سرما!

 

یادم می اید مادر بزرگم وقتی زنده بود (خدا رحمتش کنه) کلی قصه بلد بود. یک بار  پرسیدم: مادر این همه قصه رو از کجا یاد گرفتی؟
گفت: اون قدیما که تلویزیون و رادیو و اینجور چیز ها نبود. حتی برای روشنایی هم برق نداشتیم. روزگار زمستون که میومد و شبا بلند میشد مجبور بودیم یه جوری اون شبای بلند و تاریک (والبته سرد) رو بگذرونیم.
این بود که هر شب یک جا جمع می شدیم .زیر کرسی می نشستیم و آنهایی که قصه ای، حکایتی ،چیزی بلد بودن برای همه تعریف می کردند.هر کسی هم هر چیزی در خانه داشت می اورد می گذاشت روی همان کرسی مثل آجیل و اینجور چیزها.خلاصه تا دیر وقت می گفتیم و میخندیدیم و شب میگذشت.

یک آهنگ فرهاد هم هست که میگوید :؛با اینا زمستونو سر می کنم؛ و  چیزهایی را هم اسم می برد مثل بوی جانمازو اسکناس لای قرآن و ...

الان که فکر می کنم می بینم قدیمی ها با امکانات ان زمان راهی برای گذران فصل سرما پیدا کرده بودند. فرهاد هم شاید همینطور. ولی نمیدانم چرا  من یکی با این ۲۷ سال عمری که از خدا گرفته ام و با این امکانات و هوش! و هزار و یک امتیاز دیگر (البته نسبت به دوره مادر بزرگها)هنوز نتوانستم راهی پیدا کنم که گذران این زمستان لعنتی تا این حد سخت و ملال آور نباشد.

یک روز فکر کردیم علت این است که دانش آموزیم . دانشگاه مشکلاتمان را حل می کند. البته بزرگتر ها اینطور می گفتند. ماهم باور کردیم. البته تا جایی که یادم می آید آنروزها سرما را اینقدر شدید احساس نمی کردیم.با هر جان کندنی که بود دانشجو شدیم. آنهم از بخت بد (یا خوب هنوز مطمئن نیستم) دانشگاه صنعتی امیر کبیر. همه جا صحبت از سرما و شبهای دراز زمستان بود. انگار بیشتر سردمان شد.
گفتیم خوب عیب ندارد.چون پول نداشتین فکر کردیم مشکل پول داریم. نشستیم برای خودمان رویا درست کردیم .یا به عبارت بهتر آینده ای را در ذهنمان مرور کردیم که دوست داشتیم: 
من یک مهندس هستم. کار خواهم کرد، پولدار خواهم شد ، پیشرفت خواهم کرد ،ازدواج خواهم کرد ، پدر و مادر را خوشحال خواهم کرد، کتاب خواهم خواند ، کتاب خواهم نوشت ، به وطن خدمت خواهم کرد، خرابی ها را خواهیم ساخت ، حرف خواهم زد ،اعتراض خواهم کردو ...
بعد ،همه چیز که درست شد در زیر آفتاب گرم تابستان دراز خواهم کشید و زندگی خواهم کرد!

ولی انگار نه انگار.هر چه بیشتر تقلا کردیم هوا سردتر شد.
البته حوالی سال ۷۶ فکر کنم همین روزها بود اوایل خرداد یه نسیم گرمی از طرفای جنوب وزید. خوشحال شدیم. ولی حیف که در حد نسیم باقی ماند. فقط چهار تا برگ خشک روی چند تا نهال کوچولو تکان خورد.

 آدمهایی را دیده ام که که هنوز امیدوارند!


نظرات 8 + ارسال نظر
سلام شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 01:18 ب.ظ http://amireghlimi.blogsky.com

سلام
مرسی از راهنماييت
راستی وبلاگ تو رو هم لينک کردم
يه نگا بنداز::http://amireghlimi.blogsky.com

باربد شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 04:21 ب.ظ http://river.blogsky.com

رودلاگ،وبلاگ باربد شمس که سعی دارد برای ایرانیان سایتها و روشهای عبور از فیلتر را لینک دهد. هر روز یک روش ...
http://river.blogsky.com

reza شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 05:00 ب.ظ http://parniyan.blogsky.com

سلام
مهمون نمی خواین؟
ما به امید زنده ایم؛
وگرنه....
بگذریم؛یه سوال:
فهرست وبلاگ ها کجاست؟
ممنون میشم راهنمایی کنی.

مریم شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 05:05 ب.ظ http://mariami.blogsky.com

سلام بابک جان
اولا که اینجا چه خشگل شده
ثانیا که می دونی این نوشته های اینجوری که تو اونا حرفایی اینقده قشنگ زده می شه رو اصلا نمی شه مثل داستان یا خیلی چیزای دیگه نقد کرد
راست می گی ما یه عمره که داریم زمستون رو سر می کنیم با بوی عیدی بوی توپ با بوی کاغذ رنگی
اما این زمستون انگار سر شدنی و تموم شدنی نیست
روزا میرن و می ان و از اونا چی میمونه ؟ هیچ جز تن خسته دل شکسته جز موی سپید
یادم یه زمانی یه شعری گفتم که شاید الان خیلی مناسب حال تو و من خیلی های دیگه باشه گفتم که:
دلم تنگ است
دلم بر ساعت کج کوک غمهایی هزاران ساله اونگ است
دلم با دردهای بی شماری بر سر جنگ است ........
قدیمی ها می گن زمستون میره و روسیاهی به ذغال می مونه اما انگار این زمستون کلی بهش خوش گذشته
یه پیشنهاد هم واست دارم شعر دخترای ننه دریا رو حتما بخون مال شاملو هست . نوارش هم با صدای خود شاملو از موسسه ماهور تو بازاره
قربونت

فرمانروای سرزمین خورشید شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 06:37 ب.ظ http://landofsun.blogsky.com

آدم امیدوار همیشه برندست.
به گذرگاه من هم نظری کن

محمدرضا شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 07:34 ب.ظ http://steghlal.blogsky.com

خیلی قشنگ می نویسی ...لذت بردم...

سیاوش شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 07:43 ب.ظ http://siavash21.blogsky.com

امید!

[ بدون نام ] یکشنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 01:01 ق.ظ http://proshat.blogsky.com

انتظار روز برفی تو دلم داغ زده سرما انتظار افتاب گرم تو دلم یخ زده اما....خوشحال می شم اگه نظر بدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد