لذت!


بنام خدا
اولا از همه دوستان و سروران گرامی که با حضور سرشار از لطف خود ذیل داستان ما را کامنتن، ای میلن، تلفنن، اس ام اسن و حضورن به نظرات شریفشان مزین فرمودند و از همه دوستانی که از راه دور و نزدیک، از شهرستان های اراک، قائم شهر، خطه کردستان و کشورهای کانادا، امریکا، سوئد و غیره انگشت رنجه فرمودند کمال تشکر را دارم. نظرات شما عزیزان با دقت و توجه بررسی خواهد شد و قطعن چراغ راه آتی این نویسنده آماتور در راه نوشتن داستانهای بعدی و همچنین نجات بشریت و مبارزه با ایدز و اعتیاد این دو بلای خانمان سوز خواهد بود!
( تریپ نون رو دارید دیگه حتمن!)
ثانیا:
تمام این حرفایی که زده شد چند روزه منو گذاشته سر کار و یه بابی رو باز کرده که من رو یه موضوعی فکر کنم:
موضوع لذت!
اونم لذت از نوع عمیق و مفهومیش. وگرنه معلومه که مثلا داستان سکسی جنایی در هر حال جذابه.
خب بحث شیرینیه. اما من از چه زاویه ای دارم روش فکر میکنم؟
این که یک اثر هنری طی چه فرآیندی باعث لذت بردن مخاطب میشه!
یعنی چی میشه که من خواننده یه داستانی رو میخونم و احساس میکنم خوشم اومده و از یه داستان دیگه ای خوشم نمیاد.
میتونیم این مسئله رو با مثال قابل درک تر موسیقی بیشتر بررسی کنیم.
مثلا من و پسر عموم یا حالا در نظر بگیرید پونه و جاریش!
ما هر دو در یک طبقه اجتماعی رشد کردیم با محیط تقریبا یکسان. از نظر سن هم به هم نزدیکیم. اما اون پینک فلوید گوش میده و من شهرام شب پره! 
یا پونه و جاریش. پونه تریسترام شندی میخونه و حال میکنه، اما جاریش زنبق دره!
چه فرایندی در ذهن پونه رخ میده که باعث میشه از خوندن این اثر لذت ببره و چه فرایندی در من باعث میشه با شهرام شب پره حال کنم؟
اینم توضیح بدم که نمیخوام با جواب های یه جمله ای مثل : خب تو جوادی! یا مثل اینا سر و ته بحثو هم بیارم.

امیدوارم تا اینجا سوال معلوم شده باشه.( عرق ریزون!!!)‌ 

من یه چیزایی به ذهنم رسیده. اونا رو میگم و شمام اگه حال کردید نظرتونو بگید. شاید آخرش تونستیم کشف کنیم که چه جوری میشه یه چیزی نوشت که بتونه باعث ایجاد حس لذت عمیق در اون آدمی که ما دوست داریم بشه.

من فکر میکنم هر کدوم از ما در ناخودآگاهمون یه تصویر از خوشبختی داریم. به زبون آوردنش یه خورده سخته اما برای اینکه بتونید بازم یه خورده تجسمش کنید فرض کنید همون چیزیه که تو رویا پردازی هامون خودمونو بهش نزدیک میکنیم. در واقع توی رویا ما میایم عمدا یه حالت ذهنی درست میکنیم که توش حس خوشایندی داشته باشیم. 
اون کاری که یه داستان یا یه موسیقی میتونه بکنه اینه که به ما کمک میکنه ما در اون لحظه که داریم میخونیم یا می شنویم بتونیم خودمونو بیشتر به اون حس خوشایند نزدیک کنیم. این امر از نظر فیزیولوژیک ممکنه توسط ترشح هورمون های خاص صورت بگیره یا از دید انرژی درمانی و اینا به ما انرژی مثبت بده که این دوتا مستقیما به بحث ما مربوط نمیشن. 

در واقع اون اثر هنری  شکل گیری یک رویای لحظه ای در ذهن ما کمک می کنه.
 
به طور مثال من وقتی شهرام شب پره گوش میدم در لحظاتی حس آدمی توی یه مهمونی و درحالت شادی کامل بهم دست میده( حالا مثلا یه زیدی چیزی ام باشه! : دی). من اونجا نیستم و ممکنه حتی اگر واقعا تو همچی مهمونی باشم نتونم به خاطر خیلی چیزا مثلا دیر رسیدن، یا کسی که من ازش بدم میاد و توی جمع هست به این شادی کامل برسم، اما وقتی تصورش می کنم میتونم بی عیب و نقص و پرفکت تصور کنم و این همون مفهوم رویا پردازیه.
طبیعی هم هست  آهنگ شهرام شب پره به علت یک سری خاطرات و ذهنیت ها نمیتونه مثلا حس آدمی رو که داره تو شب کویر به ستاره ها نگاه میکنه در من زنده کنه.
یا پسر عموی من که با پینک حال میکنه در واقع به کمک اون موسیقی حال و هوایی رو برای خودش به وجود میاره که تو اون حال و هوا خودش رو به رویاهای خودش که اونها هم ناشی از تعریف ناخودآگاهش از خوشبختی و حس خوشاید زندگی هست نزدیک می کنه. موسیقی پینک فلوید برای پسر عموی من مترادفه با خیلی چیزا مثل اعتراض به شرایط موجود، متفاوت بودن با دیگران و در نتیجه از زیر بار مسئولیت کمبود های جامعه فرار کردن و غیره. اینکه این ترادف ( ! درسته؟) چه جوری به وجود میاد میتونه خیلی ساده باشه. مثلا اولین کسی که باهاش از پینک حرف زده. یا دیدن فیلم دیوار. یا اون دوستای بزرگتر ازخودش که این موزیک رو گوش میکردن یا وجهه مثبتی که پینک تو آدمایی که پسر عموی من ازشون خوشش میاد داره.

حالا یه کم بحث رو کلی ترش میکنم و ادعا میکنم در کل زندگی هم همینطوره. بیشتر اعمال و رفتاری که ما انجام میدیم در راستای همین هدفه: نزدیک شدن به حس خوشایند ناخودآگاه. مثلا شما تمام زحمات و مشقات مهاجرت رو به جون میخری چون این کار به شما این حس رو میده که داری به ایده آلت نزدیک میشی و این نزدیک شدن به ایده آل باعث ایجاد اون حس خوشایند میشه یا حالا فرض کنیم غلظت اون هورمونها در خون شما میره بالا.  
جالب هم اینه که هیچ اتفاقی در دنیای واقعی دقیقا مترادف و مساوی با خود خوشبختی نیست. فقط به ما کمک میکنه که بتونیم خودمونو به اون نزدیک تر ببینیم. 
به همین دلیل از فردای رسیدن به یه چیزی که یه عمر دنبالش دویدیم دوباره یه یه هدفی تعیین میکنیم که به وسیله حرکت تو مسیر رسیدن به این هدف خودمون رو به رویاهامون نزدیک تر ببینیم.
اینه که حس خوبی که به یه بچه ۱۰ ساله بابت خریدن یک دست لباس تیم فوتبال آ ث میلان دست میده برابر یا حتی بیشتر از حس خوبیه که به یه مرد ۴۰ ساله بابت خریدن یک خودروی زانتیا دست میده! چون هیچ واقعیتی این وسط وجود نداره و همه این احساس خوشبختی زاییده فرایندی است که در ذهن ما اتفاق میافته.
برای همین هم هست که میگن خوشبختی از درون شما به بیرون تراوش میکنه، نه از بیرون. و هر کس میتونه با تغییر نگاه به زندگی تعریف ناخودآگاهش رو از حس خوشایند عوض کنه و با شرایط موجود خودشو خوشبخت فرض کنه.
خب یه کم منحرف شدیم ولی به راحتی میشه برگشت به ارتباط این قضیه با هنر و به خصوص ادبیات.
یه نفس عمیق بکشید یا یه پک به سیگارتون بزنید یا یه قلپ از چاییتون بخورید....
بریم؟ 
 
حالا تو داستان هم همینه. من و شما وقتی یه داستانی رو میخونیم با همه چیش حس میگیریم. با آدماش ، با موقعیت هاش و با اتفاقاتش. حتی با زمان و مکان وقوعش. مثلا اگه یه داستانی تو آمریکای جنوبی اتفاق بیافته به خاطر تصویر رمز آلودی که اونجا تو ذهن ما داره ما آمادگی اینو داریم که بریم تو دنیای رمز و راز جادو و جمبل. یا اگه یه داستانی تو یه روستایی تو جنوب ایران و لب دریا اتفاق بیافته خود به خود ما حس متفاوتی رو میگیریم تا یه داستانی تو تهران.
بسته به این که این حس چقدر بتونه برای ما شرایطی رو ایجاد کنه که توش خودمونو به حالت ایده آل ناخودآگاه سر خوشی نزدیک کنیم از اون داستان خوشمون میاد. اینم بگم که سرخوشی لزوما به معنای خنده و شادی و رقص نیست. سرخوشی میتونه حتی به وسیله غم به وجود بیاد کما اینکه میگن آدما با گریه در رثای عزیز از دست رفته به نوعی شادی میکنن.

در نتیجه من یا شما اگه بتونیم یه چیزی بنویسیم که به نوعی خواننده امونو به رویاهاش پیوند بزنه و کمکش کنه به وسیله انرژی حاصل از خوندن مطلب ما به سمت حالت خوشایند ایده آلش پرواز کنه ، میتونیم امیدوار باشیم به خط آخر که رسید زیر لب بگه : ایول چه باحال بود. حتی میتونه شب موقع خواب هم از این انرژی استفاده کنه و بازم به این نتیجه برسه که از داستان خوشش اومده. فردا هم که نشست پای کامپیوتر و یه دفعه دیگه داستان یا مطلبمونو خوند بازم همون هورمون ها تو خونش زیاد بشه و بازم حال کنه.

حالا شما نظرتونو بگید ببینیم میشه از همینجا دنیا رو اصلاح کنیم یانه!


نظرات 107 + ارسال نظر
پروین چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 08:26 ق.ظ

یعنی فقط بهمون گفتی که وبلاگ داری اما نمیخوای آدرس بدی؟ شایدم من یه جورایی از مرحله پرتم؟ نمیدونم چی بگم والا!
اما آدرس بدی خوبه. ثواب داره!

پونه چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:14 ق.ظ http://saaghi11.persianblog.com

اونقدر نوشته ات و کامنت هات جالب بود که یادم رفت چی میخواستم بگم !

اروس چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 01:15 ب.ظ http://potk.blogfa.com

بیا.

با اینگه از این مگان استفاده ابزاری گردی ولی خیالی نیست منم لینگت می گنم! مبارگ باشه فرزندم!!!
ببخشید این گیبرده گ نداره من باید از گ به حاش استفاده گنم!

آریا چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:15 ب.ظ

می بینم که پای من هم به اینجا کشیده شده و ... از لذت من میگین... :)

اروس چهارشنبه 30 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 10:28 ب.ظ

استفاده ابزاری٬ قسمت دوم:
افراد لطفا عنوان لینکشونو ببینن اگه مشکلی هس اعلام کنن.
بابک جون حالا «ک» نداره٬ کپی - پیست هم نداره؟
ضمنا کیبورد بدون «ک» مثل منچستر بدون بکهام می مونه٬ نه؟!

مائده پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 06:59 ق.ظ http://rima-34.persianblog.com

من که با همه جور اصلاحات از جمله دنیاییش موافقم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

اروس پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 12:36 ب.ظ http://potk.blogfa.com

السلام علیک!
پروین خانم ٬ وب سایت خانم معظمی رو هم مدتهاست میبینیم. بازم ممنون به هر حال.
مریم گلی٬ چرا لینکها مشکل داره داداش؟

مریم گلی پنج‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:49 ب.ظ

اروس دیگه خودت خانه دار شدی اونجا جواب دادم!

اروس جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:21 ق.ظ

سروناز خانم! یه قزقون «موکوره» واسه شوورت بار بذار داره میاد!

هلی جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:19 ق.ظ

یه پیشنهاد برای آقای مارکوپولو( بابک سابق) : اسم این جا کامنتی رو عوض کن بذار تالار گفتمان . یه خواهش از بابک سابق ( مارکوپولوی فعلی) : زود باش برگرد خونه دلمون برات تنگ شده.

سپینود جمعه 1 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:14 ب.ظ http://3pnood.com

آقا ما خراب دیدن زلف یاریم!
جای شما هم هیچ‌وقت خالی نیست چون اصلن کسی وجود نداره که بتونه جای شما رو بگیره. کی‌می‌تونه هم جنتلمن باشه٬ هم شوخ٬ هم باهوش٬ هم با‌استعداد در داستان‌نویسی٬ این‌همه هم ملاحت پخش کنه ٬ هم از اون سر دنیا این‌همه خاطرخواه داشته باشه و در عین جوادیت کلاس بسیار بالایی داشته باشه... خیلی پیچیده‌است(حسین نه ها!) این ماموریتی که من دارم برای تعریف از شما.(راستی توتی چی شد! مایه تیله داشتی حتمن یه بازی آ.اس.رم رو برو به جای من حال کن!)
ولی بی شوخی دل‌مون برات خیلی تنگ شده بابک جان. جلسه بی شما رنگ و بویی نداره.(البته هرگلی هم بوی خودشو داره)(وای چقدر تعارف)
بوناسرا

وای خیلی مخلصیم!

شاهزاده ی سرطانی شنبه 2 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:35 ق.ظ http://mahoordad.persianblog.com

اروس عزیز شامگاه بتان رو یادم نیست ترجمه ی کیه ولی زیاد خوب نیست این غروب بتها که ترجمه ی داریوش آشوریه خوبه. راستی ممنون کهی مخونی و کپی پیست میکنی. البته منم گاهی اینکار رو میکنم. بابک تو کی برمیگردی؟ بچه ها پشت خط منتظرن. ما یه خط شکن میخوایم سید. البته یه خط شکن اولترا مدرن جواد باز فرنگ رفته. چی میشه!!!! راستی بابک خیلی بی معرفتی من اینهمه زر زدم در مورد لذت و کلی نظریات ملت رو تحلیل کردم آخرش همین شد. خیلی خدام؟! منهم میام از این به بعد مینویسم زن میخوام یا یا زن میخوام یا زن میخوام. همش یکی شد که! بگذریم. بایر - هانوفر رفت تو پرونده ت. عوضش تو پرونده ی من بازی پیروزی ابومسلم در اولین دوره جام آزادگان و اولین بازیش هست. خداداد بود. ناصر ممدخانی و خیلی های دیگه. یادش بخیر.

بابا نمی فهمی میگم نمیتونم فارسی تایب گنم!!!

Excel On Line شنبه 2 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 05:29 ب.ظ

اشکالات و سوالات خود را درباره نرم افزارExcel© بپرسید و در کمتر از 3 ساعت پاسخ آن را به رایگان دریافت کنید!

Excel Online همراه شما در یادگیری قابلیتهای بی نظیر نرم افزار Excel©

سوالات خود را به آدرس ExcelOnLine@gmail.com ارسال کنید و در کمتر از 3 ساعت پاسخ خود را به صورت تشریحی و در صورت تمایل پس از یک روز با نمونه ای از فایل حاوی پاسخ خود به رایگان دریافت کنید!
پس از پایان دوره ازمایشی به زودی این سرویس را در مورد دهها نرم افزار دیگر نیز ارائه خواهیم داد!

[ بدون نام ] یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:39 ب.ظ http://grila.persianblog.com

سلام . داستان گل بهار را خواندم خیلی قشنگ بود من حتی یه قسمتش رو به نظرم خیلی جالب اومد یادداشت کردم. ولی در قسمت اخرش بایدبیشتر کار میشد

اروس یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 04:34 ب.ظ http://potk.blogfa.com

گیلانه و ما.

باران دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:23 ق.ظ http://razuramz.persianblog.com

از قافله عقب موندم. ولی دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است. در مورد مقوله لذت باید گفت که تعریف پذیر نیست٬ یا بهتر آنکه بگویم به تعداد انسان ها و به همراه تغییر شرایط تعریفات متفاوتی دارد. برای مثال خوردن نان خشک برای هیچ کس لذت بخش نیست٬ اما در شرایط خاصی که حتی نان خشک هم برای خوردن پیدا نمی شود٬ لذتی وصف ناشدنی دارد که نمی توان آن را تصویر کرد. پس شرایط به راحتی محتوا و ماهیت لذت را تغییر می دهند. برای مثال در شرایط کنونی من از دو دنیای متفاوت موسیقی لذت می برم: یکی کریس د برگ و دیگری که ۱۸۰ درجه با آن متفاوت است آرش که به تازگی شروع به خوندن کرده و دختری که با او می خواند (ربکا) پس این شرایط هستند که نوع برداشت ما را از مقاوله ها مشخص می کنند. در ضمن آقا بابک داستانی را که بهت گفته بودم تموم کردم. یه دست دیگه که به سر و روش بکشم تموم می کنم می گذارم تو وبلاگم.

سروش دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:46 ق.ظ http://ghalamshekasteh.persianblog.com

سلام:
نمی دونم چرا؟ نمی دونم چرا؟
نمی تونم...نه... نه...فایده نداره...اینم فایده نداره!

انگشتم رو با سوزن ته گرد سوراخ کردم بعد فرو کردم تو نمکدون شکسته...
نباید بخوابم...نمی دونم چرا اینقدر خوابم می آد!!!

نرگس دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:23 ق.ظ

کجایی بابک خان!سفر خوش میگذره؟
منتظر سوغاتیت هستیم!نترس منظورم عکسهای سفره:)

pooria سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:03 ق.ظ http://pooria.tk

jaleb bood

شاهزاده ی سرطانی سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 08:19 ق.ظ http://mahoordad.persianblog.com

به خاتمی فحش دادی؟! خودتی بابک جان. حالا میبینیم وقتی تایپ فارسیت درست شد رو هم که چه کار میکنی! دیگه چه خبر؟ راستی امروز داستانه من تو جلسه فکر کنم. خوش به حالت که نیستی و بشنوی. آخه ۸ صفحه ست. ببین همه ی اینا رو همینطوری نوشتم نیای بگی این یه منظوری داشت ها. دقیقن یه منظوری داشتم! شوخی کردم. رفتم بابا. رفتم...

شراب سلطنتی سه‌شنبه 5 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:09 ب.ظ http://5065.persianblog

سلام.داستانت که بسیار خوب بود ولی بطور کلی فکر میکنم هرکس از یک زاویه‌ای به نوشته نگاه میکنه مثلاْ ممکنه من با توجه به خصوصیات اخلاقیم یه کم داستان بهار رو خیالی بدونم یا برعکس کاملاْ واقعی(چیزی که ممکنه هر روز پیش بیاد) . ضمناْ تکثر آراء باعث پیشرفت میشه و هر کسی ممکنه به یه موسیقی یا ... علاقه داشته باشه به نظر من مهم اون احساس خوش‌آیندیه که به آدم دست میده پس امیدوارم همه لحظات خوبی داشته باشن .

کورش پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:28 ب.ظ

سلام
من تازه وب لاگتونو دیدم مقالتون جالب بود ولی ببینید شما اول باید مکتبیو مشخص کنید بعد در حیطه ی اون مکتب لذتو توصیف کنید برای مثال ترشح هورمون مربوط می شه به مکتب زیست شناختی و ضمیر نا خوداگاه به روان کاوی
این مکتبا هیچ کدومشو ن به هم ربطی ندارند
به هر حال مقاله ی جالبی بود خوش حال میشم دوباره از این مقاله ها ببینم

پروین جمعه 8 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:30 ق.ظ

شما کی تشریف میارین پس؟

باران جمعه 8 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:13 ق.ظ http://razuramz.persianblog.com

می گم آقا بابک خواستم بهت خبر بدم که من برای اولین بار موفق شدم دو بار کامنت بذارم. (چشمک زنون٬‌ آه در کنون٬ حسودی کنون) فکر کنم بهت خوش گذشته؟!

سمیرا جمعه 8 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:02 ب.ظ

واااااااااای، من حوصله ام سر رفت! این جا چرا سوت و کوره???!!! حسین کجایی؟؟؟؟ بیا دوباره برات زن بگیریم!!!ا تا دیر نشده به بابک بگیم یه آلمانی، ایتالیایی خلاصه یه چیزی برات جور کنه!!!!!
راستی، اون roommate چینی من هنوز هستش هاا!!!!!!!

اروس شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 09:58 ق.ظ http://potk.blogfa.com

بابکه کشتن ... هی هی!! خونشه ریختن .... هی هی!! ...

شاهزاده ی سرطانی شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:09 ب.ظ http://mahoordad.persianblog.com

وای بازم تو سمیرا. ببین اون رومیت شما خیلی دم دسته انگار . اونو مثل این دخترای ایرانی هست هر کی بهشون ابراز محبتی می کنه رو بعنوان یه گزینه نگه میدارن تو آب نمک! نگهش دار اگر دستمون برای من به جایی بند نشد از اون بعنوان همسر آینده استفاده می کنیم. نظرت چیه؟ بعدش چقدر حال کردم از پیشنهاد یه ایتالیایی یا آلمانی. از هر دوش خوشم میاد. از هنر ایتالیایی و زبانشون و موهای مشکیشون و از قد آلمانیا و بور بودنشون. بچه م بور میشه. چه باحال.( بابک راستی خوابتو دیدم. نمیدونم با یکی رفته بودیم بیرون و میدونستیم که تو تازه اومدی و خیلی پیراهن قشنگی توریستی ایتالیایی پوشیده بودی و خلاصه گفتی یه متنی بهت بدم که بگذاری تو وبلاگت. یه لب تاپ داشتی! یه چیزای دیگه هم بود که نمیگم. اومدی برات تعریف می کنم البته اگر موقعیتش پیش اومد. )

مریم گلی شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:46 ب.ظ

اروس اینو خوب اومدی. تازه دقت کردی از اصلاحهای مدل ما هم استفاده می کمنن؟ این کنون های آخر صورتک ها! خلاصه حسابی حال داد (کیف کنون!)
شازده جون اتفاقا می گن اورینتالها خیلی بسازن . آلمانی حوصله اش سر بره چمدونتو می ذاره دم در و می گه خوش اومدی (البته چیز دیگه می گه من مودبش کردم! ) اینه که خیلی اخ و پیف نکن واسه سمیرا. همین یارو رو بچسب!

اروس شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:44 ب.ظ http://potk.blogfa.com

اووی ! شازده!! خواب بی‌ناموسی اروتیک می‌بینی با بچه مردم؟! برو زن بگیر پسر جون که هوات خیلی بالاس!!
آهای سمیرا! عکس این رومیتت رو بده بیاد بینیم بابا! بالاخره ماها باید ببینیم کاندید تو آب نمک خوابوونده رفیقمون چه شکلیاس...

یه دختر آلمانی واسه ات گذاشتم ته ساگم حسین. اگه تو گمرگ گیر ندن میارمش. من زنده ام هنوز! ولی دارم نفس های آخرو می گشم. دریا همون بود گه توش بودم!
واسه دخترام میخواستم شوهر بیارم ولی اینحام شوهر گمه و برای همین صادراتش ممنوعه! ببخشید خانما! مزاح گردم بخندیم دلمون وا شه!

اروس شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 05:12 ب.ظ http://potk.blogfa.com

اول. به نظر شما نظر مارکس درباره گلدکوئست چیه؟ خوب بیاین ببینین!

دوم. دقت کردین این شیربابک کامنتای منو از بلاد غربت هم جواب میده؟

@ @ بابک @ @

@ = ای دورت بگردم!!

سپیده شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:22 ب.ظ http://sergio.myblog.ir

سلام بابک جان.
ببخشید کامنتم ربطی به موضوع نوشتد نداره ولی چاره نبود.
بابک جان خواهش میکنم در مورد اینکه شرایطی ایجاد بشه که سرجیو ی نوشی بتونه حرفاش رو بزنه واین ممکن نیست مگر به کمک بعضی ادمهای با شهامت مثل شما.
تعدای از بچه ها خیرن یا شررن دنبال این موضوع رو گرفتن که بعد از مدتی تونستن سرجیو واقعی رو پیدا کنن ولی کسی نتونسته تا بحال اعتمادشو برای حرف زدن جلب کنه .این مرد فقط حاضر بو دبا سپینود رو برو بشه اونم بخاطر اینکه میگفت من از دوستان وجماعت مجازی ایشون رو بطور ظاهری حدافل دیدم ویا خود نوشی رو راضی کنید شمارو تائید کنه که قصد دو بهم زنی ندارید. یکی از دوستان با سپینود تماس گرفت ولی ایشون چنان برخوردی کرد که منصرف شدیم فقط میمونه خود نوشی که اگر واقعن ادم درست وبا شهامتی باشه شرایطی رو فراهم میکنه تا بابای جوجه ها از خودش دفاع کنه.
در هر صورت شما مردها میتونید همدیگر رو قانع کنید اگر هم نتونستی لااقل کمک کن اطلاعات مستندی رو که در مورد نوشی واین مرد تهیه کردیم منتشر کنیم.
اشتباه نکن قصد انتقام شخصی نیست واقعن مدارک کاملن معتبری وجود داره که ایشون برای بچه ها کاملن خطر افرینه.
چند اشاره:این زن چندومین ازدواجشه که به اینجا می انجامه.
دیگر اینکه این زن واقعن با بدذاتی کامل تو وبلاگش چیزی بر علیه سرجیو نگفته ولی تمام جماعت مجازی وواقعی وبلاگستان رو بر علیه سرجیو شورونده واز اون یک پدر بی مسئولیت وبی کفایت ولاوبالی ساخته.
در اخر گفته باشم از موقعی که در مورد این مرد اطلاعات کافی پیدا کردم تمام تلاشم رو میکنم که این مرد رو به این جماعت معرفی کنم تا روشن بشه که چه به ناحق مورد قضاوت قرارش دادیم واین زن چقدر زن ونا مادر بی شرفی که اینچنین با ابروی یک انسان وسرنوشت دو تا بچه بی گناه بازی کرده اونهم فقط برای مطرح شدن.
من شاید راه رو اشتباه برم ولی شما هم اگر مثل سپینود سکوت کنید نمیدونم باید چه گفت.شما شرایط اون مرد رو بهتر از من درک میکنید

یا ابوالعجایب!!! این دیگه چه ترییبه؟! سرجیو دیگه چیه؟
عزیز دل ما تو گار خودمون مثل بلا نسبت خر تو گل موندیم حالا بیایم وارد زندگی شخصی دیگران بشیم. اون یه بارم یه روح تو جلدم رفت وگرنه ما رو چه به این حرفا!!
حالا اگه بچه ها خیلی بایه ان شما برو جلو اگه لازم شد سوت بزن!

اروس شنبه 9 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:41 ب.ظ http://potk.blogfa.com

سپیده خانم :
من بسیار علاقمندم که این موضوع روشن بشه و اگه می تونم کمکی بکنم لطفا بگین. من هم معتقدم که سرجیو این وسط کاملا بی‌دفاع مونده و فقط ازش یک هیولا ساخته شده...

مینا یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:06 ق.ظ http://www.sayehsaar.persianblog.com

سلام :) بابک خان هنوز از فرنگ برنگشته ؟

سمیرا یکشنبه 10 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 08:37 ب.ظ

این roommate من هم خیلی دم دست نیست ها حسین جان! اگه بخوای بیای تو گود!!، باید زیرآب یکی 2 نفر رو بزنی!!! البته شانس داری که طرف فقط عاشق Iranian gentleman اونم از نوع قد بلندش می شه!!!! حالا اگه اهل زن گرفتنی، بگو تا بهت instruction بدم! ولی حسین، اگه اینو بگیری یک عمر نونت تو روغنه به خدا!!!!! هم اقامت امریکا میگیری، هم اقامت چین!!! بعدش، اینقده این دختره کار میکنه که تو فقط بشین خونه، "انجلینا" بنویس!!!! از من گفتن بود ها!!!!!

شاهزاده ی سرطانی دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 08:02 ق.ظ http://mahoordad.persianblog.com

البته همینطوره که میگی مریم. باید کمی دقت کنم تا شر درست نشه. منم بی دست و پا تو ولایت غربت میمونم پشت در با همون فحش بی ناموسی. البته با حرفایی که الان سمیرا زد واقعن دلم غنج زد. ( چشم چشم دو ابرو / دو چشم آسمونی / چینی ) بعدشم مریم جان به زن یا پارتنر یا جی اف و از این حرفای مردم میگی یارو. همین دیگه پس فردا که آوردمش تو جلسه ی غروب اونوخ روت میشه تو چشاش نگاه کنی. اروس جان خواب بی ناموسی بود ولی من دست اندر کار نبودم به جان مولوی یا اونورتر بیهقی. البته بی ناموسی از نوع غیر شرعی هم نبود فقط این بابک از این پیرهن جنگل دارا پوشیده بود و خلاصه... ( فکر کن صدا و سیمای ایران رو نگاه میکنی. الان چه اتفاقی می افته . دوربین میره جلوتر و صفحه تار میشه و اگر خانومه رژ قرمز زده باشه فیلم سیاه و سفید میشه و خلاصه گهکاری میشه که ضرغامی و لاریجانی رو آدم قهوه ای میبینه. ) بعدشم اروس خان درسته من آدم پست مدرنی نیستم ولی تا حالا سعی کردم چند تا داستان پست مدرن بنویسم که التبه هموشن حال مه و بهم زده. ولی دلیل نمیشه شما از حالا بی ناموس بازی در بیاری و عکس زن مردم رو پیشکی ببینی. من خودم هنوز ندیدم برادر. تازه این عکسها شان نزول داره. اول و آخر هر ماه با بند بیست سوم جوشن کبیر و اونم هزار بار! ( تذکر بند بیست و سوم جوشن کبیر برای خوشبختی و سعادت خوانده میشود) و اما سمیرا جان و یا خواهر زن گرامی! میخواستم کامنت جداگانه برات بگذارم ولی گفتم ممکنه اینجا جواب نده. این چیزایی که گفتی رو به مامان و خواهر و برادر و بابا و عمه و خوار و مارمون نشون دادیم و خلاصه همه لب و لوچه ها آویزون شد. خدایی الان تو رویاهام دارم با نگاهی پر از اشک مصنوعی خیره به چشمان بادامی اون چینیه بند نخورده نگاه میکنم. ببین اگر چنین کیسی یا موردی در ایران پیدا بشه بدون اپیلیدی هم مورد قبول واقع میشه. تمام فک و فامیلمون از اراک نامه و ایمیل و شماره و قدمن و زبانن و شفاهن و کلامن حضور خودشون رو برای پذیرایی از این عروس پر منفعت اعلام کردن. بده بیاد عکسو. راستی اسمش چیه؟ بهش بگو ما خودمون صیغه ی عقد رو اینجا غیابن میخونیم و بعد منو براش پست می کنیم. من چند تا داستان آنجلینا دارم که میام پیشش و با زبان چینی مینویسم. معادل آنجلینا به چینی میشه چیانگ چون چمن یا علف یا هر نوع گیاه وحشی و یا دارویی دیگر. مثل گل گاو زبان. راستی خیالت از بابت ایرانین جنتلمن قد بلند راحت باشه. دادم خودمو تعمیرگاه تا جنتلمن بشم . یه کمی صافم کردن. رو دماغم کار کردن. چشمام لوچ بود؟ دادم بازشون کردن از هم. الان مثل ماهی دو طرفم رو میبینم. ولی روبرو نه. یادم باشه همیشه چینیه رو تو آشپزخونه از نیم رخ بغل کنم! ( خاک به سرم ) بقیه ش حله. اخلاقم بد بود که دادم یدکیش رو از اراک بیارن!!! گفتن دارن مدل جدیدش رو میزنن. میرسه تا موقع عقد. چند تا چیزه دیگه هم هست که مردونه ست و باید به بابای عروس بگم. چقدر حرف زدم. فعلن. ببین عکسش رو به همین میل بفرست. اگر اونم عکس منو خواست بگو بره تو اورکات اون جا یه عکس دارم هلو. آلبالو. جیگر. شفتالو. لبو. امیدوارم قزوینیا اینا رو نخونن. ( خاک عالم به سرم. )

خب به سلامتی !! می بینم که این وبلاگ اگه واسه ما نون نشد واسه حسین آب شد! ولی حسین برادرانه بهت توصیه میکنم قبل از هز اقدام عملی اول عکسه خانم ژانگ رو ببینی. نه که من آدم مادی باشم اما این چینیا بعضی وقتا بد هیولاهایی از توشون در میاد! از ما گفتن:)

هورایزن دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 04:36 ب.ظ http://Horizon983.TK

اینجا بد فرم حرف برای خوندن و گفتن داره .. با اجازه میخواستم اگه موافق باشی لوگوتون رو توی وبلاگم قرار بدم تا بتونم راحت تر پیگیر مطالبتون باشم .. البته اگه اجازه بفرمایین ..

خواهش میکنم!

ویولت دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:44 ب.ظ

به به گفتم کم پیدایی نگو بلاد خارجه تشریف دارید(مژه زنون)

چطوری ویلی؟!
من بالاخره به آغوش وطن برگشتم. چه آغوش گرمی هم داره!

کوزه سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 12:12 ق.ظ http://koozeh.org

ببین بابک بی شوخی میخوام یه چیزی بگم! من هنوز یهو بی هوا یاد گلبهار میفتم! مثلا نشستم دارم نهار میخورم یا قدم میزنم یا اصلا تو حموم (چشما درویش دهه!)... باور کن راست میگم! جرا اینجوری شدم من؟

ایول کوزه! چه حالی داد این کامنتت. از اون تریپا که ذوق زده شدم.
دو سه بار خوندم ببینم یه وقت تریپ شوخی کنون و اینا نباشه ، دیدم نیست.
دمت جیز!

سپیده سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:06 ق.ظ

سلام بابک خان.
چطور میشه فلان موضوع در باره ی فلان شخص براتون مهمه ولی وقتی حرف از تظلم خواهی کسی که ممکنه نشناسی انوقت میشه به شما چه؟ موضوع نوشی فقط یک موضوع خانوادگی نیست.چون نوشی در این رابطه تمام تلاشش رو این گذاشت که اهالی واقعی یا غیر واقعی این دنیای مجازی رو به کلک ودروغ همراه خودش کنه وبا کثیفترین شکل ممکن احساسات عده ای رو در جهت خاسته های شیطانیش به بازی بگیره.تنها درخواست این مرد ارتباط بابچه هاشه وبس که این زن حتی صدای بچه هارو از پدرشون دریغ میکنه تا بدین وسیله بتونه این مرد رو بشکنه.از هر چه که بگذریم بیائین به موضوع اینجوری نگاه کنیم. اگر تمام جریانات نوشی غیر واقعی وکاملن برعکس باشه واین زن برای پیشبرد اهداف شومی ملتی رو با قلم خوشش گمراه وهمراه کرده باشه واین وسط اینده وسرنوشت این مرد وجوجه هاش بر اثر حمایتهای کور کورانه این جماعت دچار خطر شده باشه بازم به اسم مسئله خانوادگی بازم وارد این موضوع نمیشی. در ضمن مسئله نوشی فراتر از یک مسئله خانوادگی سادست چون نوشی برای پیشبرد اهدافش این مسئله رو عمومی کرده وچون از ابرو داری اون مرد باخبره حسابی جولان داده.این زن با هر ابزاری که داشت این مرد رو چزونده ولی صدا از سنگ در امد ولی صدا از این مرد هرگز.با مهریه به زندان انداختتش کسی که تا بحال نه خودش نه از هفت جدواباد این مرد پاش به زندان رسیده بود. بجرم نقه داده دوباره به زندان انداختش .زنانی رو در مسیرش قرار داد تا شاید بتونه وصله ای بهش بچسبونه جهت بدنام کردنش .خودت بهتر میدونی با داشتن شوهر قانونی وشرعی با چه اقایونی چه متاهل چه مجرد وفنقله ارتباط گرفته. از همه اینا که بگذریم خودت رو بگذار جای اون مرد اگر بدونی همسرت یاحتی همسر سابقت بامردی جلوی چشم بچه ات ارتباط میگیره بازم حاظری بچه رو در اختیارش قرار بدی.پس بابک جان فکر کن این سرجیو یک ادم گرفتاری که به کمک ادمهامثل شما احتیاج داره تا زندگی خودش وبچه هاشو از دست یک زن غیر متعادل نجات بده.اگر درصد کمی هم احتمال بدی که ممکنه من درست گفته باشم فکر کنم حتمن باید یک حرکتی کرد.راستی میتونی از سپینود بپرسی نوشی خودش سپینود رو به همسرش معرفی کرد وبع از یک طرف به اسم سپینود توسط دوستانش با سرجیو تماس میگرفت واز طرفی برای سپینود کامنتهای ناجور میزاشت وبه شوهرش نسبت میداد تا دیگران رو با خودش همدل وهمراه کنه ووووووخیلی از این مسائل که اینا یک چشمه کوچیکش بود. حالا دیگه با خودته که اگر کاری بتونی ونکنی.

من همون وقت که اون مطلبو از قول شوهر نوشی نوشتم به همین چیزایی که شما میگی فکر کردم.
متاسفانه این تو جامعه ما طبیعیه که وقتی یه زن و شوهری جدا میشن بدترین صفت هارو ببندن به همدیگه. از هر زنی بپرسی چرا طلاق گرفتی میگخ شوهرم معتاد بود از هز مردی هم بپرسی میگی زنم خراب بود. البته استثنا هم داره.
اما من نمیخوام بیش از این وارد این جریان بشم به چند دلیل:
۱- در هرحال این موضوع شخصی و خوانوادگی حساب میشه.
۲- تا وقتی کسی شخصا از من کمک نخواد من برای کمک کردن به اون پیشقدم نمیشم. (اینو شما هم به عنوان یک توصیه در نظر داشته باشید)
۳- حال نمیکنم بیشتر از این اسم یه نفر تو وبلاگم مطرح شه.
۴- ما اینجا مسائل مهم تری برای پرداختن داریم:)
این آخری یه خورده شوخی بود.

مریم گلی سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 02:18 ب.ظ http://maryamgoli.blogspot.com

بابک آب دستته بذار زمین بیا دیگه. دیدی بالاخره ناجی شدی؟ راست می گن دیگه. چرا وقتی می تونی کار نمی کنی؟ زودتر بیا تا اون دختر آلمانی ته ساکت خفه نشه. حسین روش حساب کرده هاا!

من که بالاخره پیروزمندانه به وطن برگشتم. اما حسین یه وقت سردیش نکنه. زید بازی اینترنشنال واسه هیکلش یه خورده گنده است. فعلا با همون چینیه حال کنه تا بعد.
اون آلمانیه رم یه فکری براش میکنم. شاید خودم فعلا ازش نگهداری کردم تا بعد!

اروس سه‌شنبه 12 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:23 ب.ظ http://potk.blogfa.com

به مریم گلی:
عزیزجان وبلاگت فیلتره از اینجا. میرم می خونم کامنت میدم از اونجا!!

ehsan پنج‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 09:44 ق.ظ http://www.nishgon.mihanblog.com/

sALam arEzo0o dashtA mhAMishe ye doNE nazar bEdam vali hEyf weblog nAdashtam Ke begam BE man hAm sAr bEzan ! rasti asL mAtlAb yAdam raft ! khili gashahgn miNEviSi kHAsti ye sar hAm be MA bezAn ! bad KHasti lINk maro ham BEzar bad MA ham lInk ShOmaro BEzArim Ya ali :* heh

من فعلا یه خورده مهربونم. باشه به وبلاگت سر میزنم. به بچه هام میگم بهت سر بزنن!

پیاده پنج‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 08:20 ب.ظ http://piaderou.blogsky.com

من در حال گل پر پر کردن..
- بابک می آد.. بابک نمی آد.. بابک نمی آد......

پیاده اگه گلات تموم شد دیگه لازم نیست گل بخری. انتظار به پایان رسید.
هیییییییییی! غربت بد دردیه. تو میفهمی من چی میگم:)))
(حالا خوبه بیست روز بیشتر طول نکشید!)

Samira جمعه 15 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 01:07 ق.ظ

It's so interesting that I can open up ur blog on the computers at the Lab but not on my Laptop at home!!!! In fact, I can't open up any blogs of "blog sky" why??????

واقعا چرا؟؟؟؟

رها جمعه 15 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 03:57 ب.ظ http://gholgholak.persianblog.com

بابک جان تحلیل جالبی بود. فکرم رو حسابی مشغول کرد. موفق باشی.

مرسی. تو نظرت چیه؟
در ضمن نایس تو میت یو!

حسام جمعه 15 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 11:14 ب.ظ http://www.pantheon.blogfa.com

زیر پشته ای از آتش زنه های خاموش.هیچ کس بازمان نمیشناسد......

فعلا که زیر پشته ای از تاسیسات هسته ای همه دنیا خوب باز میشناسنمون!
کافیه بگی ایران. اگه شانس بیاری با عراق اشتباه نگیرن امکان نداره از پسته ای که تعارف میکنی بردارن. به یکی گفتم نترس توش بمب اتم نیست. از خنده غش کرد اما بازم گفت رژیم دارم:)

آریا شنبه 16 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 06:22 ق.ظ http://sepehr61.persianblog.com

بابک جون موندی با برف زمستون بیای؟؟؟ یا منتظری ۱۰۰ کامنته شی بعد هااان؟؟؟./ بابک جون می بینی چن وقت نبودی بچه ها دور برداشتن دارن داد و بیداد می کنن ...؟؟! منتظریم بیا دیگه...

اومدم، اومدم! بذار بند کفشمو ببندم. لامسب همیشه مواقع حساس گره میخوره!..........چائو!

سمیرا شنبه 16 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 05:55 ب.ظ

شازده جان، یه دفعه فکر نکنی خدای نکرده دختره نظرش عوض شده!! اتفاقا بردمش یه مقدار ارکات گردی!!!! حالا بعدا بهت میگم چی شد!!! فقط همین که کم کم باید عادات مجردی رو کنار بذاری!!!!!!! حالا بر میگردم با خبر های جدید!!!
(راستی، صابخونه، خبری نیست از جواب !!!!comments. می شه که از مکان شما برای امر خیر استفاده کنیم که؟؟؟؟!!!!!)

آره میشه! اما میدونی مجازات قوادی چیه؟!! تو مایه ۹۹ تا شلاق و حبس تعزیری و این حرفا!
لااقل شیتیلی ما رو یه جوری حساب کنید که بصرفه!

اروس شنبه 16 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 07:14 ب.ظ http://potk.blogfa.com

۹۹ ...

پیاده شنبه 16 مهر‌ماه سال 1384 ساعت 08:10 ب.ظ http://piaderou.blogsky.com

و صد ...
صد را من اومدم/.. به سلامتی سه رقمی بشود...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد