زمان: صفر.
مکان: محل شرکت در طبقه هشتم.
شروع:
چهارشنبه ۹ اريبهشت حول و حوش ساعت ۴ داری ميزتو مرتب ميکنی و نقشه می کشی که حالا که مهمونی خونه مامانينا لغو شده عوضش صبح پنجشنبه نری سر کار، عصرش هم توپ بخوابی، شبش هم با بچه ها جمع شين و يه وودکا ابسولوت ليمويی رو بزنين زمين. رئيس که صدات می کنی از ته دل می گی: جانم ! اومدم خدمتتون.
زمان يک واحد به جلو.
مکان: حداکثر شش متر به سمت غرب.
مهندس در رابطه با اون شرکتی که قرار بود با هم بزنيم...
- بله بفرماييد.
- شما فردا بايد بری زنجان! البته مستقيما به اون قضيه ربط نداره. ولی واسه ات خوبه. تجربه کسب می کنی. در ضمن بايد حواست جمع باشه فاينال اکسپتانس رو بايد بگيری. مهندس با شمام. حواست هست؟
- آره .. آره.
زمان: يک واحد ديگه به جلو.
مکان: اتوبان تهران زنجان.و به طور دقيق تر صندلی جلوی سمند نقره ای.
ميخوای بخوابی. تا چشمات گرم ميشه آقای لی در مورد آينده کار شرکت ابراز نگرانی ميکنه. تو ميگی که موقعيت رو درک ميکنی و واقعا نگرانی.تو دلت ميگی به تخمم.
زمان: واحد سه.
مکان:زنجان، مهمانسرای کارخانه.
ساعت يازده شب تو اتاق چت بستی. داری فکر ميکنی بچه ها الان شات چندمن. تو روياهات ميگی به سلامتی ايران عزير و بچه ها ميزنن تو سرت که بازم تو مست کردی تريپ وطن ورداشتی! و لبخند ميزنی. دلت هم ميگيره.
زمان: چهار.و هنگام نصب ماشين.
مکان:کارخانه.
هر چی کره ايه واسه مهندسا و تکنيسينای کارخونه هه عملکرد ماشينو توضيح ميده هيچ کی نمی فهمه. دنبال تو ميگردن که ترجمه کنی.آخر سر از تو باغ بالای کارخونه پيدات ميکنن که داری دنبال موش کوری که وقتی سيگارتو بستی سر چوب و کردی تو سوراخش از يه سوراخ ديگه چند متر اونور تر دراومده ميدوی. تو هم نمی فهمی کره ايه چی ميگه. يه چيزی از خودت در مياری و ميگی. همه سرشونو با تعجب تکون ميدن و ميگن انصافا اينا بيشتر از ما ميفهمن. حقشونه به همه جا برسن.
زمان: پنج.
مکان: نهار خوری کارخونه.
آشپز کارخونه يه چيزی شنيده که چشم بادومی ها ماهی و سبزيجات زياد ميخورن، ورداشته ريده تو ماهی قزل آلا! با ترخون و شنبليله آب پزش کرده! آقای لی مزمزه ميکنه و بهت ميگه: خوشمزه اس.
تو دلت ميگی مزه پهن پخته ميده! اين حيوونا چيجوری اين آشغالا رو ميخورن و تصميم ميگيری منبعد هميشه بعد از غذا از سروناز تشکر کنی.
زمان: شش.
مکان: مهمانسرا.
غروب سه شنبه است. بچه ها الان تو کافه دارن حال ميکنن. حاضری يه پرس کامل از اون ماهی بو گندو بخوری يا حتی يک ساعت با آقای لی راجع به آينده شرکت صحبت کنی ولی يه ساعت بری کافه. قيافه سپينود رو که تکيه داده به ديوار و سيگار ميکشه يا محسن که شاکی شده يا حسين، حسين البته نه، يا امير عطا که سرخ شده يادت مياد و آه ميکشی.زنگ ميزنی به مهدی و يه پيغام بهش ميدی که به بچه ها بده. اينقدر پيغامت مسخره اس که خودت خنده ات ميگيره.
زمان: هفت. و پنجشنبه.
مکان: اتوبان به سمت تهران.
از صبح هر پوليتيکی بلد بودی زدی که کار زودتر تموم شه و به جلسه کولی ها برسی. رانندهه صد سالشه. اينقدر چشماتو می بندی و باز ميکنی و به کيلومتر شمار نگاه ميکنی که ميگه: جوون اينقدر عجله نکن. يه ساعت دير تر بهتر از هرگز... . ميدونی چی ميخواد بگه. ولی حتی تو دلت هم احترام سنش رو نگه ميداری و هيچ چی نميگی. عوضش هر چی فحش بلدی به هر چی کارخونه و مهندس و آخر سر به آخوندا ميدی.
زمان:هشت.
مکان:منزل.
جمعه ظهر رفتی از بيرون واسه سروناز و خودت غذا گرفتی. هوس خورش قيمه کردی. ولی گفتی فردا تو شرکت نهار قيمه ميدن. برای همين زرشک پلو با مرغ ميگيری. حالت يه خورده جا اومده. ساعت نه شب هنوز يه خورده از غذای ظهر مونده . گرم ميکنيد و هنوز غذا تموم نشده رئيس زنگ ميزنه ميگه فردا ساعت هشت صبح بايد بری کره ای ها رو برداری و بری جلسه. دوباره حالت تخمی ميشه.
زمان : نه.
مکان: هتل!
ميری دم هتل می بينی فقط آقای لی مياد بيرون.می پرسی: اون يکی کجاست؟
- آقای جونگ قراره ساعت ده و ربع پروازش بشينه.
می فهمی رييس گولت زده. بعد چون ميدونی که امروز قراره فرودگاه امام خمينی افتتاح بشه يه پونصد تومنی نذر ميکنی و ميگيری تو دست راستت: از کجا؟
وقتی آقای لی ميگه دوبی، پونصد تومنی رو مچاله ميکنی و ميذاری تو جيبت. آره ! بايد تا وسط اتوبان قم بری!
مکان: ده.
زمان: اتوبان قم.
داری صدو بيست تا ميری. تا پليس می بينی سرعتتو کم ميکنی و مياريش رو ۱۱۰. پليسه دست تکون ميده ولی تو گاز ميدی. جلوتر رو تابلو نوشته: حداکثر سرعت=۱۰۰ کيلومتر. شماره اتو ور ميداره. يه بارهم نيم ساعت قبلش چون داشتی با رئيس با موبايل صحبت می کردی جريمه شدی.
مکان: يازده.
زمان: شرکت.
اين شنبه استثنائا به جای قيمه زرشک پلو با مرغ داريد! حالت از بوی مرغ به هم ميخوره.
زمان: دوازده.
مکان:کافه بلاگ.
دخل رو نگاه ميکنی. يه حساب کتاب کوچولو، مخت سوت ميکشه. ميزنی بيرون.
زمان: سيزده.
مکان:منزل.
در خونه رو باز ميکنی می بينی بوی غذا مياد. می پرسی چيه؟ سروناز ميگه : گفتی حالت خوب نيست برات يه خورده مرغ گذاشتم!!تلويزيون رو روشن ميکين. اخبار ميگه فرودگاه امام خمينی تا اطلاع ثانوی بسته شد!! دو دقيقه بعد رييس زنگ ميزنه ميگه آخر هفته بايد بری زنجان . چون يه چيزايی هست که اونا درست نفهميدن و ماشينا خوب کار نميکنه. هفته ای که گذشته رو مرور ميکنی. اسمشو ميذاری
فرآيند دهن گاييده شدن در سيزده مرحله و خودتو آماده ميکنی که تو وبلاگت يه مطلب به اين نام بنويسی.
بعد يه سی دی شلوغ پلوع ميذاری تو ضبط و صداش رو تا آخر زياد ميکنی. دست سرو ناز رو در حاليکه داره با کف گير تفلون جهازش خوراک مرغ رو هم ميزنه ميگيری مياری به زور مجبورش ميکنی باهات آفريقايی برقصه.بعد بدون اينکه همسايه ها اعتراضی کرده باشن يه جوری که صدا تو همه آپارتمان بپيچه داد ميکشی خونه خودمه، حال ميکنم صدای ضبطمو تا آخر زياد کنم. و هی اين جمله رو تکرار ميکنی.
پايان.
چی بگم وقتی مراحل برای ما همچنان ادامه دارند...
سلام. خیلی خیلی خیلی قشنگ بود. واقعا خیلی قشنگ بود. صحنه آخر که بیخودی داد می زنه ولی کسی پیدا نمی شه که بیاد درگیر بشه و آتیش این آدم رو خالی کنه، فوق العاده س. پیش داوریهای ذهنی مسخره در مورد اتفاقی که ۲ ثانیه بعد می افته و ۲ ثانیه بعد معلوم می شه که اونطور نمی شه، خیلی جالبن. زمان و مکان که دائما اعلام می شن مثل فیلمنامه تمام تصویرها رو می سازه. زمان صفر بعنوان شروع به کار یه ذهن خیلی جالبه. من خیلی خوشم اومد. موفق باشی.
قضاوت درباره اش سخته ، یک حقیقت که تکرارش حتی شاید یاد آوریش آدمو عصبانی میکنه ، ولی مجبوری گزارش سیزده مرحله ای را از تو سطل ذهنت دربیاری .... خب هر کس یک نظری داره، به عقیده من اونجا که تصمیم گرفتی منبعد از سروناز تشکر کنی خیلی عالی بود ( امضا : یک زن کد بانو)
سلام اقا از همه بهتر سامبای افریقایی با بانو بود. خیلی خوبه. عالیه. امروز زیارت میکنیمتون دیگه؟
صدای اون ظبط رو کم میکنی یا بیام سیدی و ظبظ و خودتو از پنجره بندازم بیرون!/.
معرکه بود. مخلصیم.
:))
بعد این رقص آفریقایی رو کجا یاد گرفتی شما؟؟
خوب بود و خوندنی
هرگز فکر نمی کردم بلاگت این همه زیبا باشد..... به زودی مطلبی می نویسم در مورد کافه بلاگ. که همه ی ما دوستش داریم...فعلا در ذهنم وول می خورد....
جالب بود.........
ای بابا اینا که بدبختیای روزمرهی ماست!! راستی ما سهشنبه ساعت یک و پنجاه دقیقه در کافه بلاگ بودیم و تعطیل بود! به جان خودم!
آقا دلت خوشه . اینا رو کردی مشکل
سلام بابک...نمی دونم این لحن کامنتت رو بگذارم به حساب جدی بودن حرفت و یا دور بودن و دور شدن
اگر یه ساعت به عمرم مونده باشه میام اونجا!
هر جور حال می کنی رفتار کن ... خونه خودته ... هر جور عشقته داداش !!! راستی وبلاگت درست شده ... منم آبله مرغون گرفتم ...مثل ندا ... بالاخره شاخ قول شکست ... !
آقا خوشحال شدم. دارم از سر تا ته بلاگت رو می خونم
به به و چه چه ها را بقیه کردن. حالا جدی جدی همه این اتفاقها افتاده یا یه کم پیاز داغش را زیادتر کرده بودی؟ واقعی یا غیر واقعی از سیال بودن لحنت که با اتفاقات هماهنگی داشت خیلی خوشم اومد. شادزی.
با مزه بود ولی اینقده هم که گفتی سخت نبوده بابا، اگه کارت ترجمه است که نباید اینجوری ضد حال بخوری که...
salam babak, nemidoonam key ino mikhoni, vali alan saat 6:05 asre rooz 22 january 2009 man sare karam neshastam va in weblogeto dashtam dobare varagh mizadam, kheili hal mide!
به به،آخرش که به به تر