گانه دوم از سه در سه گانه کیشکولوفسکی


بدون هیچ گونه توضیحی میریم سر سه گانه دوم:
۱- چند وقت پیش قرار بود ما یه مهمونی بگیریم. نشستیم لیست گرفتیم. خواهر زن من هم حضور داشت. یه نگاهی به لیست مهمونا کرد گفت: بابا بازم که همون همیشگیان. یه چند تا مهمون جدید دعوت کنید دیگه!  منم گفتم: حالا من سر سی سالگی دوست مجرد خوش تیپ جدید از کجام پیدا کنم ! و خب طبق معمول خندیدیم!
هفته پیش که من سر یه جریاناتی حالم ناخوش بود یه روز حول و حوش ساعت ۵ که دیگه آخر چت بودم یه نفر به موبایلم زنگ زد. گفت یه چیزایی شنیدم و بیا امشب همدیگه رو ببینیم. شب اومد پیشم و دو ساعت حرف زدیم و تو این دوساعت دوتا جمله به درد بخور بهم گفت که خیلی از دوستای قدیمی بهم نگفته بودن.  
آخر شب که داشت میرفت به خاطر همون دو تا جمله تو دلم گفتم علی الله! با هم دوست میشیم.  
شاید بگید خب این همیچینم مسئله مهمی نیست. ولی به نظر من به دو دلیل هست.
اول اینکه اونایی که مثل من دوتا پیرهن بیشتر پاره کردن میدونن که آدم از یه وقتی دیگه به سختی میتونه به کسی به عنوان دوست اعتماد کنه و دوم این که این آقای خوشتیپ نامزد خواهرمه و دوستی برادر زن و داماد از اون اتفاقهای نادر طبیعته. لذا این دوتا دلیل رو که در نظر بگیریم می بینم قضیه اونقدر مهم هست که من راجع بهش اینجا بنویسم.

۲- دقت دارین یهو همه عاشق خاتمی شدن!
همین امروز رییس داشت لیست وزرای پیشنهادی پرزیدنت جدید رو نگاه میکرد. گفت: کارمون ساخته است. دیگه کتاب و سینما و تئاتر و اینا همه تعطیله. و ادامه داد: واقعا فیلم های خوبی ساخته شد تو دوره خاتمی. چه کتابایی در اومد! اونروز هم که خاتمی داشت با اون عبای سفید دختر کشش خداحافظی می کرد هر چی میگفت ملت دست میزدن و میگفتن خاتمی دوستت داریم.
ما عجب ملتی هستیم. یهو هشت سال پیش همه امیدمونو بستیم به خاتمی و اون شد منجی موعود. بعد که انتخاب شد همه وایسادیم کنار گود که لنگش کن و منجی شد ممد پیر پکاجکی! و فرصت سوز و کم مونده بود اسمش بره تو لیست فحش های پشت چراغ قرمز و صف بانک. حالا دوباره که داره میره همه از کارهای مثبتی که تو این هشت سال انجام شده حرف میزنن. شک نکنید که تا چند وقت دیگه خاتمی میشه اسطوره و افسانه. شاید اینا همه اش تقصیر فردوسیه که این رستمو علم کرد که ما ملت همیشه درد کم رستمی داشته باشیم.

 ۳- برای حسن ختام یه خاطره از کافه بلاگ براتون تعریف کنم که دیروز با مازیار و هومن صحبتش شد. 
اون اوائل که ما کافه رو راه انداخته بودیم یه روز صبح که من اومدم شرکت گفتن یه خانمی زنگ زد با شما کار داشت. من خیلی خونسردانه! پرسیدم اسمشو نگفت؟ گفتن اسمش مهتاب دختر شاه پریون بود! گفتم یعنی دختر شاه پریون فامیلیش بود؟ گفتن نمی دونیم اینجوری گفت. منم گفتم بابا اینا مزاحمن. اگه دوباره زنگ زد بگین همچی کسی نداریم. نیم ساعت بعد تلفنم زنگ زد. گوشی رو برداشتم دیدم یه نفر از پشت خط میگه:
ببخشید آقا من مهتاب از وبلاگ دختر شاه پریون هستم. تلفن شما رو از متصدی کافه بلاگ گرفتم. شما که پرشین بلاگ هستید، من یکی از دوستام پسورد وبلاگشو یادش رفته، میشه بهش بگید!!

۴- ایندفعه چهار اوپن بوکه! هر کی هر خاطره ای که دوست داره میتونه تعریف کنه! 
پی نوشت:
۱- هر کی بگه من ..ایه مالی دامادمونو کردم آی پی اشو بلاک میکنم!
۲- اسم و بلاگ اصلی اون کسی که زنگ زد یه چیز دیگه بود. ولی به همین بامزگی!
   
نظرات 44 + ارسال نظر
میترا شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 07:04 ب.ظ

شواهد گویای این امرند که اکثریت جماعت نظر بر همان که در نظرتان است دارند.
آیا آی پی من هم بلاک خواهد گردید؟(یه آهنگ با تم پلیسی)

چه کسی پاسخ این سوال را میداند؟ به راستی قاتل کیست؟ تا هفته بعد صبر کنید! ( همون آهنگ با تم پلیسی)

سارا شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 08:13 ب.ظ http://cottage.persianblog.com

ای بدجنس !

اوا چرا؟؟؟! نکنه تو بودی اونکه زنگ زدی؟ آره؟

مینیمال شنبه 15 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:59 ب.ظ http://mini-mal.blogspot.com

من اصولا حالم بهم میخوره وقتی یک چیزی بین وبلاگرها مرسوم میشه ... یه مدت این اکبر گنجی افتاده بود رو دور ... حالا خداحافظ خاتمی !!!

هر وبلاگری بدبختانه فکر میکنه که ویزیتورهاش فقط وبلاگ خودش رو میخونن !!!

** سوال : این دو N گانه‌ی کیشکولوفسکی هر دو ۴ گانه هستند ... چطور هست که توی تیتر ۳ گانه تلقی میشن ؟؟؟؟

وقتی میگن یه هنرمندی مولفه (مثل کیشلوفسکی یا فرقی نمیکنه کیشکولوفسکی!) یعنی همین. تو سینما و ادبیات و سایر هنر هام دقیقا همینطوره. یه نفر میاد یه چیزی رو خلق میکنه. یه عده ای هم یه مدت با این مخلوق بازی میکنن. وگرنه اگه این همه وبلاگ نویس یا به قول تو وبلاگر همه اشون خلاق و مولف بودن اوضاع خیلی بهتر از این بود. یه وقت به کسی برنخوره ها . من خودمم جزو شمام!
این ۲و ۳و ۴ و کلا اعداد نشانه کمیت هستن. اینجا بحث کیفیه. برای همین رو کمیات زیاد تکیه نکن!

پونه یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:18 ق.ظ http://saaghi11.persianblog.com

۴- هزاوه کجاست؟

عرض به حضور سرکار که هزاوه قریه ایست خوش آب و هوا واقع در دهستان فراهان اراک. از افراد بزرگی که از این خطه پای به عرصه وجود نهاده اند غیر از خودم میتوان به امیر کبیر اشاره کرد.

عالیجناب منتقد یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:52 ق.ظ http://www.MontagheD.blogspot.com

سرکار ما یه خاطره خیلی تلخ داریم. یه روز یه آقای وبلاگ‌نویس بود توی مملکت فرنجستون. ایشون نوشته های ما رو میخوندن و از قدیم کلی باهاش حال می‌کردن. یه روز این آقا پاشون به مملچت ما باز شد. بعدش ایمیل و ابراز علاقه و بکش مرگما و اینحرف‌ها که آره ما خاطر‌هاه نوشته‌هاتون و اون رستوران‌بلاگتون هستیم ما رو هم دعوت کنید. خلاصه ما کلی به ایشون حال دادیم و تلفن و گفتیم بکالید تا تحویل بگیریم.

سرتونو درد نیارم ما بیشین پای تیلیفون اینشون سرکارشون نزنگیدن!! یعدشم ۶ونصد هفته گذشت باز ایمیلیدند که ما از مملکتتون برگشتیم توفیق فائل نشد !

این بود از خاطره تلخ ما با بیگانگان !!..؟؟

;)

شوکولات سوئدی اگه گیرت بیارم می اندازمت تو ماهیتابه که ذوب بشی. بعد میریزمت تو شیر داغ و خوب با مخلوط کن برقی همت میزنم. بعد میریزم تو لیوان و یه کپه بستنی می اندازم روت که یهو دوباره یخ کنی. بعد .....
؛)

سایه یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 08:52 ق.ظ http://sayeh.nevesht.net

من بعضی وقتها خیلی خدا رو شکر می کنم که یه اسم تابلو برای وبلاگم انتخاب نکردم. مخصوصا از این اسمهای توصیفی مثل : دست در دماغش می کند یا ایستاده با مشت.

من اسم وبلاگ اولم تو پرشین بلاگ این بود: چرا من تا این اندازه هوشمندم! اسم باحالیه نه. ولی تو اگه نویسنده ایستاده بر پشت یا با مشت هم بودی فکر نکنم زنگ میزدی میگفتی شما که پرشین بلاگ هستی پس ورد دوست منو یادش بیار. میگفتی؟!

مریم گلی یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 09:19 ق.ظ

آقا ما تریپ شماره یک رو نگرفتیم. یعنی شما می خوای نامزد خواهرتو جای دوست مجرد خوشتیپ بندازی به خواهر زنت؟
مرد هم مردای قدیم!

وااااای مریم گلی خدا مرگم بده! درسته من نسبت به بابام غیر از سیبیل خیلی چیزای دیگه هم از مردونگی کم دارم اما این کار غیر از بی غیرتی حماقت هم هست که اگه از مردونگی کم بیارم همچی حماقتی رو دیگه مرتکب نمیشم!
لذا اون قسمت اول فقط یه ورودی به داستان بود با تاکید بر نکته سخت بودن پیدا کردن دوست جدید!
ولی از اینا گذشته این کامنتت نشون میده آدم میتونه به نکته سنجی دیگران امیدوار باشه. البته شما که دیگران نیستی، سروری!

کوزه یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 09:41 ق.ظ http://koozeh.org

ببین منم مثل مریم گلی گیج شدم! چی شد بالاخره؟!

همان توضیح کامنت قبلی. خوبی کوزه؟

مریم گلی یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:10 ب.ظ

راستی یک خاطره . یک بار یکی بود همه هی ازش تعریف می کردن که خوبه و به به و چه چه و این حرفها . بعد یکی اومد گفت ای بابا این که نشد کار این طرف خیلی آدم گ..ه بعد زد تو خط تخریب و این چیزا آخرش معروف شد!

خاطره قشنگ و به جایی بود. فقط یه نکته مبهم داره. آخرش کی معروف شد؟ اون که تخریب کرد یا اونکه تخریب شد؟

مهدی یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:47 ب.ظ http://u2.persianblog.com

البته درست‌ترش کیشلوفشکیه. ( واسه خنده گفتم ) آقا می‌شه ما به جای خاطره جک بگیم؟ به یه ترکه می‌گن: آقا شنیدیم شما به خر می‌گین داداش. می‌گه: آره داداش.

حالا مال کجای آذربایجانی مهدی؟!!

مریم یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 09:47 ب.ظ http://cine.blogfa.com

و بعد طوفان شد .

بعد از طوفان که مال الکساندر دوما بود. اون فرانچسکوی قدیسه خانم!

هلی یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:25 ب.ظ

منم یه خاطره دارم از یه نفر که دنبال دوست مجرد خوش تیپ میگشت.یه روز یه آقای مسنی زنگ زد به موبایلم و گفت : منزل علی آقا؟؟گفتم اشتباهه.دوباره زنگ زد گفت: پس گوشی رو بدین به آقا رضا گفتم اشتباه گرفتین گفت نه من همیشه با این شماره باهاش حرف میزنم گفتم آقا این موبایل مال منه گفت نه این موبایل ( حرف ی رو با کسره بخونین تا لهجه آقا رو متوجه بشین) مال آقا رضاست.من چندین بار توضیح دادم که این شماره از بدو خلقت مال من بوده.گوش آقا سنگین بود و من مجبور بودم داد بزنم.وقتی قبول کرد که من تو دست وبالم آقا رضا و خونهء علی آقا ندارم گفت: ببخشید خانم من مزاحم نیستم یه تاجر فلان جایی هستم ( فلان جا = یکی از کشورهای همسایه) کی زنگ بزنم که با خودتون صحبت کنم؟ منم که بیغ پرسیدم درباره چی صحبت کنیم؟؟گفت : که با هم آشنا بشیم!!!

واااااااای این که خیلی رمانتیکه! کشورهای همسایه میشه لابد کویت و امارات و اینا. یعنی یه تاچر عرب پولدار زنگ زده به تو و میخواد باهات بیشتر آشنا شه؟ بچه ها خیلی مایلن ادامه ماجرا رو تعریف کنی. من که حدس میزنم تو این شتر دو کوهان شانس رو که خودش با پای خودش اومده بوده در خونه اتون به خاطر دوست پسرت که سال دوم رشته حسابداری واحد خوراسگان بوده رد کردی!!

مهدی یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:41 ب.ظ http://u2.persianblog.com

خب، بعدش چی شد؟

قرار شد بیاد تعریف کنه. من که یه حدسی زدم تو چی فکر میکنی مهدی؟ آخرش به هم میرسن؟!

امیرحسین دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:42 ق.ظ http://roozmare.blogsky.com

به جای خاطره به هلی بگو تعریف کنه ببینیم بعدش چی شد!

بهش گفتم. خیلی هیجان انگیزه!! حالا فکر کن آخرش تاجره پسر عموی هلی از آب در بیاد که وقتی بچه بوده در یک مسافرت تفریحی افتاده تو آب و یه نفر اونور از آب گرفته اش. و الان اتفاقی به آغوش خانواده اش برمیگرده و بچه های زیادی به دنیا میارن! واای هلی بگو دیگه دلمون آب شد:))

باران دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:56 ق.ظ http://www.razuramz.persianblog.com

برای این پستت هیچی ندارم که بگم. فقط فکر کنم یه اشتباهی شده باشه٬ من از اون بارونای پسرم نه دختر. متاسفم که تا حالا اینطور فکر کردید. و از اینکه اومدید٬ زحمت کشیدید و نظر دادید ممنون. فرانچسکوی قدیس را یک بار دیگر خواندم. متعجبم. یه چیزی براتون دارم که به آدرس ایمیلتون می فرستم. عجیبه... .

خوب شد گفتی. دیگه نه برات کامنت میذارم، نه به کامنتات و ایمیلات جواب میدم. لینکت رو هم برمیدارم. آخه میدونی من فقط با دخترا حرف میزنم. این مهدی و امیرحسین و وحید و حسین و.. اینام که می بینی من اولش فکر کردم دخترن! بعدم تو رودرواسی موندم! بزن ایمیلتو ببینم چی عجیبه!

مریم گلی دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 08:59 ق.ظ

نکته آموزنده هم اینجا زیاد داره ها. می بینی آدم چه جوری سوتی می ده باران خان!!!!! مخلصیم آقا بابک : دی

چاکریم مریم خانم!
گر نیک نظر کنی به این نظر خواهی ها ..... در هر نظری هزار پند پر معنا هست.... لیکن به ضرورت تسامح در کار..... بر دو دیده دستمال سیه باید بست!
شعر از خودم!

شاهزاده ی سرطانی دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:01 ب.ظ http://mahoordad.persianblog.com

ببین بابک جان اون طناز دختر شاه پریونه. نه مهتاب. یه کم به ذهنت فشار بیار. وبلاگش قدیمیه و کلی انجمن وبلاگ نویسانی بازی هم دارن. خوبه دوستی که دم دست باشه خوبه. تازه به قول ممرضا زنش هم خواهرت باشه اونوقت لازم نیست وقتی میری خونشون دوستت خواست بره شیر بخره تو رو هم با خودش ببره!

من که گفتم عمدا اسمه رو عوض کردم. خواستم دشمن تراشی نکرده باشم. این حرف ممرضا یکی از اون جملات قصاره که باید تو این کتابای هزار راه برای خوشبختی بنویسنا!

نسیم دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:46 ب.ظ http://www.abandokht.com

سلام... هیچی ... اومدم یه عرض ادبی کنم . همین !

ارادتمندیم سرکار خانم.

هلی دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 06:27 ب.ظ

عرضم به محضر همه اساتید : لازمه چند تا نکته رو بگم که موضوع رومانتیک تر بشه... ۱- افغانستان هم همسایه ایرانه ۲- این تاجر پولدار حدود ۶۵ سالش بود البته میدونم که اصل تفاهمه ۳- حدس بابک درست بود من این شتر دو کوهان رو فدای یه دوست پسر باحال کردم ۴-حدس بابک در مورد آقای دوست پسر درست نبود.۳۰ ثانیه فرصت دارین که جواب درست بدین در غیر این صورت این وبلاگ منفجر میشه. یو هاهاهاها

۱- اگه افغانستان بوده که شتره دیگه دو کوهان نمیشه. همون یه کوهانم به زور داشته.۲- ۶۵ سالگی سن مناسبی برای زید بازی حساب میشه.۳- هنوز هم قطعا با اون آقا پسر دوستی. چون اگه به هم خورده بود دیگه امکان نداشت بگی باحال بوده!۴- در این ماجرا بین متالورژی پلی تکنیک ( که بهترین رشته دنیا حساب میشه) و کاردانی کتاب گذاری هیچ تفاوتی نیست. مهم مرام است. صلوات.!

مهدی دوشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 07:19 ب.ظ http://u2.persianblog.com

من که حدس مدس نمی‌تونم بزنم، ولی دعا می‌کنم به هم برسن. خیلی از زوایای جریان با این صحبت‌های اخیر هلی روشن شد، ولی هنوز هم زوایای تاریک داره به عقیده‌ی من. بوم... ( منفجر شد )

در این قسمت قصه تموم میشه اما راوی چند دقیقه ای برای پاسخ به سوالات حضور خواهد داشت. لذا زوایای تاریک رو بپرس. البته وارد اون قسمتاییش که به وسیله چراغ خواب یه کمی روشن میشه نشو !! چون حوصله چاقو کشی و سانسور نداریم.

۰۰۷ سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:41 ق.ظ http://www.sayehsaar.persianblog.com

۱ـ کی بوده و کجا گفته مرد سر سی سالگی دوست خوش تیپ و مجرد نداشته و داشتن چنین دوستی از نوادر تاریخه ؟؟ به والله که مرد تازه از سی شروع میکنه به خوش تیپ شدن و روند تکاملی تیپ رو سیر میکنه.و شما حتما دور و بر خود چند تایی سراغ دارید و خواستید خواهر خانم را بی فیض بگذارید ... از قدیم گفته اند ژیان ماشین نمیشه باجناق فامیل نمیشه ...ما هر چه تفحص و تجسس کردیم هیچ ذکری در این راستا درباره داماد که همانا شوهر خواهر باشد پیدا نکردیم .با خیال راحت به این دوستی ادامه دهید ...۲ـ والا ما از اولش هم هر چی چشم و ابرو برای ایشان آمدیم مقبول واقع نشد این بود که عطای این عشق را به لقایش بخشیدیم . ۳و۴ ـ آقا جان ما فعلا خاطره یادمان نمی آید از غایت شرم حضور ..

والله خانم ما در کمال پپه گی بهترین و خوشتیپ ترین دوستامونو در طبق اخلاص معرفی کردیم. اما اگه دقت کرده باشین ایشون دوست مجرد خوشتیپ جدید سفارش دادن! و اما بنده هنوز خوشبختانه باجناق ندارم. جسارتا این تز گهربار رو که مرد تازه از سی سالگی شروع میکنه به خوش تیپ ترشدن به خودم میگیرم. اما فقط موندم من اگه از اینی که هستم خوش تیپ تر شم دیگه چی میشم!!۲- چشم و ابروتو حروم کردی آبجی. این بابا زیادی بچه مسلمونه۳و۴- من همین الان رو آدرس وبلاگت کلیک کردم. هنوز نخوندمش ولی حتما میخونم. حالا چرا تا حالا از پشت دیوار حرف میزدی؟!

بانوی آسمانی سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:03 ق.ظ http://heavenlady.parsiblog.com/

سلام
من می گم اگه یه بار هم بیاین وبلاگ ما سر بزنید ثواب داره جای دوری نمیره .

ما که اهل ثواب و نماز و روزه ایم. بگن تو صین ( چین به زبان عربی) ثواب پخش میکنن ما سوت ثانیه توک دیوار بزرگ وایسادیم!

۰۰۷ سه‌شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:18 ق.ظ

oops

Oops I did it again!: قال بریتنی اسپرز.
منظورت این بود که نمیخواستی اسم وبلاگتو وارد کنی؟!

پیاده چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:57 ق.ظ http://piaderou.blogsky.com

فرست ( first) : اوپن بوک را خوب آمدید
دوم اینکه : در ولایت بودیم که چشممان به جمال یکی از پسرهای هم دانشگاهی * روشن شد. هم دانشگاهی مزبور بعد کلی حال احوال به حلقه دست چپ این حقیر اشاره کرد و گفت :‌؛ خبریه به سلامتی؟!!
گفتم : شوهر کردم... ۲ ساله
گفت : ای وای.. حیف شد... می خواستم بگیرمت...

* توجه داشتید که من هم دانشگاه رفتم ... نمی گفتم لال از دنیا می رفتم

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ-

پی نوشت : مسیو این جمله را جدا جدی گفت.. خواست دل من را بسوزونه....

این از چهارمی.. که بوکش اوپن بود.....

فرست و سکند و فورث رو گفتی ولی من هر چی میگردم سه رو پیدا نمیکنم. یهو به ذهنم رسید بگم سه شو خوردی بعد یه خاطره یادم افتاد از دوره دبیرستان که انوموقع هم جاتون خالی کم با نمک نبودن بچه ها. خاطره رو ولی میذارم در ذیل کامنت حسین میگم که یه وقت اساعه ادب نشده باشه خدمت سرکار. فقط به این نکته بسنده میکنم که بهش (به هم دانشگاهی جمیلت) میگفتی آره ارواح عمه ات. منم وامیسادم تا تو بیای منو بگیری! (چون با هم رفیقیم و حال نکردم اینو بهت گفته رگ جوادم زد بالا یهو !)

۰۰۷ چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:37 ق.ظ

بحث نیاز دامنگیر ما هم شد انگاری ...هر چند انسان بی نیاز با انسان مرده تفاوتی نداره ...ای روزگار ...گاهی یک لغزش تمام داشته ها رو به باد میده و تنزل شخصیتی به دنبال داره که نگو ...نمی دونم نیاز به توجه بود یا چیز دیگه ای ...اما فی الحال قیافه ما چیزی است شبیه این آیکون های کوچک و زرد یاهو که دو تا لپ سرخ شده داره از خجالت ...شرمنده از این همه حضور بی موقع ....شاد باشید

بحث نیازو که قبلا طرح کرده بودم و البته بازم بهش می پردازم. اگه خاطرتون باشه خدمت که رسیدم ( در وبلاگ منظورمه) در وصف لپ سرخ و تنزل شخصیتی هم نکته لازمه رو متذکر شدم. می مونه بحث شیرین تر از عسل لغزش که من یکی بدجوری شیفته اشم. و بر اساس این نظریه که ما با ستایش از هر زیبایی به نوعی تسبیح پروردگار رو میگیم ( یعنی اگه شیفته مخلوق هستیم در واقع شیفته خالق هستیم) شما خودت میزان ارادت ما به پرتقال فروش رو محاسبه کن!

شاهزاده ی سرطانی چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 08:46 ق.ظ http://mahoordad.persoanblog.com

رفتم اون کامنت ترجمه شدم رو دیدم و جواب و عجب ترجمه ی رسایی داشت مریم. بابا خب اون زبان برای شاهنامه ی طهماسبی بود دیگه برای همین بابک جون نتونستی بگیریش!!! خب یه کم شاهنامه بخون جای هری پاتر. بعدشم ترجمه های این مملکت هم دقیقن شبیه همون چیزی که مریم ترجمه کرده. ذبیح ا... منصوری هم اینطوری بوده. اونم فکر میکرده شخصیت های اول داستانها همه زن میخوان بگیرن!!! وای از خنده مردم. ارادت روز افزون به مترجم و صاحب اثر و مخاطب عام( بابک ) .

خب حسین جون چون من باز نفهمیدم تو چی میگی مجبورم اون خاطره دوران دبیرستان رو که تو جواب کامنت پیاده گفتم اینجا بنویسم: سر درس فیزیک الکتریسیته سوم دبیرستان معلممون داشت قانون دست راست و چپ رو درس میداد. مام از قبل خودمونو آماده کرده بودیم ببینیم نحوه برخودش با اسم شخص کاشف قانون چیه! استاده قانون رو توضیح داد و آخرش گفت این قانون رو به نام کاشفش قانون شف میگن. یکی از بچه هام (‌من نبودما ؛)) گفت بچه ها ..ر شو خورد! و جات خالی تا صبح خندیدیم و بعدشم تا شب تو دفتر منتظر بابامون بودیم که بیاد پرونده امونو بگیره.

مریم گلی چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 09:31 ق.ظ

مبارکه شازده . زن گرفتنو نمی گم . منظورم شخصیت اول داستان شدنه! البته تریپ من یک کمی با ذبی! فرق داره. اون یک جمله می خوند ؛ فلانی می خواد زن بگیره؛ بعد یک صفحه می نوشت مثل کامنت تو. من اینجا دارم عکس کار می کنم! اون همه نوشتی من تو یک جمله خلاصه کردم!

مریم گلی خوب داری پا به پای حسین میای ها! چقدر میگیری روزی یه ساعت به من کمک کنی؟!

ف.ی.پ چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:32 ب.ظ http://shaboshishe.persianblog.com

سلام برادر!

آقا ما چشممون دراومد از بس تو وبلاگت چرخیدیم و آرشیو خوندیم و کامنت گذاشتیم. می مردی همون سال ۸۲ به مام ( = ما هم. با مامی یا ماما یا مام زیر بغل اشتباه نشود. م.) هم می گفتی که اینجا رو راه انداختی؟ حتما باید زور بالاسرت باشه؟

حالا عیب نداره. ولی باید راجع به این کامنت توضیح بدی:

« مرسی از اون روز . چهار شنبه 15 بهمن 1382 . ملیکا »

کدوم روز و تشکر به خاطر چی؟؟ نمی خوای بگی که یادت نیس٬ ها؟؟

۱-ف.ی.پ جان بذار جریان دوستیمونو واسه بچه ها تعریف کنم. همونروزی که یکی از دوستان ناگهان اومد گفت که آنا! من پسرم، ایشون با همین آی دی مشکوک به من ایمیل زد که آقا ما از مطالبت خوشمون اومده و با هم بیشتر آشنا شیم. منم که چشمم ترسیده بود جواب دادم اول که دمت گرم و لطف داری و اینحرفا بعدم نوکرتم داداش اول بگو دختری یا پسری. ما زن و بچه داریم. این آقا هم با اسم و فامیل و کپی عکس دار شناسنامه ثابت کرد که پسره و بعدش یه چند خطی با خیال راحت با هم مکاتبه کردیم.
۲- مثل اینکه من تا همه پرونده زندگیمو رو نکنم این ماجرا تموم نمیشه. بابا به این قبله محمدی ملیکا دختر برادرمه که ده سالشه. اونشب هم فکر کنم با هم رفته بودیم شهربازی. حله ف.ی.پ جان؟!

۰۰۷ چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 07:41 ب.ظ http://www.sayehsaar.persianblog.com

این جمله رو از من نشنیده بگیر بذار به حساب همون آقا مجید ظروفچی جوبچی که گفت : ماچت کنم ؟ ماچت می کنما :)) ما تریپ مخلصیم دربست :)

آبجی ما فقط شاگرد مغازه ایم تو این محل. از شرع و انصاف به دوره که چوب خط کسی رو به جای کس دیگه بنویسیم. تازه اون ور آب جواب اوستا کریمو چی بدیم. اما چون شمایی باشه! رو چشم. مینویسیم به جساب ایشون و آخر شب از اون دوزار حقوق روزانه امون میذاریم سر جاش.

هلی چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 08:27 ب.ظ

بابک چه حالی میکنه وقتی این کامنتا رو میخونه.چه حالی داره وقتی میدونی این همه طرفدارو خاطر خواه و از این جور چیزا داری.این همه خواننده و چاکر و مخلص و بازم از این جور چیزا!! من اگه جای بابک بودم الان داشتم رو ابرا بال بال میزدم ( دختره بی ظرفیت!!!).

معلومه که حال میکنم. من که گفتم همه کسایی که اینجا میان معشوقه ای من هستن. چی از این بهتر که آدم هر شب با معشوقه هاش دل و قلوه اینترنتی اونم با طعم عرفان و فلسفه و کلام رد و بدل کنه.
حالا استکانتو بیار جلو یه دونه از اون سفارشیاش برات بریزم که تو هم شریک باشی. بیار دیگه... به سلامتی!
-----------------------------------------------------------
بچه ها اینجا من یه خورده زیاده روی کردم. فردا که از سرم پرید به روم نیاریدا!

آریا پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 05:52 ب.ظ

می بینم که کامنت پاک می کنی... ایوول :( اینم اند تخریب برای بابک جون... بای

ما بالاخره نفهمیدیم تو دوستی یا دشمن. جدا یا حالا اگه جمع طلبه است جدن این سوال پیش میاد که بابا تو دیگه کی هستی ح. م. آریا؟

حامی (اند اسم مستعار) پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 06:32 ب.ظ

تریپ خاطره نویسی ئه ما هم یه خاطره بگیم. اونم مربوط میشه به این کاشف قانون حلقه (شف) دبیرستان که بودیم یه دبیری داشتیم دندانپزشک بود و فیزیک درس می داد الحق هم خوب درس می داد. قانون شف رو هم به نام مشابه اش قانون حلقه درس می داد و ما چیز زیادی یاد نمیگرفتیم. به سر مون زد بریم کلاس فیزیک تقویتی ... اونجا استاد فیزیک (که پلی تکنیک ای هم بود) این قانون رو با اسم کامل و تاکید زیاد بر قسمت اول اسم قانون درس می داد اونم تو یه کلاس مختلط ... گزارش ها حاکی از آن است که همه چهل نفر دختر و پسر اون کلاس با نمره خوب فیزیک رو پاس کردن... :دی. / [داش بابک ما همچنان مخلصیم.]

حالا تو اینو میگی ، من یکی که اگه دانشگاه مختلط نبود عمرا چهار تا واحد پاس میکردم. یعنی همون قضیه اصل و فرعه است که تو خبرنامه غروب سه شنبه گفتم. حامی جون فاطی یه خورده به این حرفایی که من میزنم دقت کن. یه خورده روش فکر کن.

م باران ـ شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 08:59 ب.ظ http://mbaran.persianblog.com

سلام خوبی؟ جالب بود خوشم اومد . آقا ما پی نوشت کاری نداریم قبولت داریم ۱۵۰۰ تا . بر می گردم...

۱۵۰۰ !!!

باران یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:34 ق.ظ http://razuramz.persianblog.com

آقا باباک شرمنده از اینکه جواب میلاتو ندادم. کامپیوترم خراب بود. درستش کردم ولی زبون فارسی را نمی خواد قبول کنه!!!!! نمی دونم دردش چیه؟ فردا از یه جای دیگه می خونم جوابتو می دم.
فعلا

فعلا:)

جوک نامه صبا و رضا (لیلی و مجنون ساب یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:37 ق.ظ http://asmjock.blogsky.com

سلام بد نیست بیا کمی خنده داره فعلا ضرر تداره

آقا این از اون کامنت کیلوییاست. ولی من رفتم دیدم وبلاگشونو. جوکهای بچه مثبتی داره که به درد باز کردن سر صحبت تو مراسم خواستگاری و بله برون میخوره. حسین باید بخونه که میخواد زن بگیره. مریم گلی راستی کجاست؟

ویولت یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 05:09 ب.ظ http://violet.special.ir

فقط اومدم بگم خیلی مخلصیم:دی
و کلی مشعوف از زیارتتون

به به! بچه ها ببینید اینجا چه بنفش خوشرنگی شده!
نایس تو میت یو !

م باران یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 08:27 ب.ظ http://mbaran.persianblog.com

م باران یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 09:00 ب.ظ http://mbaran.persianblog.com

سلام خوبی؟ آقا کامنت قبلی اشتباه شد ببخشید. یه زمانی من وقتی میخواستم به کسی بگم قبولت دارم میگفتم قبولت دارم ۱۰۰۰ تا. حالا ۱۵۰۰ تا یعنی خیلی قبولت دارم. بر می گردم

با زیدت میری بیرون لابد فقط ۲۰۰۰ تومنی میذاری تو کیفت؟!

[ بدون نام ] دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:14 ق.ظ

b/

؟/

شاهزاده ی سرطانی دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:16 ب.ظ http://mahoordad.persianblog.com

آخه چند به چند با ذبیح هم دست به یکی کردین! بعد پوب هم رد و بدل می کنین. ما از طریف انتفاضه و سنگ با شما غاصبان ترجمه نگر و فرم گرا ( زبان نشناس) می جنگیم. از طرف هواداران جعفر مدرس صادقی! و مسئولین روزنامه ی وزین و کمی وزن آزاد شرق.

پوب دیگه چیه؟ حسین این آخرین باریه که کامنتتو نمی فهمم!!

سمیرا سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:09 ق.ظ

Just wanne say I have already missed the meetings! جای من را خالی کنید به خصوص وقت شیرینی خوردن!!!

جایت را خالی میکنیم به خصوص چون وقتی تو نیستی به هرکدام از ما ۱۵ نفر، یک شیرینی بیشتر میرسد :))

/b سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:11 ب.ظ

ممزی شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 11:19 ب.ظ

یه بار ... حالا نمیشه من خاطره نگم؟؟؟

hamed سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1384 ساعت 09:34 ق.ظ http://varteh.persianblog.com

agha shoma bande navazee mikonin. sharmande ke pingilish minevisam, nemidoonam chera nemishe inja farsi benvisam. chakerim

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد