کاش یالهایم را بریزم روی داغ روی گونه ام و بتازم به جایی که اسبها را جفت جفت به گاری می بندند .
تاختن نه کار من بود نه کار تو.
بزن بی رحم! بزن!
درد هیچ شلاق دیگری نمیتواند خط خون را زیر یالهایم نقش بزند.
بزن روح استخوانی ام را که تا نزنی نمیروم.
نه!
تاختن نه کار من بود نه کار تو.
خوبــــــــــــــــــــــــــه ! خوبی ؟ منم خوبم . خوب مینویسی . چیزای خوبی هم مینویسی . خب ، دیگه چی ؟ خوبی شما ! خباحافظ . یا علی ...
این ورسیون رو ازت ندیده بودم بابک تا به حال !
بزن بی رحم! بزن!
بابک جان. اینطوری هیچ وقت ازت نخوانده بودم. خط دوم سوم که رسید دوباره آدرس را نگاه کردم بی اختیار که ببینم خودتی یا نه.
بعد مطلب قبلی ات را خواندم و ... سردم شد. خیلی.
in koone neveshtan az ghalame shomaa kheily baraam jadid bood
جایت خالی می شه که ، هر جا می ری خوش باشی، راستی همیشه همینه ،یکی می زند و یکی می تازد ، اما مباد که انکه می تازد بداند که راه به بیراه می رود و...
شاعر در این جور موارد می فرماید : با نگاهت این روزا داری منو چوب می زنی . بزن بزن که داری خوب می زنی . بزن بزن که داری خوب می زنی . حاج بابک سرتو بگیر بالا تو از شاعر خیلی بهتر نوشتی . چاکرتیم.
چی بگم.....حرقی نمونده با ابن نوشتت....
به شبهایی فکر می کنم که ماه کامل شده و یک حس گرم مرا تشنه می کند... پر از کوچ شده ام...دیگر چمدانی ندارم برای بستن و راهی شدن.
به قول پدرام این ورژن رو ازت نخونده بودم . مثل همیشه بسیار خوب بود .
سلام ... مثل همیشه لذت بردم ... همه جور نوشته ای ازت برمیاد ظاهرا ... بابا خوش به حالت دست مریزاد... راستی خیلی وقت سر می زدم و به روز نبودی ... قلم به این خوبی لابد منتظر شاهکار بوده !
سلام اقا بابک
بدین ترتیب بود که یک استعداد خارق العاده نویسندگی از بین رفت
خدا وکیلی حیف من نبود اقا بابک
اینجا بهم میگن مهندس
قشنگ بود ولی راستش منظورت رو نفهمیدم که اونم ایراد مغز منه که عادت به خوندن و درک چیزای غامض نداره.
به هر حال مخلصیم.
خوب نوشته ای. موفق باشی.
قبلا هم داشتم ولی امروز واقعآ بهت ایمان آوردم . اما نمی دونم چرا یه هراسی تو دلم افتاد که دو سه دقیقه است داره دیوونه ام می کنه . همش به اونی فکر می کنم که همچین شلاقی داره که دردش تو رو به زانو در میاره !!!
سلام. فکر کردم آخرشو که ببینم می فهمم که یه قطعه از یه کتابی جایی گذاشتی. ولی اینطور نبود... غریب بود بین نوشته های تو. شاید سرما ست که داره اذیت می کنه... نمی دونم. خوش باشی و در پناه خدا.
و چه قدر بیچاره است انسان.
سلام تازه باهاتون آشنا شدم(چه دیر!)خوشحال میشم به من سر بزنین.
سلام/نوشته ی خوبی بود. انگار کلمات، موثر و مفید بودند و یک نفس می شد بخوانی اش. از آنجا خوشم آمد:بگو کجای خیالم سفیدی مانده...پایدار باشی.
سلام... نمیدونم چرا با خوندن نوشتهی شما یاد این چند خط از بامداد افتادم: «مجال اندک بود و فرصت کوتاه ...» ...
سلام... کاش می نوشتی ... دلم برای داستانات تنگ شده... کی دوباره به روز می کنی ؟... اصلا می رم آرشیوو می خونم .
خوبه......
من می خواستم بگم تو می تونه منو لینک کنم به جاش منم تو رو لینک میکنم.
بابک جان سلام
از موقعی که از غیبت صغری اومدی و دوباره نوشتی وبلاگت رو میخوندم ولی وقت نمیکردم بیام نظر بدم . جالبه زدی تو تریپ جدی و مسائل اجتماعی . بابا ، دست بردار! تو رو چه به این کارا. آخرین داستانت رو خوندم. خوشم آمد. ولی حیفم آمد تو که اینقدر با استعدادی داستانهات یک کم خاله زنکیه. فکر کنم وقتی میتونی عناصر داستان رو به این خوبی پهلوی هم قرار بدی و خواننده ات رو دنبال خودت بکشونی ، وقتشه که دنبال موضوعات جدی تر باشی و حرفه ای تر کار کنی. خدا کنه ناراحت نشده باشی!!
محشر بود. همشو خوندم. خیلی عالی بود. هر چی تعریف بلدی خودت از خودت بکن.
بابک کجایی ؟ یه خبری از خودت بده . ما بی مرامیم شما چرا؟
کم پیدایید؟
خماری ما هم که هیچی دیگه بابا هر روز میام میبینم به روز نشدی چی کار میکین
لذت بردیم .ایول.بازم بنویس نه برای ما.برای خودت
به