هیچ جا نبودم.
گرفتار هم نبودم.
کار هم نداشتم.
نمیدونستم چی باید بنویسم.اصلا حرفی برای گفتن نداشتم.نه که نداشتم حال نداشتم حرف بزنم.
چی میخواستم بگم؟
اونایی که دیگران دوست دارن بشنون رو همه قبلا گفتن.اونایی هم که من میخام بگم رو حتی خودم دوست ندارم بشنوم.خیلی از خودم شنیدم.دیگه خیلی تکراری شدن.شاید بهتر باشه فراموششون کنم.باید بگردم ببینم حرف تازه چیه ؟یه چیزایی که حداقل خودم بتونم یه چند وقت دیگه باهاشون حال کنم.
آرش هم حالش از خودش و زندگیش به هم خورده.
میخایم بریم استخر هتل استقلال.
شما هم شنیدید اونجا پاتوق گیgay هاست؟به ماچه که کی چه جورشو دوست داره.
ولش کن بابا.همین چهار تا خط هم که خودم خوندم بالا آوردم.
salam
chi shod ba harfe dota nesfe nevisande ja zadi?
baraye dele khodet benevis.(mesle man!!!) agar nanevisi neveshtan yadet mreh
movafagh bashi.
سلام بابک جان. یه دوستی داشتم که همیشه می گفت من موقعی که می نویسم فکر می کنم. منظورش این بود که لزوما قبل از نوشتن نیست که می شه فکر کرد. مدتی گذشت تا حرفش را فهمیدم و به رسم دوستی با تو در میان می گذارم. مطالعه و سفر و دیدن و تجربه ..اگر چه آجر های ساختمان نوشتند اما..خود نوشتن هم یک سیره..و برای همین است که مریم که کمی من باشم..با همه بضاعت اندکش می نویسد..من با نوشتن سیر می کنم و به وجدم می آورد و به فکرم وا می دارد و مسئو لم می کند و تنبیه ام می کند و...پس باید نوشت..در پناه حق باشی