چهارشنبه ها

چهارشنبه پشت چهارشنبه  میاد و میره .از وقتی چهارشنبه ها تو شرکت لوبیا پلو میدن این روز شده نشانه گذر زمان.چشم به هم میزنی می بینی نشستی پشت میز و شکمتو صابون زدی برای اینکه قد یه خرس یا گاو ( هرکدومو بیشتر دوست داری) بخوری. البته بچه هایی که منو از قدیم می شناسن میدونن که من خیلی وقته نسبت به چهارشنبه ها ارادت دارم.مدرسه هم که میرفتیم به خاطر تعطیل بودن پنج شنبه ها عاشق چهارشنبه بودیم.دانشگاه هم که ... اونم همینطور!!
یعنی راستش من اصلا با چهارشنبه ها بیشتر از خود پنج شنبه جمعه حال میکنم.به خاطر اینکه منتظر یه اتفاق خوب هستم.چون طبق یه قاعده کلی ، اتفاق خوب خیلی به ندرت پیش میاد.بیشتر حال و حول زندگی امید داشتن به وقوع یک اتفاق خوبه نه خود اتفاق!
فعلا هم که شرکت پنج شنبه ها تعطیل نیست باز هم چهارشنبه ها خوبه به خاطر اینکه میشه امیدوار بود که فردا رو دودره کنم و مثلا برم جلسه گروه کولیها. با اینکه این جلسه هم از همون قاعده ای که گفتم مستثنی نیست ولی نمیدونم چرا سعی میکنم برم.
این هفته به خاطر اینکه تقریبا هیچ کس کتاب سلوک رو نخونده بود(البته به قولی به جز بچه درسخونا) منیرو نذاشت کسی داستان بخونه.یه جور تنبیه!
ولی یه بحثی پیش کشیده شد راجع به جوایز ادبی و میزان و نحوه تاثیرشون بر ادبیات. 
خوب خوشبختانه نظرات متفاوتی مطرح شد. طبق معمول هم همه میگفتن یه چیزاییش خوبه یه چیزاییش هم بد که ما وارد جزییاتش نمیشیم.فقط یه حرفی خودم دارم و اونم اینه که تا وقتی که قضاوت بر روی آثار دیگران توسط یک قشر خاص نویسنده که اینقدر با هم نشستن و حرف زدن و از گلشیری و هدایت تعریف کردن و هر نویسنده جوانی رو به جرم اینکه کمتر از مثلا پونصد تا از آثار درخشان! ادبیات کلاسیک و معاصر رو خونده متهم به بی تجربگی میکنن دچار تشابه سلیقه شدن ، انجام میشه منتظر هیچ شاهکاری نمیشه بود. و با توجه به این نکته که این شاهکارها هستن که به صورت یک ضربه رو به جلو باعث پیشرفت میشوند در مورد پیشرفت هم ایضا.مثلا شما تصور کنید هدایت در چه فضایی از ادبیات داستانهاشو نوشته.اگه میخواست اونموقع برای جلب نظر فضای ادبی روز قلم بزنه عمرا بوف کور و ... به وجود میومد.همینطور هم در ادبیات فرانسه.بیچاره ها باباشون در اومد تا از شر کلاسیسیسم و وحدت زمان و مکان و ... خلاص بشن.تازه شانس آوردن انقلاب شد و گرنه متنفذین متصل به دربار آکادمی نمیدونم چیچی فرانسه حتما میفرستادنشون باستیل تا یه مدت آب خنک بخورن. 
البته اینم بگم که نو آوری در شرایط موجود به هیچ وجه یک جور فانتزی و تریپ روشنفکری نیست. یک نیاز است.یک خون تازه است برای ادبیاتی که پر فروشترین آثارش به زور به چاپ دوم میرسند آنهم با تیراژ زیر ۵۰۰۰ تا. میدونین ۵۰۰۰ جلد کتاب یعنی چی؟ یعنی برای هر صد هزار نفر هفت تا کتاب.یا مثلا شما خودتون اگه خاطرات مسافرت شمالتون رو بنویسید و با تیراژ ۲۰۰۰ یا بهتر بگم ۲۲۰۰ نسخه در قطع رقعی چاپ کنید با احتساب ده پونزده نفری که تو اون مسافرت بودن و اینکه هر کس حد اقل صد تا دوست و فامیل و آشنا و دوست دختر و نامزد و زن و بچه ! داشته باشه که داره ، ۱۵۰۰ تاش سه سوته فروش میره! میگین نداره، حساب کنین اگه بخواین عروسی کنین چند نفر رو باید دعوت کنین تا بفهمین که داره!
حالا هی با افتخار بگین سایه گلشیری رو سر ادبیات ماست.بیخود میگن ایران کشور گرمسیریه و آفتاب زیاد میخوره تو کله ملت . این سایه ها ما رو بیچاره کرده.

به علت خرابی سیستم پیغام بلاگ اسکای برای گذاشتن نظراتتون لطفا اینجا رو کلیک کنین.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد