ترمو دینامیک ،قسمت سوم و اخر:

...ادامه از یادداشت قبلی:
-خوب پس حداقل دعا کن به امتحان برسیم!
-باشه.
-راننده:آبجی شما گفتی کجا پیاده می شی؟
-میدون ولیعصر.مسیربعدیت کجاست؟
ـ ما مسافر کشیم.هر جا پا بده.شما بشین.مسافرا که پیاده شدن هر جا خواستی میبرمت!
-خیر ببینی.
این خیر ببینی آخر را با چنان کش و قوصی گفت که من دیگر نتوانستم طاقت بیاورم. دوباره برگشتم عقب را نگاه کردم. ایندفعه دیگر خبری از لبخند نبود.
گفتم: آرش تریپو داری؟
-آره.
و دوباره ساکت شدیم.
سر خیابان حافظ که رسیدیم ، پیاده شدیم و همانطور که پیش بینی میشد طرف همانجا دور زد  و مسیرش را به سمت میدان ولیعصر ادامه نداد.من همانطور وسط خیابان ایستاده بودم و این صحنه را نگاه می کردم که آرش بالاخره به حرف آمد و گفت: دلت میخواست به جای دانشجو مسافرکش بودی؟
-نمیدونم!
با یه تاکسی دیگه دم در دانشگاه پیاده شدیم.
یک نگاه به بالا انداختم.
 نوشته بود:
دانشگاه صنعتی امیر کبیر.
چقدر این تابلو کوچک شده. اوائل خیلی بزرگتر بود!
تنها شانسی که آورده بودیم این بود که امتحان در محل دانشکده خودمان یعنی معدن و  متالورژی برگزار میشد و  دانشکده ما به درب اصلی نزدیک بود.
آرش:سیگار داری؟
-آره ولی حالا نکش دیر شده.
-نه بابا هشت و سه دقیقه است. تا هشت و ربع وقت داریم!
-پس بیا بنشینیم تو لابی و باهم بکشیم و لی نخوریش ها. سه کام رد بریم!
... سه هفته بعد ، همان مکان، ولی ساعت ۱۱ صبح:
-بابک:بسه دیگه بابا خوردیش. بده ماهم یه دوتا کام بگیریم.
ـآرش:بیا. دفتر دانشکده نگفت استاد کی میاد؟
-باید دیگه پیداش بشه.سیگار رو کشیدیم بریم بالا تو صف. خیلی ها افتادن.
-باز تو شانس داری .هشت و هفتادوپنج رو ده میده.
-گفتی تو چند شدی؟
-هفت.
...نیم ساعت بعد:
بابک:استاد ما که راهمون درسته. فرمول ها رو هم نوشتیم. فقظ دیاگرام الینگهام درست در نیومده.
ـاستاد:خوب این هفتادو پنج صدم هم به خاطر همین بهت دادم دیگه.
-حالا میشه یه بار دیگه نگاه کنید.
-باشه بذار ببینم... نه راهت هم غلطه.همین هفتادوپنج صدم رو هم نمیگیری!
-اااه استاد واقعا کم کردید؟
-بله آقا. من که شوخی ندارم.صد دفعه گفتم بیخودی وقت منو نگیرید. برید درس بخونید آقا. با ابن بازیها نمیشه مهندس شد!
-اما استاد..
-بفرمایید بیرون آقا.
ـاستاد یه ترجمه ای، تحقیقی، چیزی بدین.بعد از دو ترم..
-نمیشه آقا .لیست رو باید امروز تحویل بدم.
-استاد ترم دیگه جبران میکنیم.
-ترم دیگه من نیستم.آقای دکتر ... به جای من تشریف میارن.
-کجا به سلامتی؟
-آفریقای جنوبی.
-افریقای جنوبی؟ برای چه اونجا؟
-فرصت مطالعاتیه.چند ماه میرم و بر میگردم.
تو دلم گفتم: کاش بر نگردی.سیاه پوستا بگیرن بامبو بامبوت کنن!به هرحال تیر آخر رو بندازیم ببینیم چی میشه.
-موفق باشید استاد .با علاقه ای که شما به علم وخدمت به وطن دارید حتما با دست پر برمیگردید. حال نمیشه مارو پاس ...
-آقای نادعلی برای آخرین بار میگم .تشریف ببرید بیرون وگرنه زنگ میزنم حراست دانشگاه...
و من آمدم بیرون.
آرش:چی شد گرفتی.
-آره هشت.
-جون من. و زد زیر خنده.
-جون تو ،هفتادوپنج صدم هم کم کرد! تو برو ببینیم تو چیکار میکنی.
چند دقیقه بعد آرش هم با لب و لوچه آویزان از اتاق استاد خارج شد.
بابک:چند؟
-من یک نمره گرفتم. شدم هشت!
ایندفعه نوبت من بود که بخندم.آنهم با صدای بلند.آنقدر بلند که همه بشنوند.حتی استاد!
و با همان صدای بلند گفتم:
پس ... لقش.بزن بریم چهارراه ولیعصر. الان بوف* شلوغ میشه .زود بجنبیم یه جای باحال کنار ستون گیرمون میاد.
               آخ بزنه امروز دو تا از اون هلو های دانشگاه هنر بشینن بغلمون ....
 پایان.
*در آنزمان یعنی سال ۷۶ بوف در چهاررا ولیعصر شعبه ای داشت که ظهر ها پاتوق دانشجو های دانشگاههای اطراف بود.


نظرات 21 + ارسال نظر
یاشار پنج‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 02:59 ب.ظ http://www.ketab.blogsky.com

پاینده باشی

سفر به اعماق اینترنت پنج‌شنبه 8 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 03:00 ب.ظ http://explorer.blogsky.com

سلام
خوبی یا بهتری
وبلاگ خوبی داری تبریک میگم
اگر موافق باشی تیادل لینک کنیم
یه سری هم به ما بزن
بای

عمو رضا جمعه 9 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 01:16 ق.ظ http://amooreza.blogsky.com

سلام بابک
چند وقتی بود اینجا سر نزده بودم هنوز مطالب آخرت را نخوانده‌ام باز هم سر می‌زنم

باربد جمعه 9 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 02:09 ب.ظ http://river.blogsky.com

سلامت را نمی خواهند پاسخ داد سر ها در گریبان است.
بابک من فردا باهات تماس می گیرم. عزیز! امروز در هر حال جمع و جور وسایل برای پرواز از تهرانم...

مردی برای تمام فصول جمعه 9 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 05:22 ب.ظ http://cheguevara.blogsky.com

خیلی روان و صادقانه بود.
آفرین بر تو

الین شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 12:01 ب.ظ http://tasviredigar.blogspot.com

خوب بلدی بادادن تصاویر به موقع داستان را زنده و پویا کنی. اینکه میتوانی اطلاعات لازم را طوری به خواننده بدهی که احساس نکند با یک متن خبری طرف است یک حسن بزرگ است که بعضی وقتا نویسنده های بزرگ هم در اجراء آن ناتوان هستند. موفق باشی من که لذت بردم

محمدرضا شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 01:47 ب.ظ http://steghlal.blogsky.com

نوشته ات باحال بود...خیلی خوشم اومد..یه لینک بهت میدم... عزت زیاد!

خانم گل شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 10:15 ب.ظ http://www.nastaranlovelylady.blogspot.com

داستان جالبی بود و چون مبتنی بر واقعات بود اونو شیرین تر کرده بود.اما به نظر من بهتره که کمتر از کلمات آمیانه استفاده کنید.

خشایار شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 10:17 ب.ظ http://ksajadi.com/fblog

خیلی باحال بود. البته اگه در مورد دفعه هفتم ریاضی یک بنویسم حالت میره تو قوطی!

امین جون یکشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 12:39 ق.ظ

این توضیحات پاورقی در مورد موقعیت جغرافیایی شعبه ریستوران بوف ... تو چهارراه ولی عصر ... اونم سال ۷۶ ...
جای تقدیر و تشکر داره :))))

اشکان یکشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 11:47 ق.ظ

سلام بابی جون از وبلاگت خوشم اومد یه کم چیزای جالبتر بنویس بعضی از قسمتها را لازم است تصحیح کنی

سوگل یکشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 12:24 ب.ظ http://sogol.blogsky.com

داستانت خیلی جالب بود بخصوص که آدمو میبره توی حال و هوای اون روزآ.

سفر به اعماق اینترنت((امیر)) یکشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 08:12 ب.ظ http://explorer.blogsky.com

سلام
وبلاگ جالبی درای انشالله جالب تر هم میشه
اگر موافقی بهک لینک بدیم
من در وبلاگم اموزش میدم که چجوری یه وبلاگ برتر داشته باشیم
موفق باشی
بای

کاپیتان نمو یکشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 09:10 ب.ظ http://cnemo.blogspot.com

دوست من ، از آشنائیت خوشحالم.
فکر کنم از متن آخر وبلاگم فهمیدی که اوضاع اینترنت جالبی ندارم و نمی تونم متن قشنگت رو آنلاین بخونم. همین چند خط رو که خوندم خیلی باحال بود. سر فرصت باید حسابی بخونمش.
موفق باشی. باز هم میام سراغت.

بابک یکشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 11:46 ب.ظ http://bh.persianblog.com

سلام دوست عزیز. من هم چند بار به وبلاگ شما به طور اتفاقی سر زده بودم.(احتمالا از توی last posts در بلاگ اسکای) و احتمالا براتون کامنت هم گذاشته بودم. راستش از خواندن مطالبتان واقعا لذت می برم. برای همین الان اولین کاری که کردم این بود که بهتون لینک دادم. خوشحال می شوم که شما هم به من لینک بدهید. بای بای. بابک.

هلاله دوشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 12:28 ب.ظ http://helaleh.blogsky.com

-سلام
-فونتمو عوض کردم ببخشید
-داستان کوتاه هم خیلی دوست دارم
-در ضمن قوس روبا سین مینویسند فکر کنم
-اولین یادداشت این صفحه رو هم خوندم تو هم فرهاد گوش میدی؟
-بازم به من سر بزن

شاهد دوشنبه 12 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 04:21 ب.ظ http://www.ziyadenevis.blogspot.com

نمره بدم؟

محمد سه‌شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 07:43 ق.ظ

خیلی خوب بود، بیشتر بنویس
من هر روز بهت سر می زنم

باربد سه‌شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 03:17 ب.ظ http://river.blogsky.com

آقا!
شما در گروهی که ما داریم جون می کنیم براش عضو شدید؟
اگه نه! که خیلی بی معرفتی!!!!

هومن چهارشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 08:50 ق.ظ http://morningagain.blogsky.com

بابک چند دفعه خوندم این رمودینامیک رو ! ایول!

ممزی جمعه 30 خرداد‌ماه سال 1382 ساعت 02:23 ب.ظ

ساملک
عالی. خصوصا مطلب نم کشیدن تابلو دانشگاه خیلی بهم چسبید.
مخلص

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد