پنجشنبه جلسه گروه کولیها ساعت ۳ بعد از ظهر بود. ساعت ۲ از شرکت راه افتادم . نهار هم نخورده بودم. فکر کردم دم یه ساندویچی وایسم و یه چیز برگر بزنم تو رگ.
بعد از اینجور نقشه ها بلافاصله آدم دستش میره تو جیبش.دقیقا ۲۲۳۰ تومن. البته ۲۰ تومنش رو مطمئن نبودم چون دیگه ۲۰۰ تومنی پاره رم ملت قبول نمیکنن، چه برسه به ۲۰ تومنیش.
دم در استار برگر میرداماد وایسادم. یه چیز و یه نوشابه میکنه ۱۳۰۰ . با یه بسته بهمن کوچیک ۱۵۵۰.
فکر کردم هیچ چی واسم نمیمونه. شاید تو جلسه بخوایم دنگی چیزی بدیم. با این یال و کوپال زشته بگم ندارم. بی خیال شدم.
به جاش رفتم تو بقالی و یه پچ پچ ، نه دوتا پچ پچ خریدم. با یه ساندیس.
- آقا اون مارلبرو مدیوما چنده؟
-۶۵۰.
- یه بسته هم از اونا بدین. چقدر شد؟
-۲۲۰۰
-درست حساب کردین؟
- مارلبورو ۱۶۵۰ تومنه!
-آها حواسم نبود. ارزون شده!
۳۰ تومن داشتم. ماشین داشتن عجب نعمتیه جون تو. پریدم تو ماشین و گازشو گرفتم.
پچ پچ ها رو به هوای مارلبورو قورت دادم و یکی روشن کردم. عجب طعمی داشت مادرقح...! می ارزید.
بعد از جلسه با ۵-۶ تا از بچه ها ریختیم تو ماشین و او مدیم
کافه خودمون.
جمعه
خشایار زنگ زد.
هیچ چی نمیتونست اینجوری منو مثل فنر از رختخواب پرت کنه بیرون. چقدر دلم براش تنگ شده بود و وقتی حرف زدیم چقدر بیشتر تنگ شد. عکساشم فرستاده. مثل خرس شده. البته خرس مهربون. در ضمن از وقتی رفته لندن بیشتر موهاشو کندن!
تو مدرسه بهش میگفتیم خشتک بلور! یادم نیست برای چی. شاید واسه استیل دویدنش که اونم مثل وبلاگش معروف بود. یادمه یه بار از صندلی پشتی یه چیزی فرو کرد تو باسنم! دویدم دنبالش و گرفتمش. هی میگفت به خدا خودکار بود ! آخرش هم بعد از پونزده سال هنوز معلوم نشده خودکار بود یا انگشت!
داستان آرایشگاه مردانه رو هم که به همراه آرایشگاه زنانه یک داستان دو قسمتی رو تشکیل میدن وارد کردم. همین زیر. البته ویرایش آخر هر دوتا تو سایت سخن یعنی
اینجا هست. داستان بازاش بخونن و نظر بدن.
زت زیاد.
بابکی اگه رئیس کارخونه مارلبرو این نوشته رو بخونه مطمئنا تا آخره عمر نونمون تو روغنه و عشق و حال! در ضمن عزیزم یه چیزی می شناسم که می تونستم شما رو مثل برق از تو رختخواب بکشم بیرون (تو آشپزخونه است لوبیا پلو هم نیست) .زتت زیادتر آقا لاته !!
ولی عجب وضعیتی توپی داشتیم تو ماشین . یه مشت ادم مال سال ۲۰۰۳...خیلی توپ بود.
چهقدر هم ارزون شده// داستانات رو میخونم// موفق باشی
از وبلاگ شوزن پیر دیدن کنید در پرشین بلاگ
داستانت قشنگ بود .
داداش من پینگ کن
خوش به حالت .
حداقل یه ماشین داری وقتی پول نداری بپری توش بری این ور اون ور .
جدا مرفه بی درد هم برای خودش عالمی داره .
خوش باشی .
خودکار؟! فکر نکنم ...
چه جالب .... شما ها چه اسمهایی برای هم میذارید. راستی داستانت هم خیلی قشنگ بود .... شاد باشی. :)
آقا بابک شما رو نمی بینیم شمام که مارو ریز می بینی !
چه خبر بابک؟؟؟؟کم پیدایی عزیز....
سلام...:) آقا دمت گرم...احتمالا پول بیاد دستم عملش میکنم...از بس گرمه داره به فاکم میده...! چونه م رو میگم...!؛) از درس و مشق و کار و زندگی افتادیم...امروز فرداست که یه تجدید نظر اساسی در وبلاگ نویسیم بکنم...میرم تو ادیتور دیگه دلم نمیاد بیام بیرون...اینبار به شرافتم قسم با حلی گذرمون افتاد اون ورا میایم تو...یه بار تا جلوی درش اومدیم بعد یه یاروهه پشت پیشخون بود قیافه میافه همیچن نداشت...ما هم سر خر رو کج کردیم و برگشتیم...ما که میگم یعنی من...حلیا سوار اسب بود...!بعدشم...امممم...آهان...خوب شد اومدیا...تنها کسی بودی که آدرس وبلاگش رو تو غرفه گرفته بودم و سر نزده بودم...الان که اومدی یادم افتاد آدرس وبلاگت رو پشت یکی از اون خط کشا(اشتباه نکنم) برام نوشته بودی...شرمنده...داستانهات رو باید آف بخونم...اگه چیزی به ذهنم رسید میام میگم...البته اگه تا اون موقع آی پی م رو نبسته بودی...!:) بس که ضر میزنم...(دور از جون)...راستی...میبینم که جلسه کولیها میری...:) من تحریمشون کردم...مونیرو برام پشت چشم نازک میکنه...دو سه بار رفتم وبلاگش محترمانه گفتم به من هم سر بزن هنوز که هنوزه نیومده...نمیدونم اینا چی فکر میکنن؟ به هر حال فعلا با منیرو کنتاکت کردم...! تا ببینیم چی میشه بعدا...تو رو خدا ببخشید...!!:( اصلا جنبه ندارم...هرکی میاد برام کامنت میذاره مغزش رو میجوم!:( شرمنده...!!
آقا خودکار بود. شایعه پراکنی نکن!
آرایشگاهت رو خوندم ...هر دو از اونا بود که آمپر من رو می بره بالا ( به خاطر شخصیت های داستان .... و واضح تر بگم ؛ حقیقتی که هست ومن نمی خوام ببینمش )...از اینکه یه آرایشگاه زنونه رو اینقدر خوب مجسم کرده بودی خیلی خوشم اومد .
پدرام خوشحال است از آنکه در سالی که به نام سال خدمت رسانی به مردم نامگذاری شده است ، در بحث اشتغال زایی موفق عمل کرده است...!!! خوبی که رفیق ؟
سلام بابک جان با زحمتا؟ میشه لطف کنی این لینک وبلاگ زنانه ها رو به سروناز بدی؟ http://zanane.blogspot.com دستت درست.یه وخت نگی ما از راه بدر کردیم و به جرگه فمنیستا و از بساطا!!!
اقا چاکریم.اگه ما نیایم تو هم نمیای دیگه...حالا ایشالله یه سری به کافه میزنیم دوباره...
بابک تو قراره گزارش جلسه رو بدی مثلا بابا جان یکی به ما بگه اونجا چه خبر بوده چی خوندین چی باید بخونین ... ما اگه نتونیم بیایم یک هم نیست بگه اونجا چه خبره
نتاغعبققسصط۳۴