به حس خوشایند ناخودآگاه. مثلا شما تمام زحمات و مشقات مهاجرت رو به جون میخری چون این کار به شما این حس رو میده که داری به ایده آلت نزدیک میشی و این نزدیک شدن به ایده آل باعث ایجاد اون حس خوشایند میشه یا حالا فرض کنیم غلظت اون هورمونها در خون شما میره بالا.  
جالب هم اینه که هیچ اتفاقی در دنیای واقعی دقیقا مترادف و مساوی با خود خوشبختی نیست. فقط به ما کمک میکنه که بتونیم خودمونو به اون نزدیک تر ببینیم. 
به همین دلیل از فردای رسیدن به یه چیزی که یه عمر دنبالش دویدیم دوباره یه یه هدفی تعیین میکنیم که به وسیله حرکت تو مسیر رسیدن به این هدف خودمون رو به رویاهامون نزدیک تر ببینیم.
اینه که حس خوبی که به یه بچه ۱۰ ساله بابت خریدن یک دست لباس تیم فوتبال آ ث میلان دست میده برابر یا حتی بیشتر از حس خوبیه که به یه مرد ۴۰ ساله بابت خریدن یک خودروی زانتیا دست میده! چون هیچ واقعیتی این وسط وجود نداره و همه این احساس خوشبختی زاییده فرایندی است که در ذهن ما اتفاق میافته.
برای همین هم هست که میگن خوشبختی از درون شما به بیرون تراوش میکنه، نه از بیرون. و هر کس میتونه با تغییر نگاه به زندگی تعریف ناخودآگاهش رو از حس خوشایند عوض کنه و با شرایط موجود خودشو خوشبخت فرض کنه.
خب یه کم منحرف شدیم ولی به راحتی میشه برگشت به ارتباط این قضیه با هنر و به خصوص ادبیات.
یه نفس عمیق بکشید یا یه پک به سیگارتون بزنید یا یه قلپ از چاییتون بخورید....
بریم؟ 
 
حالا تو داستان هم همینه. من و شما وقتی یه داستانی رو میخونیم با همه چیش حس میگیریم. با آدماش ، با موقعیت هاش و با اتفاقاتش. حتی با زمان و مکان وقوعش. مثلا اگه یه داستانی تو آمریکای جنوبی اتفاق بیافته به خاطر تصویر رمز آلودی که اونجا تو ذهن ما داره ما آمادگی اینو داریم که بریم تو دنیای رمز و راز جادو و جمبل. یا اگه یه داستانی تو یه روستایی تو جنوب ایران و لب دریا اتفاق بیافته خود به خود ما حس متفاوتی رو میگیریم تا یه داستانی تو تهران.
بسته به این که این حس چقدر بتونه برای ما شرایطی رو ایجاد کنه که توش خودمونو به حالت ایده آل ناخودآگاه سر خوشی نزدیک کنیم از اون داستان خوشمون میاد. اینم بگم که سرخوشی لزوما به معنای خنده و شادی و رقص نیست. سرخوشی میتونه حتی به وسیله غم به وجود بیاد کما اینکه میگن آدما با گریه در رثای عزیز از دست رفته به نوعی شادی میکنن.

در نتیجه من یا شما اگه بتونیم یه چیزی بنویسیم که به نوعی خواننده امونو به رویاهاش پیوند بزنه و کمکش کنه به وسیله انرژی حاصل از خوندن مطلب ما به سمت حالت خوشایند ایده آلش پرواز کنه ، میتونیم امیدوار باشیم به خط آخر که رسید زیر لب بگه : ایول چه باحال بود. حتی میتونه شب موقع خواب هم از این انرژی استفاده کنه و بازم به این نتیجه برسه که از داستان خوشش اومده. فردا هم که نشست پای کامپیوتر و یه دفعه دیگه داستان یا مطلبمونو خوند بازم همون هورمون ها تو خونش زیاد بشه و بازم حال کنه.

حالا شما نظرتونو بگید ببینیم میشه از همینجا دنیا رو اصلاح کنیم یانه!


نظرات 107 + ارسال نظر
نرگس چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:04 ب.ظ http://www.sharabenoor.blogspot.com/

وای خدای من شهرام شپ پره! نه نه...فکر کنم اشتباه اومدم!
تو شپ پره گوش نمیدی!بگو که گوش نمیدی!

چرا اتفاقا گوش میدم. اما اشتباه نیومدی.
یعنی راستش هر موزیکی یه عالمی داره. بستگی به مود اون لحظه ام داره.
اما اینکه اینجا گفتم من شهرام شب پره گوش میدم واسه اینکه میدونم خیلیا اونو جواد میدونن. گفتم تو مثال از خودم مایه بذارم بهتره تا کس دیگه. دیگه ملت مارو می شناسن. میدونن چه آقایی هستیم!! واسه همین با این چیزا نه خراب میشیم نه درست.

نرگس چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:13 ب.ظ

در مورد خوشبختی یه تعریفی شنیدم که یعنی کنترل لحظه به لحظه ی خود آگاهی...یعنی تو در هر حالتی هر جایی میتونی با هشیار بودن لذتتو ببری و احساسات خوب داشته باشی.همون که خودت گفتی یعنی کاملا کاملا درونی.
بقول نویسنده ای که میگه:
بهشت آن جاییست که من هستم.

همه چیو منحصر بخودش کرده.

من فکر میکنم
بابک شایدم همه چی به حس نیست.یه داستان از یه نویسنده وقتی میتونه میلیونها آدمو در کل جهان با فرهنگها و محیطهای مختلف بخودش جذب کنه مسلمه که فقط احساس مشترک داشتن با داستان نیست که باعث اون لذت میشه نه؟
شاید یه جورایی تخیلشون یا حتا ایده آلشون یا شایدم یه حس جدیدو دیدن ..خوندن .. لمس کردن و خوششون اومده.

نمیدونم چقدر متنتو درک کردم.


ولی من تو کف شهرام شپ پره ام!
بکسی نگی منم صبحها برای شارژ شدن اونو گوش میدم:))

من فکر کنم نمیشه همیشه خودآگاهی رو کنترل کرد. یعنی غیر ممکنه. واسه همین اگه بخوای با این تز به سمت خوشبختی حرکت کنی درست میشه مثل اسلام طالبان. یعنی اینقدر سخت و نشدنی میشه که هیچ وقت بهش نمیرسی.
اما با درونی بودن بحث لذت موافقم.
اینکه میلیونها نفر در کشور های مختلف با یه اثر ارتباط بر قرار میکنن به خاطر اینکه همه انسانها علیرغم تفاوتهای چشم گیرشون دارای یک سری خصوصیات مشترک هستن. یه چیزی تو مایه فطرت یا ذات. اگه یه اثری بتونه با اون قسمتی که همه آدما دارنش ارتباط برقرار کنه قابلیت جهانی شدنو داره. البته نیاز به مارکتینگ و این حرفام هست. لذا ممکنه یه نویسنده ای تو بورکینافاسو یه چیزی بنویسه که واقعا جهانی باشه اما چون نمیتونه معرفی اش کنه کسی نفهمه. همین اتفاقی که در مورد نویسنده آماتور می افته. می شناسیش که ؟!! همون وبلاگ سبزه! بابک!

هما چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:20 ب.ظ http://homatavakoli.blogspot.com

کاملا موافقم به عبارتی : ایول چه با حال بود !

دمت گرم!

ح.م.آریا پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:42 ق.ظ http://sepehr61.persianblog.com

۹.سلام. ۸. ببینم تو حسین نیازی رو شوهر دادی که می خوای دنیا رو درست کنی؟ ۷. برا داستانت کامنت نذاشتم چون حرف نداشت ایول. :) ۶. با احساس خوشبختی موهوم به معنی ساخت یافته ذهنی موافقم من هم فکر می کنم بیشتر یه جرایی تریپ تلقین ئه طرف تنها با چیزی حال می کنه که فکر می کنه اگه بهش برسه احساس خوشبختی یا لذت کنه. ۵. به قبلی چسبیده بوده ۴. ببینم این شپ پره رو نمیشد بویسی شهبال؟ که به حرف مهدی یو تو (جایش خالی کنان!) و اعترفات صادقانه ممد خردادیان ربط داشته باشه؟ ۳.این پست بوی اراک و هزاوه میده از اون ورا نوشتیش؟؟؟ ۲. حل می کنی هر روز یه استعداد جدیدمو رو می کنم از ۹ بلدم بشمرم تا یک عمرا ف.ی.پ. بتونه!!!! ۱. خوش باشی. بای

شوهر دادن حسین قدم اول اصلاح دنیا بود آریا جون. تا حسین درست نشه دنیا درست شدنی نیست.
با استفاده از واژه تلقین به خاطر بار منفی اش موافق نیستم. همینطور توهم! چون اینجوری وقتی ما داریم مثلا از یه چیز ساده لذت می بریم ممکنه فکر کنیم داریم خودمونو گول میزنیم. در صورتیکه گول زدنی در کار نیست. اون لذت عین واقعیته و هیچ فرقی با لذتی که از یه چیز به اصطلاح بزرگ می بریم نداره.
من هنوزم سر حرفم هستم که ممد خردادیان در حال حاضر بزرگ مرد عرصه هنر ایرانه. اونم فقط به خاطر اعتراف صادقانه اش به همجنس بازی. این به نظر من یه تحول اساسیه که یه ایرانی بیاد تو تلویزیون واسه ایرانیای دیگه ای که از صبح تا شب سگ دو میزنن که که کسی نفهمه واقعیت وجودشون چیه رک و راست بگه آره داداش ما اینیم، اما جریان تو رختخواب من به کسی ربط نداره!
چیه ؟ تعجب کردی؟
بله قربان ،‌اونایی که شهرام شب پره گوش میدن هم میتونن روشن فکر باشن! روشن فکری که فقط به ریش پورفوسوری نیست!‌ هست؟

امیرحسین پنج‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:39 ب.ظ http://roozmare.blogsky.com

با کی بودی داداش؟‌:)

چی رو؟ ؛)

شاهزاده ی سرطانی شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:28 ق.ظ http://mahoordad.persianblog.com

اولن یه چیزایی جمعیت نسوان تو کامنت پست قبلی گفتن که همینجوری غلغلکم میده و نمیتونم ازشون بگذرم. ولی اول جدی و بعدش اگر فرصت شد بقیه خارج بحث. همه تاییدت کردن. این که نشد بحث. بزنید شل و پل کنید بابک رو. من در مورد لذت باهات موافقم!!! دست خودم نیست یه عمره پاچه خوارم. بگذریم. من خودم یه زمانی گیتار گوش میکردم و میرفتم تو رویا و خلاصه از این تیریپای نوجوونی. یه بار بابام اومد گفت فلانی سنتور پسرش رو میخواد بفروشه بخرم؟ من گفتم بخر و بعدش رفتم کلاس سنتور!!! یه روز تقریبن یکسال شده بود که می رفتم خونه ی یه بنده خدایی به اسم شریف پور ازم پرسید آقای نیازی شما بخاطر چی اومدی ساز سنتور یاد بگیری گفتم وا... استاد من تو تلویزیون سه تار دیده بودم و گفته بودم که دلم میخواد برم یاد بگیرم ولی از شانس ما سنتور به پستمون خورد اومدیم اینوری ( بارخورد اومدیم دانشگاه ) کلی خندید اون استاد و گفت حالا میخوای ادامه بدی گفتم بله استاد فرقی به حالم نمی کنه. گفت ابی گوش میدی گفتم چجورم. ( گریه نکن گریه نکن خاتون غم گریز من برای این دربه در بی سرزمین گریه نکن. ) گفت داریوش چی؟ گفت بعضیاشو گفت فرهاد گفتم گنجیشکک اشی مشی ( اونموقع تازه کاست وحدت فرهاد مجاز اومده بود بازار ) گفت سیاوش قمیشی گفتم خفن. میریم درکه با برو بچ جوات بازی و قیلون و تنباکو میوه ای ( هلو ) بچه ها میزنن و ما هم با سیاوش عربده میکشیم سیگاری بار می زنیم. بازم خندید بنده ی خدا فکر می کرد داره اعجوبه پرورش میده. آخه من اول فرهنگسرا می رفتم پیشش که اونجا سی نفر دیگه اومده بودن روز آخر فرهنگسرا فقط من بودم که بهم گفت تو بیا خونمون چون اینجا دیگه کلاس نمیذاره! همه رفته بودن ارگ و گیتار ثبت نام کرده بودن!!! خلاصه اون استاد ارجمند ما که چهار پنج تا کتاب آهنگسازی هم داره کلی نوارهای ابی و داریوش سیاوش قمیشی و فرهاد و فریدون فروغی و حبیب بهمون داد و در کنار شجریان به اونها هم گوش میدادیم و میدیم و خواهیم داد. الانم دارم مرجان گوش میدم. ( کسی نیست شب رو با من سر بکنه / کسی نیست بغضمو باور بکنه/ غریبه تو از راه دور اومدی/غریبه تو از پیش نور اومدی / غریبه به جون هر دومون قسم / که تبار عاشقا کم شده کم/... ) راستی یه چیزی هم در مورد این متنت نوشتم ولی اینقدر زیاده که موندم چه کارش کنم.

نترس حسین جون!‌ قضیه زن دادن تو هنوز بحث اصلیه. کسی فراموش نکرده. البته بد نیست یه پیگیری از مریم گلی و هلی بکنی.
بچه ها میتونید در این کامنت بیوگرافی هنری حسین رو بخونید. از اینکه چی شد به اینجا رسید نوشته. حالا اینجا کجاست منم نمیدونم:)

ولی جدا پایه بحث هستم فطیر!‌ البته حق دارید. بحث یه خورده سنگینه. ولی چی میشه حالا یه خورده فکر کنید؟!
اگه تو این بحث خوب مشارکت کنید یه داستان عامه پسند با حال براتون منویسم. از اونا که دو سه شب خوابتون نبره!!!

علیرضا شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:53 ب.ظ http://lbahram.blogspot.com

آقا پس به این نتیجه می رسیم که لذت داستانهای سکسی جنایی و شهرام شب پره به دلیل هرمون هاس و ربطی به جوادیت ذاتی ابنا بشر نداره....خب!خیالمون راحت شد.

اون هرمون ها زاییده جوادیت ذاتی بشرن. یعنی در واقع هر بلایی که سرمون میاد ناشی از جوادیت ذاتی مونه بهرامی جان. حتی جنگ!‌ ایدز و اعتیادم که دیگه جای بحث نداره!

مینا یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:24 ق.ظ http://www.sayehsaar.persianblog.com

سلام بابک عزیز....راستش به نظر من لذت هم مثل خوشبختی نسبیه و منوط به زمان و مکانی میشه که آدم در اون قرار داره قضیه شاید فقط رسیدن به رویاها نباشه میشه حتی فرار از کابوسها رو هم براش متصور شد چند ماه پیش که من دایی جوونم رو از دست دادم از شدت غصه و دوری و ناتوانی رو آوردم به همین خواننده های به اصطلاح جواد چون اجازه نداشتم از پا دربیام اجازه نداشتم کارم رو تعطیل کنم اجازه نداشتم بی لبخند و بی روحیه و مغموم سر کارم حاضر باشم .من داشتم عزیزانم رو یکی یکی از دست می دادم بدون اینکه حتی بتونم برای بار آخر ببینمشون و با این حال باید زنده می موندم و اون موقع نه اینکه بگم لذت اما کاملا رضایت داشتم از اینکه به آهنگی از کسی مثل شهراه شب پره یا از اون پایینترش گوش کنم و انرژی بگیرم و خدا رو شکر کردم که اینها هستند وگرنه که هیچ حتما دیوانه میشدم .در حالیکه شاید تو شرایط عادی زندگی سالی به دوازده ماه یادم نیاد مثلا شماعی زاده کی بود یا اینکه از ترس بی کلاس شدن خودم رو به زنم به کوچه علی چپ که من عمرا از این چیزا گوش کنم ....اینا رو گفتم که بگم یه نویسنده یا خواننده یا هر کس دیگه ای تو هر زمینه ای میتونه کاری رو انجام بده که خودش رو به رویاهاش برسونه و خودش احساس رضایت کنه لازم نیست که حتما دنبال جذب مخاطب باشه چون اینطوری کارش نمیشه اون کاری که چون از دل برآید لاجرم بر دل نشیند ..اثرش فیک و مصنوعی از آب در میاد ...همیشه نمیشه آدما رو راضی نگه داشت ...نمی دونم میتونم منظورم رو برسونم یا نه .میخوام بگم یه نویسنده اگر چیزی رو خلق کنه که خودش رو راضی میکنه و ازش لذت میبره کافیه چون ممکنه نتونه عده زیادی رو تحت تاثیر قرار بده ولی یه نفر هم اگه از کارش لذت ببره بسه اون رسالتش رو به قول گفتنی انجام داده ...استعداد ها و ادراک آدما با هم یکی نیست البته قابل سرزنش هم نیست هر گلی رنگی داره و بویی ...چقدر حرف زدما شاید هم بی ربط گفته باشم اما مونده بود سر دلم :)

خدا داییت رو قرین رحمت کنه.
اما حرفات به طور خلاصه دو تا نکته داشت:
۱- اینکه وقتی ما برای مدتی در شرایط بدی قرار میگیریم یه کم ایده ال هامون کمرنگ میشه. لذا سطح توقعمون میاد پایین و با چیزای خیلی ساده احساس خوشبختی بزرگ میکنیم. خوشبختی حتی برای یک آدم به خصوص در شرایط مختلف تعاریف متفاوت داره و در یک کلمه نسبیه.
۲- من تو جواب یه کامنت در پست قبلی گفتم یک نویسنده تا یه مفهومی رو درک نکرده باشه نمیتونه اونو بنویسه. یا اگه بنویسه میشه تکرار و شعار و به قول تو به دل نمی شینه. اینه که برای انتقال لذت عمیق به خواننده، نویسنده باید از دلش حرف بزنه. یعنی به قولی تا نسوزی نمیتونی بسوزونی.

دیدی که اصلا حرفات بی ربط نبود. من فقط خلاصه و مرتبش کردم. در واقع چون از دل برآمد بر دل هم نشست!

ویولت یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 03:30 ب.ظ http://violet.special.ir

خیلی بحث تخصصیه(گریه کنون) من نظرم غلاف شده(ضجه زنون) تصور کن که عین یه روح کوچولو شاخدار با دم فلشی دارم دور میشم در حالیکه گوله گوله اشکام میاد پایین بخاطر کم سواتیم واسه شرکت در بحث تخصصی

ویلی تو هم خیلی شجاعی ، هم متواضع و هم بامزه!‌
صحنه قشنگی رو تصویر کردی آدم یاد سرندی پیتی میافته. اونا بودن که گریه میکردن سیل میومد! یادتونه بچه ها؟

میترا یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 03:45 ب.ظ

ای وای اینجا سلمونی بود و ما خبر نداشتیم!!!
آ مگه دنیا موهاش بلند شده یا ریش دار که اصلاح بشه!!!؟
آ دنیا زنه یا مرد؟ (می خواستم اگه مرده دیگه اینجا نیام خوبیت نداره تو سلمونیه مردونه پا گذاشت(بابک اگه بود می گفت فکر میکنند حتما این یه نیاز در تو بوده که به یه همچین جایی اومدی)
اگه زنه بفرمایین ما مردا رو بیرون کنیم (چون بنا به همون نظریه ی نیاز ما هیچ نیازی به بودن آقایون تو سلمونی زنونه نداریم فقط جا رو تنگ میکنند)
آ میگما شنفتین چار دیواری -اختیاری . آ بازام شنفتین کا هر چه می خواهد دل تنگت بگو .
والسلام من تبع الهدی.

میترا یه چیزی میگی منم مجبورم یه چیزی بگم. از بد شانسیت کسی هم فعلا کار بد نکرده که جواب تو رو در ذیل کامنت اون بدم. پس گوش بیگیر:
آره. دنیا اینقدر موهاش بلند شده که هر آینه گیر میکنه زیر پاهاش و با کله میخوره زمین.
کم نیستن خانم هایی که می میرن واسه یه لحظه حضور تو محیطای کاملا مردونه. بالاخره فضولی ام یه نیازه دیگه. نه؟!
و بازم کم نیستن خانم هایی که بدشون نمیاد آقایون هم تو آرایشگاه زنونه رفت و آمد داشته باشن. منتها غیر از قانون که این اجازه رو نمیده یه نیاز والاتر دارن که باعث میشه یه جاهیی رو داشته باشن که خبری از مرد توش نباشه. یه حرفایی باید فقط اونجا زده بشه و همینطور یه کارایی. واسه همین حتی اگه انقلاب بشه و حموم و آرایشگاه و استخر و خلاصه همه چی مختلط بشه مطمئن باش ختم انعام و سفره ابوالفضل هیچ وقت تو ایران از مد نمی افته!
ببخشیندا آواجی! گفتم یوخده بخندیم!‌

اروس دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:44 ق.ظ

خب٬ بحث از چند نظر واسه من جالبه . هم راجع به لذته هم جوادیت.
اول بگو ببینم چرا حساب لذت ناشی از خوندن یک داستان سکسی یا جنایی رو جدا کردی و اون رو «غیرمفهومی» و «غیرعمیق» دونستی؟ آیا لذتی که هر یک از ما موقع خوندن این داستان‌ها بهمون دست میده از جای دیگه‌ای نشات می‌گیره و ربطی به رویاها و سرخوشی‌های ناخودآگاه ما نداره؟
بی‌صبرانه منتظر جواب تو و بقیه به این سوال هستم.

اروس جان من به خاطر طبیعت بحث و همینطور اون خیر و شر ی که تو ذات شرقیمون تعریف شده مجبور شدم لذت ها رو به دو دسته تقسیم کنم. چون جو می طلبید اسم یکیشو گذاشتم جواد بازی که به کسی بر نخوره. اسم یکیشم گذاشتم لذت مفهومی که بعضیام الکی با خودشون حال کنن که ما جزو دسته دومیم.
ولی در کل هم معتقدم لذت ها میتونن از سطح به عمق حرکت کنن. بعضی لذت ها خیلی عمیق ترن . قبول داری؟!

پروین دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:48 ق.ظ

سلام بابک خان
من از وبلاگ مریم گلی عزیز اومدم خونهء شما و الآن یه ساعته دارم میخونم و هنوز ماشالا هزار ماشالا اون ۹۰ تا کامنت و جوابهای زیباشون تموم نشده ان. خدا قوت بده به قلمتون. واسه همین فعلا نصفه گذاشتمشون و اومدم عرض ادب.چقدر حیف که تا حالا ندیده بودمتون(مثلا خود شیرینی کنون).
باز هم میام اینجا. فعلا موفق باشید و قلم زیبایتان برقرار.

از آشنایی با شما خوشوقتیم. به بحث ما خوش آمدید.
حالا بگو بینیم تو چی فکر میکنی؟! ( زود صمیمی بشون!)

ف.ی.پ دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:37 ق.ظ

سلامبابکجانچطوریمناسپیسکامپیوترمخرابشدهولیوظیفهداشتمکهحتمنکامنتبزارمحتیاگراسپیسمخرابباشهراستشموضوعبحثبرانگیزیهومندارمفکرمیکنمکهیهکامنتخوببراتبزارم.

آهای ح.م.آریا!‌ کم آوردی داداش؟

:)))
احسنت به این جوونای رعنا که در کار خیر از هم سبقت می گیرن!!
آریا ث بده!

hamed دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:00 ب.ظ http://varteh.persianblog.com

dar in mored shaer mifarmayad VAGHTY JAYE KHANDE GHAM /MISHINE ROOYE LABAM/TESHNEYE NAVAZESHAM /KHASTE AZ KHASTEGIAM/VAGHTY KE DASTAYE MAN/GARMIYE DASTY MIKHAD/VAGHTY YE LAHZE KHOSHI BE SORAGHAM NEMIAD/TO MITOONI GHAMAMO KHAK KONI/GOONE HAYE KHISAMO PAK KONI/TO MITOONI DELAMO SHAD KONI/MANO AZ DARD O GHAM AZAD KONI....CHAKERIM

داش حامد دمت گرم!
تو هم مثل خودمون رپی مپی هستی!

طناز دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:10 ب.ظ http://www.tannazhash.persianblog.com/

سلام
من هم با نظر شما تاحدزیادی موافقم .اشتراک می تونه عامل بسیارمهمی در ایجاد حس مثبت ولذت آفرینی در افراد بشه .البته عوامل مهم دیگه ای ازقبیل درک ادبی . شیوایی بیان و حوادث و اتفاقات نیز در این مورد موثرهستند .درمورد داستان شما جالب که بگم شباهتهای زیاد اسمی و بعضا مکانی داستان (البته نه از نظر اتفاقات ) با یکی از دوستان من باعث شد که داستان برام جذابیت ویژهای پیدا کنه .داستان جالب و بحث گیرایی بود.ممنون.موفق باشید.

اروس دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 05:11 ب.ظ

نه. با اینکه حتما دو دسته‌اشون کنی موافق نیستم. لذت عمیقتر یعنی چی؟ یعنی تا عمق بیشتری از وجودت رو تکون میده؟ یا مدت یبشتری تکون میده؟ (داره ناجور میشه‌ها!!)

امین دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 05:36 ب.ظ

بابک جان سلام
منم شهرام شب پره رو پام.مخصوصا آهنگ حالا وای وای .نمی دونم شاید تصادفی باشه اما منم هر وقت آهنگهای شهرام شب پره رو گوش میکنم همون حس برام تداعی میشه
اما یه چیز یا اعتراض کوچولو دارم.این که گفتی اگه انسان تعریف نگاه به زندگیش رو عوض کنه می تونه تعریف خوشبختی رو هم عوض کنه.
من فکر می کنم احساس خوشبختی با نگاه به زندگی ارتباط خطی نداره لزوما.یطور مثال اگه تو یه کار توپ در گذشته کردی که خیلی احساس شعف ازون بهت دست داده در حالا اگر حتی تعریفت از نگاه به زندگی عوض شده باشه اونو به یاد بیاری یه شعف و یا ته مونده ناشی از اون حس به همراه یه حس غم ناشی از حسرت(بسته به اینکه الان چقدر حس حوشبختی داشته باشی کم و زیاد می شود) اون حوشبختی گذشته وجودت رو فرا می گیره .
مخلصیم

[ بدون نام ] سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:42 ق.ظ

jbgcfvgfcfcvhjgfcvbnvghcvbvbnvbvghjvnmb سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:43 ق.ظ

fvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvvv

هلی سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:55 ق.ظ

یکی از دوستام یه جمله ای بهم گفته که وقتی بحث لذت رو اینجا دیدم یاد اون جمله افتادم. اون جمله این بود ( تو روی تار های عصبی من میرقصی) به نظر من این میتونه تعریف جالبی از تاثیر گذاری باشه (ناگفته نماند که من از شنیدن این جمله اصلن خوشحال نشدم) ما وقتی یه رمانی رو میخونیم از یه نویسنده خارجی که فضای داستان ،شخصیت ها و حتی موضوع اون داستان کاملن بیگانه با شرایط زندگی ماست (مثلن رمانهای جان گریشام)چرا از خوندنش لذت میبریم؟؟چرا بعد از اتمام کتاب بر میگردیم و یه جاهایی از داستان رو دوباره میخونیم؟به نظر من تنها دلیلش اینه که نویسنده با روانشناسی و شناخت خاصی که از روحیات مشترک انسانها داره تونسته رو تار های عصبی ما برقصه و تاثیر بذاره.ولی لذتی که از شنیدن یه آهنگ خاص به ما دست میده دقیقا به شرایط روحی ما و نگاه ما به زندگی در اون لحظه خاص بستگی داره.من با یه آهنگ از فرامز اصلانی گریه کردم و ۲ ماه بعد با همون آهنگ رقصیدم و در هر دو حالت از وضعیتی که توش بودم لذت برم( من اگه بشنوم یکی با آهنگ اصلانی رقصیده احساس میکنم طرف آدم نرمالی نیست. یو هاهاها).
ولی یکی از اون چیزایی که من تو هر شرایط روحی ازش لذت میبرم کامنت گذاشتن حسین عزیزه ...
از اون قسمت لباس آث میلان و ماشین زانتیا هم خیلی خوشم اومد.عین حقیقته.

پروین سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:50 ق.ظ

بابک جان سلام. به نظر من خودت این مساله رو خیلی قشنگ و درست بیان کردی(در حال پاچه خواری لپ قرمز بشون) و این نظر من ربطی به این نداره که مثلا من پاچه خوارم به قول یکی از دوستها یا نه(پشت چشم نازک...) ساختار ادبی یه نوشته و روونی و سلیسی اش سلیقهء آدم رو ارضا میکنه اما اون لذت عمیق مربوط به همون بحثی میشه که خودت گفتی و آرامشی که نوشته بهت بده.به هم ذات پنداری هم ربط داره. مثلا من از کامنت ویولت لذت بردم واسهء همین!

پیاده سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:54 ق.ظ http://piaderou.blogsky.com

در جایی گفته بودید ترادف... من فکر کنم بکار بردن واژه ترادفیت بجی ترادف وزین تر . وجیه تر و ادبی تر است....

من معتقدم که ....
نری با دشمنام جور شی.. یوقت وصله ناجور شی.....
پیاده کیچمنش

آوات سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:15 ق.ظ http://awathiva.persianblog.com

والله نظر دادن در این مورد کار روانشناس جماعته که انگار اینورا خبری ازش نیست. آما از اون لحاظ اگه بشه منم مثل بقیه نظرم رو می‌نویسم هر چه بادا باد. و اونم اینکه اصلاْ با نظرت موافق نیستم:)

دخترک سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:15 ب.ظ http://dokhtarak-in-web.blogspot.com/

داستان گل بهار رو تو نوشتی؟ قشنگ بود خیلی.

ح.م.آریا سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:25 ب.ظ

سلام. بابک جون از شما انتظار نداشتم می بینی ملت چطور این جوونا کم ظرفیت از کامنت دونی شما سوء استفاده می کنن و هر چی دلشون می خواد می نویسن. (اشاره به متن سر هم ف.ی.پ و با عنایت به پست تست هوش این وبلاگ) و همین طور اروس که رعایت نمی کنه هر چی می خواد می گه (نهی از منکر کنان) / این کامنت در راستای اقدام اسلامی «و زیر (وزیر نه ها) ارشاد اسلامی» در جهت تعریف روش های نوین امر به معروف و نهی از منکر (به روش نانو نهی از منکر یا سلول های بنیادین معروف!) برای اشاعه دهنده فرهنگ اسلامی بابک خرمدین تقدیم می گردد!!!

معصومه زمانی سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:08 ب.ظ http://www.ikarr.blogfa.com

سلام
فکر می کنم کپی اون داستانی رو که به شما دادم یک صفحه اش کم بود. صفحه دوم. داستان کامل رو براتون میل می زنم.

سروش(جوجه جغد!) چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:40 ق.ظ http://ghalamshekasteh.persianblog.com

سلام:
خیلی خوشحال میشم یه سر تشریف بیارید لونهء من!
منتظرم.../من با شما هم کارم!!!

میترا چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 04:51 ق.ظ

آقا خیالی شوما تخت آ خیالی منام لاحاف دشک
خر ما تو یه جوب نیمیرد .
سایه ی خود دون آ تئوری نیاز دونام بید نزٍند آخه بهش نیاز دریم.
زت زیاد.

مریم گلی چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:53 ق.ظ

من زیاد موافق این نیستم که لذت و خوشبختی با هم در ارتباط باشن تو می تونی از شهرام شب پره ! کمال لذت رو ببری اما در کل احساس بدبختی کنی . شاید نظر من اشتباه باشه اما فکر می کنم اون چیزی لذته واقعی که پشت سرش آرامش داشته باشه.
یک چیز دیگه هم یادت نره و اون هم مسئله تکرار و در دسترس بودنه. همین نری با دشمنام جور شی رو اگه روزی ۱۰ دفعه پخش نمی کردن هم اینقدر باهاش حال می کردی؟ فردا یکی دیگه یه همچین چیزی رو می خونه بعد اونو هی پخش می کنن با اون حال می کنی. فکر می کنم مثلا یک همچین آهنگ شادی بیشتر به آدم سرخوشی می ده مثلا یک قری می دی یا بشکن می زنی. نمی دونم اما لزوما تو رو به اون خوشبختی که تو ذهنت داری نزدیک نمی کنه. رویا پردازی چرا ها. ممکنه تو خیالبافی کنی که رفتی یک مهمونی باحال با زیدت اما خوشبختیت که تو این خلاصه نمی شه ..می شه؟ . پسر عموت صد سال داره پینک گوش می ده تو سال بعد هم همینقدر با حالا وای وای حال می کنی یا با آلبوم جدیدی که طرف داده‌؟ می دونی اینو می خوام بگم که بعضی چیزها یک کمی با هم فرق داره انگار یک سری چیزا تاریخ مصرف داره. بعدش هم تو آهنگ خصوصا این خاطره سازی عامل مهمیه. فرض کن یک آهنگ مزخرف رو تو یک شرایط دوست داشتنی شنیدی پس این آهنگه نیست که به تو لذت می ده اون خاطره پشتشته که تو رو می بره تو رویا .
فعلا اینها به ذهنم رسید. بقیه اشو بعدا می گم!

اوه اوه چه مصیبتی!! با کیبرد آلمانی فارسی نوشتن هنر میخواد. بهتره چشمامو ببندم و به حافظه ام تو جای کلید ها اعتماد کنم!!!
تو این شرایط مناسفانه نمیتونم اون جوابی رو که دوست دارم به کامنتاتون بدم. بعید میدونم اینجا کی برد فارسی پبدا کنم.
اما اینو نوشتم که بگم ساعتی ۱۴ یورو پول دادم که وسط نمایشگاه بیام کامنتاتونو بخونم. و اینکارو بازم میکنم. با این حساب میتونم برنامه بعدی رو اعلام کنم: سفرنامه نویسنده آماتور. یا یه نمه رو دست جلال آل احمد: بچه توپی در فرنگ!
اما فعلا شما این بحث رو ادامه بدید. تا من خودمو برسونم!

پروین چهارشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:58 ب.ظ

به به به!!
در بلاد فرنگستان بهتون خوش بگذره جناب نویسندهء آماتور.
اون ۱۴ یورو ها رو هم به نظر من بذار روهم و برای خانومت یه سوغاتی خوشگل سوای اونهایی که میخواستی، بخر و بعد که برگشتی ایران نظرهارو چک کن.ولی کاش اینو زودتر نوشته بودم:( حالا یورو خرج نکرده چه جوری از این ایدهء‌ نابغانه؟؟ منبوغ؟؟ من مطلع بشی؟

علیرضا پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 03:53 ب.ظ http://lbahram.blogspot.com

آقا من این نکته رو هم بگم که طی این بحث شهرام شب پره کمی تا قسمتی مظلوم واقع شد..یعنی سقف جوادیت خواننده های این وبلاگ ایشونه؟به رو تون بیارم؟!
ضمنا آقا خوش به حالت..خوش بگذره ..ما که تا ترکیه هم نرفتیم خارج که جای خود داره ..

مهدی پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:42 ب.ظ http://u2.persianblog.com

من اینجا ( وبلاگ‌ات، کامنت دونی‌اش ) رو خیلی دوست دارم، چون آدم می‌تونه با خیال راحت در مورد هرچی که دل‌اش می‌خواد حرف بزنه، دغدغه و فکر این که بعدن چی می‌شه رو هم نداشته باشه. اینجا مثل خونه‌ی آدم راحته. در مورد شهرام شب‌پره و اینا، من یه رفیقی داشتم، می‌گفت من دو تا گروه ( خواننده ) رو دوست دارم: پینک فلوید و جواد یساری. می‌دونی، بعضی وقتا مخ آدم احتیاج به استراحت داره، نمی‌شه که همه‌اش پینک فلوید و لینکین پارک و گانز ان روزز گوش داد که. قربان‌ات، مسافرت به‌ت خوش بگذره.

بانوی آسمانی شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:17 ق.ظ http://heavenlady.parsiblog.com/

سلام.اینم یه نظریه ولی بعضی از کارها رو می خونیم ولی به حس درونی ما خیلی هم نزدیک نیست ولی کلی ازش لذت می بریم مثلا داستانی از یک جنایت احساس خوبی به ادم دست نمی ده ولی خوندنش ادمو ارضا می کنه .
ویه سوال چرا حتی نویسنده ها خودشون از بدبختی می نویسن ولی راضی هستن ؟به حس زیبایشون ربطی داره؟

اروس شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 02:26 ب.ظ

چی میگی همشیره؟! بزار بچه حالشو بکنه! «سوغاتی خوشگل واسه خانمت» کیلو چند !!! مگه چقد ادم واسه خانمش باید سگ‌دو بزنه و خودشو جر بده؟ همش خانم خانم خانم ... پس کی آقا؟؟!!
بابک جان حالتو ببر! ضمنن اگه می تونی از نمایشگاه جیم بزنی جاهای بهتری هم برای خرج کردن اون یوروهای لعنتی هست! کامنتا رو که همین‌جا هم می‌تونی بخونی‌شون.

السلام علیک به همه!
برگشتم ایران اولین کارم اینه که کشف کنم این اروس در دنیای واقعی کیه؟
بعدم یه سفرنامه مصور اینجا بذارم به عنوان سوغاتی!
از راه دور همه اتونو می بوسم. البته حواسم هست که بوس خانم ها رو تو هوا فوت کنم . فکر نکنید حالا دو روز رفتم اونجا جو گیر شدم !
چائو! چی میشد به فارسی؟! آها خداحافظ!

پروین شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 08:34 ب.ظ

اروس خان چرا میزنی حالا؟ خوب بره همه اش رو خرج خودش کنه. یه خورده اش رو هم واسه تو مجله پجله بخره بیاره. اگه من گفتم چرا. بی تربیت.... خوبه منم بهت بگم عروس خانوم؟ آهان؟ خوبه؟ خوبه؟ این مریم گلی که پای منو باز کرد اینجا کحاست بیاد به دادم برسه؟هوهوهو.......

مریم گلی شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:52 ب.ظ

پروین جون من اینجام ...نفس کش؟!!!!!

شاهزاده ی سرطانی یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 08:18 ق.ظ http://mahoordad.persianblog.com

خوشحالم ناخودآگاه دوباره پاش باز شد به این محافل. قضیه سر اینه که ما داریم می پیوندیم به یه جمع. این جمع رو من معتقدم ناخودآگاهانه انتخاب می کنیم. این ناخودآگاه چجوری شکل میگیره و سیستم انتخابش چطوریه خیلی مفصلتر از این حرفا ست. ولی دست و پا شکسته ش میشه یه جور انتخاب بر پایه همون تجربه گرایی جان لاک. که البته تاثیر محیطی رو برخلاف هیوم باید مد نظر قرار داد. نمی تونم بگم چه اتفاقی میافته که ما تصمیم میگیریم در جایی قرار بگیریم که تعاریفش بر اساس همون لذت یا ارامش یا نزدیکی رویایی و یا بر اساس قواعد پذیرش اتفاق می افته. لذت بردن فقط قسمتی از این موقعیته. چیزی در مورد شادمانی گفتی که بعدن چند تا نقل قول می کنم که ببینی این شادمانی یه گم شده ی ناخوداگاهه که همه قصد دارن بهش دست پیدا کنن. اما چطوری؟ میدونی ما قصد داریم به ایده آلها دست پیدا کنیم.( که البته کلمه ی خوبی نیست به نظر من . ) بیشتر دوست داریم به موقعیتهایی برسیم که دراونجا احساس می کنیم همه چیز در نوک یک هرم وجود داره. میدونی ما در ناخودآگاهمون در حال بررسی موقعیت آدمها هستیم. یک سری حساب و کتاب در مورد بستر ها و پله ها در هرم های اجتماعی. جمع گرایی و پیشرفت و رفتارهایی برای رسیدن به اون راس هرم. اما اتفاقاتی می افته که ما دیگه قصد نداریم بالاتر بریم. اما رفتارهایی ( تجربه هایی ) هم در ما وجود داره که ما رو بالا می کشه. تعاریفمون رو تغییر میده و حتی لذتهای ناشی از برخوردها رو تغییر میده. اما به قول تو ما در واقع دست از انتخاب کشیدیم و خودمون رو به دست اون رفتارهای ثانویه ی انتخاب قرار دادیم و میخواهیم بالا بریم. به طرف ( شاید هدف غایی ) نوک هرم اجتماعی اون موقعیت ایده آل./// یه چیزایی هم بگم در مورد انتخاب و در واقع رفتن به سمت جمعی که بستری ارزش مدارانه براش قائلیم که خب منطقی و عقلانیه اما درونی و یا براساس نیاز و یا توانائی و یا حقیقت نیست ولی مسلمن حضور در اون مجموعه واقعیه. میدونی خیلی قدیما پیش ملت دنبال هدف می گشتن و یا دلیل برای زندگی و یا هر چیزی. چون در مجموعه های زندگی قرار گرفتند و قوانین اجتماعی دست و پاگیرشون شد و خلاصه رسیدن به ارزش گرایی تا جایی پیش رفتن که کسانی مثل اپیکور و تا حدی آریستیپ اومدن کل فلسفه ی زندگی رو با لذت طلبی معنی کردن. تا اینجای کار موردی نداشت اما اپیکور تو کار فلسفه ی اخلاق بود! و این باعث شد که بشینه و بگه لذت طلبی اخلاق گرایانه و لذت طلبی غیر اخلاقی. به نظر من البته این اولین قدم در راه بیراهه ی آگاهانه ی لذت طلبی بود. نمیدونم چطور میتونیم تعریفش کنیم ولی مثلن لذت سکس آگاهانه و مثلن در ساعات و دقایق مشخص صورت میگیره و یا در واقع موقعیت و محرکهای مختلفی دخیل هستند؟ به نظرم اگر سکس رو با تلخی احساس گناه پس از اون از هم جدا کنیم میتونیم آگاهانه ش کنیم. مثلن هی بگیم شب جمعه من می توانم این لذت را ببرم. این محدودیت در لذت نیست؟! یا مثلن بگیم من لذت سکس رو فقط برای بچه دار شدن و یا فقط برای اینکه میتوانم و فرصتش رو دارم میخواهم؟ اینها همه سوالات عجیبی هستند. چون منطقی و آگاهانه مورد پرسش قرار گرفتن. البته اپیکور و آریستیپ فقط پی این ماجرا رو کندن. در دوره ی معاصر کسانی مثل جرمی بنتام و استوارت میل نظریه هایی در مورد خوشی گرایی دارند. که البته باز هم مشکل از زمانی شروع میشه که اینها قصد دارند باز هم این خوشی و خوشبختی رو تعریف کنن و درواقع آگاهانه ش کنن. اگر بهت بگم که بنتام یه جورایی تو کار سیاست بوده قضیه برات جالب میشه. یعنی مطمئنن ( البته از نظر من ) نیت خیرش رو برای جامعه ی انگلیسی که در اون بوده اعمال میکنه! یعنی میخواد ببینه چطور اخلاق گرایانه میتونه به خوشی برسه. برای این کار یه نظریه سودگرایی هم به تمام این ماجرا اضافه میشه. یعنی خوشی که سود داشته باشه یا به قولی به خوشی بیشتری منتهی بشه. میبینی داریم واقع گرایانه تر برخورد می کنیم. بهش فکر میکنیم و آگاهانه ش می کنیم. محدودش می کنیم. براش راه تعیین می کنیم. از همه بدتر براش ارزش قائل میشیم. برای یه مجموعه تعریفش می کنیم و خلاصه می کشونیمش جائیکه که بگیم هر کی میخواد بفهمه خوشی یعنی چی بیاد توی این سالن یا مجموعه! و در این مجموعه آدمها شادیهاشون تعریف شده است و باید طبق اون با موضوعات برخورد کنن. میدونی میخوام به اینجا برسم که حالا ما لذت رو فردی درک نمی کنیم. تو ساده تر گفتی که موسیقی ای که کسه دیگه گفته قشنگه و یا جایی شنیده یا کلن با واسطه های مختلف گفتی که شنیده میشه و مورد پسند قرار میگیره. و میخوام بگم مجموعه های تعریف شده ی لذت طلب سرخوش هدفمند، باعث میشن که تو چیزی رو بخوای که در اون مجموعه قرار میگیره و خارج اون مورد لذت نیست. حالا یه فرق عمده بوجود اومده بین بنتام و استوارت و اون اینکه بنتام خوشی های مختلف براش فرقی نمی کرد اما استوارت چرا. در واقع بنتام یه آدم غربی واقعی بود و استوارت یه ایرانی تمام عیار. ( شوخی کردم. ) بنتام برای تعریف خوشی از شدت و مقدار و زمان هم صحبت کرده اما استوارت از چگونگیش گفته. ( برای اینه که میگم ایرانی تمام عیار!!! ) چگونگی خوشی میشه موضوع بحث ما. و این چگونگی میشه همین راهی که تا اینجا ختم شد به جمع. در ادبیات این مجموعه های ادبی و اعضاش هستند که تعیین کننده ی نظریاتش میشن و در واقع به نوعی لذت طلبی های خودشون رو برای ارزشمند کردن خوشیهاشون به سطوح بالاتر میبرن. ( اینهمه توضیح و تفصیل دادم تا بتونم کلماتی از قبیل ارزشمندی ، سطح ، جمع ، خوشی رو بکار ببرم. ) خب اگر نویسنده ها در مجموعه های قدرت طلب از نظر لذت طلبی قرار بگیرن چی میشه؟ اونها چیزهایی خواهند نوشت که سطوح این هرم جمعی رو بالا ببرند. تا بتونن پاسخگوی نیاز خودشون برای رسیدن به هدفشون که همون راس همون هرمه باشند. دقت کن همون هرم و نه هرمی با وسعت تمام نیاز بشر و یا بشر متعارف و یا بشر مخاطب عام و یا بشر جریان غالب. اینم تاکید میکنم نه بشر جریان غالب. ( اریک فروم هم به نوعی با نظریه اخلاق انسان گرایانه نظریه خوشی رو تایید می کنه. ) خب حالا در ادبیات و سینما و موسیقی ما قصد داریم در کدام مجموعه قرار بگیریم؟ بگذار سوالم رو یه جور دیگه بگم : هدف ما برای رسیدن به کدام مجموعه ی غایی ادبی سینمایی و یا موسیقایی است؟ اگر در ادبیات در مجموعه ی لذت طلبان از ادبیات زبانی قرار بگیری و یا بخوای قرار بگیری اونوقت هدف، رسیدن به هرم همون مجموعه ست و اگر بخوای پینک فلوید گوش بدی باید در مجموعه ی همون دانشجوهای خوشتیپ و روشنفکر و معترض قرار بگیری و وو... اما ناخودآگاه لذت طلب انسان زیر اینهمه قدرت طلبی آگاهانه مدفون شده. میگی نه برو و از اول بخون ببین ما خودآگاهی رو برای رسیدن به درک و معنای زندگی و در واقع کمی ترس از لذت طلبی بی حد و حصر گذاشتیم کنار. من فکر میکنم لذت طلبی ما زیر پای ترس له شده. ترس از اینکه در محیطی قرار بگیریم که مجموعه ی تعریف شده ی برتری نباشه. یعنی در مجموعه ای ادبی قرار نگیریم که به نظر ادبیات ارزشمندی رو تولید می کنن و اونها میگن که ادبیات ارزشمند در واقع نوعیست نامفهوم و یا مفهوم با محتوا و یا فلان و بیسار. ترس باعث عکس العمل خودآگاه شد و ما خودآگاهانه برای لذت طلبی محدودیت قائل شدیم. اما وقتی یک نفر مثل نیچه صد سال پیش یک دفعه قاطی کرد و به قول خودش گفت " پتک سخن می گوید " ( فصل آخر از کتاب غروب بتها/ نیچه/آشوری/ آگه ) در واقع با پتک افتاد به جون هر چی تعریف و تمجید و جمع و ضعیف و ترسو و فلان و بیسار بود. و گفت لذت طلبی هدف غایی قدرت طلبان است. میدونی تو توی ماشینت خیلی محکم نشستی و گفتی من شهرام شب پره گوش میدم. منم چند وقته دنبال ام پی تری شهرام شب پره هستم. همونطور که چند ماهه پیش دنبال ام پی تری ستار می گشتم و حالا هر روز ستار گوش میدم. و واقعن لذت میبرم چون باهاش میخونم. ( همه ی ما وارثیم/ وارث عذاب عشق / سهم اونکس بیشتره / که میشه خراب عشق/ سوختن و فریاد زدن / اینه رمز و راز عشق / وقت از خود مردنه / لحظه ی آواز عشق/ ... ) دیگه بسه حرف زدن. یه چند تا نقل قول هم از نیچه بگم و برم. ( نیچه جالب توجهه چون زد همه چیز رو خراب کرد. تمام غول های فلسفه رو واقعن ویران کرد. یه بت شکن واقعی ولی حیف که دیوانه شد. ) حالا چند تا نقل قول از نیچه : (( اگر آدمی برای " چرا؟ " ی زندگانی خود پاسخی داشته باشد کم و بیش با هر " چگونه؟ " ای میسازد __ انگلیسی ست که در پی شادکامی ست، نه آدمی زاد. ( این نقل قول از کتاب غروب بتها ست و در پاورقی در مورد اینجمله گفته شده: طعنه ای ست به اصل سودگرایانه که دو فیلسوف سیاسی انگلیسی بنتام و استوارت گفتن. نیچه همیشه زده این دو تا رو شل و پل کرده. ) ... (( خشنودی جلو سرماخوردگی را هم می گیرد. هرگز هیچ زنی که می داند قشنگ لباس پوشیده، سرما خورده است؟ __ مرادم هنگامی ست که چندان چیزی هم نپوشیده باشد. )) ( باز این نقل از همان کتاب ) . (( شادمانی چه کم مایه می خواهد! نوای یک نی انبان و بس. ... )) ( از همان کتاب اما کاملتر که من کمش کردم. ).. (( فرمول من برای شادکامی: یک آری، یک نه، یک خط راست، یک هدف... )) ( از همان کتاب. ) ( تکیه کن بر شانه ام ای شاخه ی نیلوفری ام/ تا غم بی تکیه گاهی ت را به چشمانت نبینم/ ستار/) یه چیزی هم بهش ضافه میکنم اونم اینه که لذت در تاریخ مورد شک بوده. برای همینه اینقدر به دو جنبه ی مثبت و منفیش فکر میکردن و به قول مریم گلی تهش خوشبختی نبوده که اینقدر خودشون رو به درد سر انداختن. ولی من یه چیزی رو میدونم که لذت و خوشبختی و آرامش یه درصدیش در ثبات و نگهداشتن چیزاییه که یه روزی اسمشون خوشبختی و لذت بوده. اونها همیشه با خودشون خاطره داشتن و یا تلاشی که برای بوجود اومدنشون بوده و یا خیلی چیزهای دیگه. والسلام...

حسین خیلی خدایی!! چه خبر از اراک؟ قزقونو بار هشتی؟

سمیرا یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:01 ق.ظ

ماشالاه، خسته نباشی برادر حسین!!!!!

اون جورابه که هر روز عوضش می کنن! نه آدرس ایمیل!!

پروین یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:38 ق.ظ

مریم گل گلی جونم سلام. چه زود اومدی خانومی. اما من یه خورده که فکر کردم و چندتا نفس عمیق که کشیدم دیدم این آقا اروس ما طفلک حرف بدی نزده زیاد. من یهویی نمیدونم چرا جوگیر شدم!! پس حالا آشتی آشتی...

خانم دنیا همینه. باید اون وسطه یه جایی رو پیدا کرد و چسبید!!!
منظورم اینه که هم شما درست میگی هم اروس!
باید ورود شما رو به جمع خوش آمد بگم. استعدادت خوبه!

اروس یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:32 ق.ظ

*
بابک جان در راستای همین پست اخیرت٬ لطفن لذت ببر. تا نهایت سرخوشی.

**
این چیزی که شازده نوشته٬ با فونت ۱۴ و فاصله حط ۱.۵ ٬ میشه سه و نیم صفحه! (که چی؟)

***
آره بابک جون ٬ ما هم شهرام شب‌پره که هیچ٬ آرش و سندی و بلک‌کت هم گوش می‌کنیم و باهاش می‌رقصیم.
دلم می‌خواد این رو برات بنویسم:

دو شبح در ظلمات
تا مرزهای خستگی رقصیده اند .

ما رقصیده ایم .
ما تا مرزهای خستگی رقصیده ایم .

دو شبح در ظلمات
در رقصی جادوئی، خستگی ها را باز نموده اند .

- ما رقصیده ایم
ما خستگی ها را باز نموده ایم .

شب از ارواح سکوت سرشار است
ریشه از فریاد
و
رقص ها از خستگی ...

دانکه شون! (آلمانی گفتما!) تازه یه چیز دیگه عم بلد شدم: اینن بیر بیته!!
دو سه تا جمله دیگه ام هست که یاد گرفتم ولی نمیتونم بگم!!

مریم گلی یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:54 ب.ظ

دست همگی درد نکنه که چراغ ! اینجا رو روشن نگه داشتن. و خوبه که همه آشتی کردن با هم :)
حسین جون رفته بودی تجدید قوا؟ با نیروی مضاعف برگشتی؟ آقا جای این همه حرف بیا یک کم لذت ببریم!!!!

آریا یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 03:20 ب.ظ http://sepehr61.persianblog.com

مریم گلی یعنی چی جای این همه حرف بیا لذت ببریم بابا این حرف ها بد آموزی داره چرا هیشکی نمی گیره وزیر ارشاد هرندی ئه از این حرفا نزنین زشتههههه. در ضمن شازده حسین با همین طومار کامنت گذاشتن چنان لذت می بره که نگوووو! بابک جون گفتی سفرنامه تصویری؟! استغفراله! حاجی از شما انتظار نداشتم. خون شهدا رو ژایمال می کنی؟؟!

اروس یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 05:53 ب.ظ

مریم گلی جان!! رو ما حساب کن دربست !!! به خدا یه کلمه هم حرف نمی‌زنم٬ فقط لذت می‌بریم!!!

مریم گلی یکشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:02 ب.ظ

اروس جان! من یک چیزی به حسین گفتم شما جدی نگیر! این حسین - همونطور که برادر داماد (همون ح - م - آریا) گفت لذت بردنش هم اینجوریه. یعنی آی می نویسه آی می نویسه!
راستی اروس دیگه واسه من شعر نگفتی؟

شاهزاده ی سرطانی دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 07:12 ق.ظ http://mahoordad.persianblog.com

ممنون سمیرا خانوم با پاک فوم نوشتم. اروس خان این متن سه و نیم صفحه ای ما رو هم با فونت چهارده خوندی و یا فقط آمارشو گرفتی؟ یه چیزایی توش نوشتم که با کلمات فارسی مطابقت داره و خوانده میشود! خوبی اروس خان؟ گلی اینو قبلن نوشته بودم ولی حالا تونستم بگذارمش. آره دیگه منم اینطوری لذت میبرم. متاسفانه سعی میکنم این چیزایی رو که نوشتم بفهمم و با دیگران لذت ببرم نه تنهایی. گاهی احساس میکنم لذت بردن به یه قضیه شخصی تبدیل میشه. مرسی عمو آریا. همیشه بهت امیدوار بودم. هلی عزیز ممنون از حسن نظرت. راستی این آماتور آلمان چکار میکنه؟ ( جینگ و جینگ النگوهات میاد / داره تو قلبم صدای پات میاد / من بمیرم واسه راه رفتنت / دل دیوونم داره باهات میاد / چایی چایی نم نم دم نکن / بیا و عشقو تو قلبم کم نکن / کاشکی باشم یه عمری محرمت / درد دل کن به قربون غمت / ... ( شاهرخ )

اروس دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:27 ق.ظ

آره حسین جون خوندمش.
آخه من که چش و چال درس حسابی ندارم. «کپی کردن و چسباندن» می‌کنم توی ورد! درشتش می‌کنم و البته می‌خونمش داداش! و این مانیفست اخیر شما٬ ما رو به حال و هوای سالهای دانشگاه و شب‌بیداری‌های نیچه‌خوانی برد. نمی‌دونم «شامگاه بتان» رو کی ازم دودره کرد. به‌جاش یه خورده «زرتشت» مصرف کردم.

این آماتور هم رفته آلمان همه چی رو ول کرده میره کامنت چک می‌کنه و سوغاتی خوشگل می‌خره. تحلیلت چیه؟ خالی می‌بنده یا بحران هسته‌ای داره؟

ضمنن مریم گلی بانو من براتون شعر گفتم قبلنا مگه؟!

داش اروس حالا ما تریپ بچه مثبتی میایم شما فکر کردی رو پیشونیمون نوشته عبدالله!!
عشق و حال جای خودش وبلاگم جای خودش! من شما هارو هیچ جا و هیچ وقت فراموش نمی کنم!!! (اند حال به بچه ها دادنون!)
بقثه کامنتا رم خوندم. اما با کی برد خارجی بیستر از این دیگه نمیتونم فارسی بنویسم!
این تیکه رو پسرا یواشکی گوش کنن: آقا وای چه خبره! حاتون خالی رفتیم استادیوم. بازی هانوفر- بایر!
:)))
فکر کردین میخوام حالا چی بگم؟ درسته!
نه! جون من؟ راست نمیگم؟
با هم دوست باشین تا من برگردم! درم به روی هیچ کس باز نکنین! آفرین عزیزان من!
ویدر زهن!!
وای بازم ببخشید. خداحافظ!

اروس دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:10 ب.ظ

بابک جان سرخوشیم به سرخوشیت! (حال پخش کنون)

نمی‌دونم چرا این زبون اراکی شما (به لحاظ لغوی حداقل) «اقد مث زبون ولایت مانه!» (= این‌قدر مثل زبان ولایت ماست). ببین: قزقونو بار هشتی = آن دیگ مسین یزرگ (سایز ماگیلا گوریل) را جهت طبخ غذا آماده کردی و روی آتش گذاشتی؟ درسته؟ بقیه لغت‌هایی که نوشته بودی هم دقیقا یا تقریبن همان بود که در ولایت ما گفته می آید!!

(توضیحن عرض می‌شود که بنده اهل ولایت جابلقا هستم و دیگر اینکه در تدارک برپایی یک فروند وبلاگ هستم)

مریم گلی دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:56 ب.ظ

شعر که نه اروس یک دفعه که سراغت رو گرفتم موزون! جواب داده بودی. منظورم به اون بود!

پروین دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 08:49 ب.ظ

مریم گلی جان اومدم سربزنم ببینم چراغ اینجا روشن باشه حتما، دیدم به به چلچراغ روشنه شکر خدا.
اروس خان بیصبرانه منتظر برپا شدن وبلاگتون هستیم. به قول یکی از دوستان حتما وبلاغ خواهد شد.

اروس سه‌شنبه 29 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:55 ب.ظ

بععله....
فعلا یک پست دارد و پنج تا لینک و البته هیچی کامنت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد