دستت ناگهان روی کیبورد می چسبد و خیره می شوی به نمای دود یا مه گرفته کوهها و چند تا کلاغ سیاه بالای سر شهر.
دیروز کسی تو را برده به جایی که صدای غولش را بریزی روی میزت و همه پروژه هایی که به اندازه تمام تصمیم هایت ناتمام مانده.
سوز سرما از درز پنجره می زند تو و تمام اجزاء روحت را می لرزاند.
خاتمی دیروز اعلام کرد که تلاشهایش برای آزادی وبلاگ نویسان به جایی نرسیده.
اورکات را بسته اند. دیگر نمی توانی صبح به صبح حداقل لبخند سه در چهار خیلی ها را که جانشان برداشته اند و رفته اند روی صفحه مونیتورت ببینی. خیلی از وبلاگ ها را هم.
با خودت فکر میکنی بعید هم نبود. آقایان از رادیو به اینطرف همه چیز را اول حرام کرده اند. متعصبین در خانه رادیو نمی گذاشتند. تلویزیون هم همینطور. تازه آنوقت ها زورشان نمیرسید مردم را بگیر و ببند کنند. داستان ویدئو و ماهواره هم که همین قبل تر ها بود.
حالا هم به پر و پاچه اینترنت می پیچند.
با خودت فکر میکنی چه بر سر مردم آمده بود که یادشان نبود جمهوری اسلامی کسانی را تایید می کنند که در مرامشان زنی که چهل بادمجان پوست بکند باید غسل کند یا مردی که جای زنی می نشیند که هنوز گرمای بدن او را دارد.
به خودت که می آیی سیگارت تمام شده. فیلتر را با حرص فشار می دهی توی زیر سیگاری و دوباره نگاهت را می اندازی روی کارهای نا تمام و از آنجا روی مونیتور. ادامه میدهی:
برادر گرامی جنای آقای مهندس .... مدیریت محترم عامل شرکت ....
با سلام و تحیات و عرض تسلیت به مناسبت سالروز رحلت جواد الائمه
احتراما پیرو مذاکرات انجام شده به پیوست پروفرما و مشخصات فنی دو دستگاه ماشین ...
...و سوز سرما دوباره تمام نا تمامت را می لرزاند.
...
می دونی بابک جان ! گاهی فقط باید به سیگارت پک بزنی و چیزی نگی... ؛فریادت گوش ها را شاید کر کند... و... بدون که حکایت همچنان باقی ست... راستش تاریخ اینو می گه!
خوشحالم که هنوز با می شود اینجا را دید و خواند ..کاش بس کنند این بازی مسخره رو ...
هی هی هی عجب اوضاعی شده ! به قول شاعر « نور را در پستوی خانه نهان باید کرد»
نمی دونم خوشحال می شی یا سرت رو می کوبی تو دیوار ! ولی از میان تمام یادداشتهایی که تا به حال اینجا گذاشته ای ( می گویم یادداشتها و نه داستانها ) این یکی بیشتر از همه کار خودش را کرد ! و من الله توفیق !
سلام بابک جان . چی بگم که نگفتن خیلی جاها خیلی بهتره . یا علی ...
دلم گرفت !!!
شاعر می فرماید تمام ناتمام من با تو تمام می شود حافظا .
منو نبرید .به خدا هوا سرد بود ، وگرنه تا ولرم نشده ، بن جای بن بزرگان نمی ذاشتیم ! با سلام ...
فکر می کنم تنها کاریم که بشه کرد همینه فیلتر را با حرص فشار می دهی توی زیر سیگاری
حرفهای خطرناک میزنی دوست عزیز/.
به نظر من بابک جون دیگه باید فایل صبر و تحمل رو تو این زمونه بطور کامل بست و بست!
سلام. خیلی تکون دهنده بود. بدیش اینجاست که این یه چیزیه که وجود داره و می دونیم ولی نمی بینیمش. یا ترجیح می دیم که نبینیم. آخرش وقتی می بینیم نمی تونیم از خیلی چیزای مسخره ای که به زحمت بدست آوردیم، دل بکنیم خب بهتره که سعی کنیم مثلا بگیم این یه ماجرای معموله. یا بی خیالش. یا ... چار تا حرف، چار تا نوشته، چار تا مشت ... بقیه شو بهتره اصلا تصور نکرد. شاید بهتره از اولش رو اصلا تصور نکرد. بعد می شه همین که تو نوشتی. کلافه می شه آدم.
مخلصیم! (Remotely!)
...و گفته اند انگار : هر دم از این باد ، سوزی می رسد ! ...این لرزه ها انقدر زیاد شده که من دیگر از سونامی هم نمی ترسم .
آره/خیلی دلم میگیره. نه اینکه با ارکات کلی از دوستای بچگی و بزرگی رو پیدا کردم و نه اینکه تلفنهاشونو فرصت نکردم از پیغامها در بیارم و نه اینکه وقتی میرم یه جا که یه خبر ادبی و کاملن ادبی (باید تکرار کنم نه جنسی و نه سیاسی بلکه ادبی) رو بخونم نمیتونم و اون کلمات مسخره توی اوج دنیای آزاد روی صفحهی شیشهای مونیتور میاد منو یاد شیلی پینوشه و شوروی استالین و اسپانیای فرانکو میاندازه و پشتم تیر میکشه. هیچکدوم نیست. همون سرماست که میلرزوندم.
..مخلصیم قربان!