شوهر خاله آرش وقتی مرد بیست و هفت سال سابقه کار تو وزارت آموزش عالی داشت.
تو کل این مدت فقط یک ساعت و چهل دقیقه مرخصی گرفته بود و از این بابت یه چیزی تو مایه دو سه سال مرخصی طلبکار بود.
بعد از فوتش همه رو حساب کردن و دادن به خوانواده اش. حدود هشت میلیون شد.
دو سه ماه بعد پسرش که میشه پسر خاله آرش هشت میلیون رو برداشت آورد تهران و یه مغازه گرفت و زد تو کار تعمیرات موبایل.
الان که من این مطلب رو می نویسم هنوز یه سال نشده که پسر خاله هه مغازه رو باز کرده.
دیروز آرش میگفت ور شکست شده و کلی هم بدهی بالا آورده. تازه مثل اینکه پسره تو همین مدت معتاد تزریقی هم شده. خلاصه پسره رو از ترس طلبکارا قایم کردن تو زیر زمین و دارن ترکش میدن.
همین!
wala che arz konam zaheran poole bad avarde ham ke naboode!shayad boode dasranje pedar ro taraf be bade fana dadeh!
cheghadar gham angiz bood,,,
پس بچه من خوشبخت خواهد بود چون من همیشه مرخصی بدهکارم !
عجب! می دونم که می دونی این ماجرا راز و حکمتی دارد و گرنه نمی نوشتیش. سلام.
خیلی پرکار بودن ایشون.... و همین طور شما در زمینهی کامنت گذاری...یه کاری میکنین ...خدمت خانم سلام خیلی مخصوص و دوستانهی منو میرسونین ... هر روز که ماکای کافه بلاگ رو میبینم یاد شما و خانمتون و لطف و محبتتون میافتم ...آخه میدونین ما شهرستونیا با همین چیزا زندهاییم ... شما بچه تهرونا بهش میگین نوستالژی ...؟ هوم؟
آرش؟ واقعی که نبود این داستان... بود؟
ای بابا...