برای هومن.


خسته بود.
نگاهش در امتداد دود سیگار و همانطور لرزان به همراه نسیم تا دور دست میرفت.
همانجا که قطرات اشک کوه آرام به کوهپایه ریخته اند و گویی در زیر نور مهتاب امشب چشمک میزنند.
همه ادمهای بیرون خواب بودند و صدای خش خش جاروی رفتگر تنها موسیقی متن این داستان کوتاه بود.داستانی که به جای یکی بود یکی نبود اینطور شروع می شد:
در اغاز همه بودند.
هنوز شانه هایش سنگین بودند.انگار نه انگار که چند روزی است دیگر باری روی انها نیست.
نه تحقیر نه توهین و نه دیگر خیانت.
و در پایان هیچ کس نبود.
با این همه بی قرار بود.
انگار هر چه جستجو می کرد نمیافت.
آری جای درد خالی بود. 
نظرات 9 + ارسال نظر
باربد یکشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 02:31 ب.ظ http://river.blogsky.com

سلام
من هم مثل شما دوست دارم از اين داستانهای کف دستی پابليش کنم.
می دونم که وبلاگ من در حد لينک دادن در وبلاگتان نيست ولی بالاخره سعی کنيد تشريف بياريد و با نظراتتون اصلاحمون کنيد امروز بحث ما همين بود

مریم دوشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 12:12 ق.ظ http://mariami.blogsky.com

سلام
این نوشته ات خیلی زیبا بود بابک جان
بخصوص این خط
نگاهش در امتداد دود سیگار و همانطور لرزان به همراه نسیم تا دور دست میرفت.(البته اگه من بودم واو رو حذف می کردم)
این واقعا داستان بود

دریا دوشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 02:39 ق.ظ http://darya1361.persianblog.com

هیچ گه هیچ کس نیست ... خودت هستی و خودت ... فقط همین... البته تنهایی هم هست... اگر او نباشد که میمیری...

نسترن دوشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 04:16 ق.ظ http://www.nastaranlovelylady.blogspot.com

این مطلبی که نوشتین جدا ی داستانه؟ی جورایی روح داره میشه حسش کرد
(هنوز شانه هایش سنگین بود انگار نه انگار که چند روزیست دیگر باری بر روی آنها نیست)
خیلی جمله قشنگییه
می دونی برداشت من ازش چیه؟
انسان متعهدی که بر خلاف اینکه تعهدش خاتمه یافت هنوز خودشو مسئول می دونه

ک دوشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 02:16 ب.ظ http://kkandss.blogspot.com

آدمی که به درد عادت می کنه وقتی درد از زندگیش حذف می شه یه خلاء برزگ احساس می کنه.

نسترن دوشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 07:00 ب.ظ http://www.nastaranlovelylady.blogspot.com

در مورد هاو مطلبی که در رود لاگ نوشتین من با شما موافقم
البته اشتباها اونجا توضیح دادم اگه مایل بودین ی سری بزنید

دلتنگ سه‌شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 04:39 ق.ظ http://tanhayi.blogsky.com

سلام
وبلاگ جالبد داردی به ما هم سر بزن « دوست داشتی یه لینک بدیم به همدیگه

بابک چهارشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 10:59 ق.ظ http://river.blogsky.com

عزXز جان من که ایمیل زدم گفتم بله چشم حاضریم..شما جواب ندادی

نسترن چهارشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 11:04 ق.ظ http://daryaee.persianblog.com

خیلی خوشم اومد.من هم داستان مینوشتم قدیما.حالا فقط شعر میگم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد